eitaa logo
حکایت و داستان قرآنی روایت پند حدیث آموزنده زیبا خواندنی معجزه کلیپ صوتی مذهبی اسلامی
18هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
4.6هزار ویدیو
14 فایل
﷽ 💚منبع انواع حکایات و روایات‌ جذاب مذهبی،داستان وپندزیبا 💚🌹حضورشما باعث دلگرمی ماست🌹💚 . 💚لطفا کپی باذکرصلوات🙏🌹 . . ❌تبلیغات و تبادلاتی که درکانال قرار میگیرند نه‌ تایید و نه‌ رد می‌شوند . . . .
مشاهده در ایتا
دانلود
✍روا نباشد که پدر را عذاب کنیم در حالی که پسرش به یاد ما باشد... 📜روایت نموده اند که رسول خدا (ص) روزی از قبرستان گذر می نمودند نزدیک قبری رسیدند به اصحاب خویش فرمودند: عجله کنید و بگذرید اصحاب تعجیل کردند و از آنجا گذشتند و در وقت مراجعت چون به قبرستان و آن قبر رسیدند خواستند زود بگذرند. حضرت فرمودند: عجله نکنید. اصحاب عرض کردند: یا رسول الله! چرا در وقت رفتن امر به عجله کردن فرمودید؟!حضرت فرمودند: صاحب این قبر را عذاب می کردند و من طاقت شنیدن ناله و فریاد او را نداشتم. اکنون خدای تعالی رحمتش را شامل حال او کرد گفتند: یا رسول الله! سبب عذاب و رحمت به او چه بود؟ حضرت فرمودند: این مرد، مرد فاسقی بود که به سبب فسقش تا این ساعت در اینجا معذب بود کودکی از وی باقی مانده بود در این وقت او را به مکتب بردند و معلم به این فرزند《بسم الله الرحمن الرحیم》را تعلیم نمود و کودک آن را بر زبان جاری نمود، در این هنگام به فرشتگان عذاب خطاب رسید که: 💥 دست از این بنده فاسق بردارید و او را عذاب نکنید روا نباشد که پدر را عذاب کنیم در حالی که پسرش به یاد ما باشد💥 📚مجموعه شهرحکایات ‌‌ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
✍️مردی همسایه ای داشت که مدام او را آزار می داد. پشت بام خود شب هنگام می رفت و دراز می کشید و خانۀ او را دید می زد.‌ روزهایی که او از خانه بیرون می رفت به یک بهانه برای حرّافی و ورّاجی با ناموس او درب خانه او می زد... 🔥🏡مرد از شدت آزار او به تنگ آمد و او را نفرین کرد.‌ روزی خانه مرد در آتش بسوخت و خاکستر شد. مرد از اجابت نفرین خود خوشحال و مسرور گشت و احساس مستجاب الدعوه بودن نمود و همه جا داستان خود نقل می کرد و به آن مباهات می نمود. ♨️صاحبدلی او را گفت: از این که کسی را نفرین کرده ای خوشحال هستی و احساس نزدیکی به خدا می کنی؟ تو اگر مستجاب الدعوه و مقرب خدا بودی باید دعا می کردی خداوند برای تو خانه ای در جای دیگری از شهر برساند که تو را چنین از شرّ او آسوده کند. اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدونستی پروانه ها نمیتونن بالهاشونو ببینن؟ و اصلا خبر ندارن که چقدر قشنگن... شاید تو هم یه پروانه‌ای، یه انسان فوق‌العاده، فقط خودت نمیتونی ببینیش... شبتون آرام و زیبا💚 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
☀️زمان منتظر نمی‌ماند امروز می‌رود و دور می‌شود هر روز را باید زندگی کرد به تمامی...👌 No matter how many mistakes you make or how slow you progress, you are still way ahead of everyone who isn't trying. مهم نيست چند تا اشتباه دارى يا اينكه چقدر كند پيش ميرى. هنوزم از هر كسى كه هيچ تلاشى نميكنه كلى جلوترى. سـلام 😊✋ ظهرتون پراز شـادی و زیبـایی امروزتون پر از حس خوب زندگی☕️ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🌸به جای کوچک کردنِ دیگران ؛ 🌸خودت بزرگ شو ! 🌸به جای آرزوی شکست برای افرادِ موفق ؛ 🌸خودت هم تلاش کن و موفق شو ! 🌸و به جای نشستن و حسرت خوردن 🍃بلند شو و برای آرزوهایت بجنگ ... 🍃فراموش نکن ؛ 🍃کسی که توهین می کند ؛ خودش را زیر سوال برده ، 🍃کسی که تحقیر می کند ؛ خودش را خوار 🍃کرده ، 🍃و کسی که می رنجاند ؛ دیر یا زود ، تاوان خواهد داد 🌸نه متعصبم ، نه سطحی نگر ! 🌸اما لا به لای این سیلِ منطق و روشنفکری ؛ 🌸به چوبِ انتقامِ خدا بدجور اعتقاد دارم ، بدجور ! اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
در خیابان شمس تبریزی شهر تبریز زیارتگاهی وجود دارد که به قبر حمال *معروفه. فرد بیسوادی در تبریز زندگی میکرد و تمام عمر خود را در بازار به حمالی و بارکشی می گذراند تا از این راه رزق حلالی بدست آورد. یک روز که مثل همیشه در کوچه پس کوچه های شلوغ بازار مشغول حمل بار بود، برای آنکه نفسی تازه کند، بارش را روی زمین می گذارد و کمر راست می کند. صدایی توجه اش را جلب می کند؛ میبیند بچه ای روی پشت بام مشغول بازی است و مادرش مدام بچه را دعوا میکند که ورجه وورجه نکن، می افتی! در همان لحظه بچه به لبه بام نزدیک می شود و ناغافل پایش سر میخورد و به پایین پرت میشود. مادر جیغی میکشد و مردم خیره میمانند. حمال پیر فریاد میزند "نگهش دار"! کودک میان آسمان و زمین معلق میماند، پیرمرد نزدیک می شود، به آرامی او را میگیرد و به مادرش تحویل میدهد. جمعیتی که شاهد این واقعه بودند همه دور او جمع میشوند و هر کس از او سوالی میپرسد: یکی میگوید تو امام زمانی، دیگری میگوید حضرت خضر است، کسانی هم میگویند جادوگری بلد است و سحر کرده. حمال که دوباره به سختی بارش را بر دوش میگذارد، خطاب به همه کسانی که هاج و واج مانده و هر یک به گونه ای واقعه را تفسیر می کنند، به آرامی و خونسردی می گوید: " خیر، من نه امام زمانم، نه حضرت خضر و نه جادوگر، من همان حمالی هستم که پنجاه شصت سال است در این بازار میشناسید. من کار خارق العاده ای نکردم، بلکه ماجرا این است که یک عمر هر چه خدا فرموده بود، من اطاعت کردم، یکبار من از خدا خواستم، او اجابت کرد. اما مردم این واقعه را بر سر زبان‌ها انداختند و این حمال تا به امروز جاودانه شد و قبرش زیارتگاه مردم تبریز شد. تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن که خواجه خود روش بنده پروری داند اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
روزی مردی خواب عجیبی دید. دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند. مرد از فرشته ای پرسید؛ شما چکار می کنید؟ فرشته در حالیکه داشت نامه ای را باز می کرد گفت؛ اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضا های مردم از خداوند را تحویل می گیریم. مرد کمی جلوتر رفت، باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می گذارند و آنها را توسط پیک ها به زمین می فرستند مرد پرسید؛ شماها چکار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت؛ اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمتهای خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم. مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است. با تعجب از فرشته پرسید؛ شما چرا بیکارید؟ فرشته جواب داد؛ اینجا بخش تصدیق جواب است مردمی که دعاهایشان مستجاب شده باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند. مرد از فرشته پرسید؛ مردم چگونه می توانند جواب بفرستند. فرشته پاسخ داد؛ بسیار ساده است فقط کافیست بگویند 🙏«خدایا شکر»🙏 اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی درسڪوت شب تمام سختی روزمان را بـه تـو می سپاریم سـلامت را ارمغان فردای من و دوستانم کن و همزمان باطلوع آفتاب فردایت هدیه ای الهی ازنوع آرامش خودت بـه زندگی همـه ما هدیه فرمـا شبتون زیبـا و در پناه خدا ❤️ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🌸ســـلام صبح بخیر 🌸طلوع دیگـر از زندگے 🌸بر شما خوبان مبـارڪ 🌸الهے خانه اميدتون آباد 🌸زندگیتـون بر وفق مراد 🌸و برڪت فراوان 🌸روزی هر روزتان باشـد ‌🍃🌹🍃 "Keep going! Your hardest times often lead to the greatest moments of your life. Keep going. Tough situations build strong people in the end." "به راه خود ادامه دهید! سخت ترین لحظات شما اغلب به بهترین لحظات زندگیتون منجر می شود. ادامه دهید. موقعیت های سخت در نهایت افراد قوی را می سازند." ┄┅┄┅┄ ❥❥ ┄┅┄┅┄ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi ┄┅┄┅┄ ❥❥ ┄┅┄┅┄
📚یک‌ داستان یک ‌پند بیست سال پیش بود از تهران می‌آمدم... سوار اتوبوس شدم تا به شهرستان بیایم. ده‌‌هزار تومان پول همراه داشتم... اتوبوس در یک غذاخوری بین‌راهی برای صرف شام توقف کرد. به یک مغازه ساندویچی که کنار غذاخوری بود رفتم، یک ساندویچ کالباس سفارش دادم. در آخرهای لقمه بودم که دست در جیب کردم تا مبلغ ۲۰۰ تومان پول ساندویچ را پرداخت کنم. دست در جیب پیراهن کردم پول نبود، ترس عجیبی مرا برداشت. دست در جیب سمت راست کردم؛ خالی بود! شهامت دست در جیب چپ کردن را نداشتم؛ چون اگر پول‌هایم در آن جیب هم نبود، نه پول ساندویچ را داشتم و نه پول رفتن به خانه از ترمینال. وقتی دستم خالی از آخرین جیبم برگشت، عرق عجیبی پیشانی مرا گرفت. مغازه ساندویچی شلوغ بود، جوانی بود و هزار غرور، نمی‌توانستم به فروشنده نزدیک شده و در گوشش بگویم که پولی ندارم. لقمه را آرام آرام می‌خوردم چون اگر تمام می‌شد، باید پول را می‌دادم. می‌خواستم دیر تمام شود تا فکری به حال و آبروی خودم کرده باشم. آرام در چهره چند نفری که ساندویچ می‌خوردند نگاه کردم تا از کسی کمک بگیرم ولی تیپ و قیافه و کیف سامسونت در دستم بعید می‌دانستم کسی باور کند واقعاً بی‌پولم.! با شرم نزد مرد جوانی رفتم، کارت دانشجویی‌ام را نشان دادم و آرام سرم را به نزد گوشش بردم و گفتم پول‌هایم گم شده است، در راه خدا ۲۰۰ تومان کمک کن. مرد جوان تبسمی کرد و گفت: سامسونت‌ات را بفروش اگر نداری. خنجری بر قلبم زد. سرم را نتوانستم بالا بیاورم ترسیده بودم چند نفر موضوع را بدانند. مجبور شدم پشت یخچال رفته و با صدای آرام و لرزان به فروشنده گفتم: من ساندویچ خوردم ولی پولی ندارم، ساعت‌ام را باز کردم که ۴ هزار تومان قیمت داشت به او بدهم. مرد جوان دست مرا گرفت و گویی دزد پیدا کرده بود، با صدای بلند گفت: «من این مغازه شاگرد هستم باید پیش صاحب مغازه برویم.» عصبانی شدم و گفتم: «مرد حسابی من کجا می‌توانم فرار کنم؟ تا وقتی که این اتوبوس هست من چطور می‌توانم فرار کنم در وسط بیایان؟؟» با او رفتیم، مردی جوان در داخل رستوران دور بخاری نشسته بود که چند نفر کنارش بودند. مرد ساندویچی گفت: «بیا برویم تو.» گفتم: «من بیرون هستم منتظرم برو نتیجه را بگو.» مرد ساندویچی رفت و با صاحب مغازه بیرون آمد. گفت: «اشکالی ندارد برو گذرت افتاد پول ما را می‌دهی.» گفتم: «نه!گذر من شاید اینجا نیفتد اگر چنین بمیرم مدیون مرده‌ام، یا ساعت را بگیر یا به من ۲۰۰ تومان را ببخش یا از صدقه حساب کن، که شهرم رسیدم ۲۰۰ به نیابت از شما صدقه می‌دهم.» مرد جوان گفت: «بخشیدم» آن روز یاد گرفتم که هرگز نیاز کسی را از ظاهرش تشخیص ندهم و به قول الله‌تعالی، نیازمند واقعی چنان است که انسان نادان او را از نادانی ثروتمند می‌پندارد ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
✍پدر و پسری در زمان صفویه در زندان حکومتی زندانی بودند. پسر به بیماری دچار شد پدر از زندان‌بان خواست بر بالین پسر طبیبی حاضر کند.مامور زندان گفت نمی‌شود اینجا زندان است و قانون دارد و قانونش عوض نمی‌شود. حال پسر وخیم شد. پدر گفت امشب پسرم خواهد مرد من هم نمی‌توانم کاری کنم لااقل بند مرا عوض کن تا جان دادن پسرم و پرپر شدن دلبندم در برابر دیدگانم را شاهد نباشم.زندان‌بان باز گفت این‌جا زندان است و...... تا این‌که پسر در آغوش پدر جان داد. سال‌ها بعد پدر از حبس آزاد شد به مطب حکیمی رفت تا علاجی بگیرد. آن زندان‌بان را با همسرش دید که فرزند بیماری در آغوش داشت و به دکتر می‌گفت: التماس می‌کنم فرزندم را نجات بده هر چه دارم به تو می‌بخشم اگر زندگی فرزندم را به او ببخشی. پیرمرد سکوت خود را شکست و گفت: ای زندان‌بان یاد داری من برای پسرم التماس تو می‌کردم؟ گفتی زندان قانون دارد و عوض نمی‌شود! حال من هم به تو می‌گویم این جهان هم قوانینی دارد قانون خدا عوض نمی‌شود فرزندت را ببر و شاهد مرگش باش امروز زندان‌بان تو نیز این حکیم است. ‌‌‌‌ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🌷 شخصی به محضر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) آمد و از فقر خود شکایت کرد. ☘️ حضرت به او فرمود : هر وقت داخل خانه ات شدی 1️⃣ سلام کن هرچند کسی در خانه نباشد 2️⃣ بر من صلوات بفرست. 3️⃣ سپس سوره قل هو الله احد را یک مرتبه بخوان ، تا فقرت برطرف شود. 🌿 آن مرد چنین کرد و چیزی نگذاشت که آن قدر رزق و روزی اش زیاد شد که به همسایگانش نیز کمک مالی می کرد. 📕 اسرار الصلاه ، ملکی تبریزی ص 262 ✍ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🎉شــــــــب 💫انتهای زیباییست 🎉برای امتداد فردایی دیگر 💫تا زمانی 🎉که سلطان دلت 💫 خـــداست 🎉کسی نمی تواند 💫دلخوشیهایت را ویران کند 🎉شبتون دلنواز و خوش 💫و در پناه خــالق مـــهربان ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
👌 تو اشرف مخلوقاتی و به تنهایی میتوانی بهترین نعمتهای خدا را به دست بیاوری و از آنها بهره مند شوی ... چون خدا عاشق توست و او از خود تو موفقیت و ثروتمند شدن تو را بیشتر دوست دارد ✅ فقط کافیست تصمیم به حرکت بگیری تا زندگی خودت را آنگونه که خودت میخواهی نقاشی کنی 💪💪 امروز با خودت تکرار کن ✔️ خدایا سپاسگزارم🙏 🦋 روزتون عالی و شاد ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
✍سوره کافرون قبل خواب: 🌺رسول الله (ص): هرکه سوره کافرون را بخواند، خداوند متعال چنان پاداشی به او عطا می فرماید که گویی یک چهارم قرآن را خوانده است و آزار شیطان از او دور می شود و خداوند متعال او را از هراس روز قیامت رهایی می بخشد و هرکه این سوره را به هنگام خواب بخواند، در خواب هیچ گزندی به او نمی رسد. پس (خواندن) آن را به هنگام خواب، به فرزندتان بیاموزید. 📙البرهان فی تفسیر القران ج۵، ص۷۸۰ ✍ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
📚 💫نیکی خانم معلم مدرسه‌ای با اینکه ﺯﯾﺒﺎ بود ﻭ ﺍﺧﻼﻕ خوبی داشت، هنوز ازدواج نکرده بود. ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭ ﺷﺪند ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: «ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭼﻨﯿﻦ ﺟﻤﺎﻝ ﻭ ﺍﺧﻼﻗﯽ خوبی ﻫﺴﺘﯽ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩﻩﺍﯼ؟» خانم معلم گفت: «ﯾﮏ ﺯﻧﯽ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩ. ﺷﻮﻫﺮﺵ او ﺭﺍ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﮔﺮ بار ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺧﺘﺮ به دنيا بياورد ﺁﻥ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ خواهد ﮔﺬﺍﺷﺖ ﯾﺎ به هر ﻧﺤﻮﯼ شده ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺯد. ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺩﺧﺘﺮﯼ به دنیا آورد. ﭘﺪﺭﺵ ﺁﻥ ﺩﺧﺘﺮ را ﻫﺮ ﺷﺐ كنار میدان شهر ﺭﻫﺎ می‌کرد. ﺻﺒﺢ ﮐﻪ می‌آمد، ﻣﯽﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ طفل ﺭﺍ نبرده ﺍﺳﺖ. ﺗﺎ ﻫﻔﺖ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﺮای ﺁﻥ ﻃﻔﻞ دعا می‌کرد ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ می‌سپرد. ﺧﻼﺻﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ بازگرداند. ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ، ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺩﺧﺘﺮ به دنيا بیاورد ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺍﺳﺖ خداوند ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ فرزند هفتم ﭘﺴﺮ باشد ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺗﻮﻟﺪ ﭘﺴﺮ، ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺰﺭﮔﺸﺎﻥ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ. ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺣﺎﻣﻠﻪ ﺷﺪ ﻭ ﭘﺴﺮﯼ به دنیا ﺁﻭﺭﺩ ﺍﻣﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﻭﻣﺸﺎﻥ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ. ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭘﻨﺞ ﺑﺎﺭ ﭘﺴﺮ به دنيا آورد ﺍﻣﺎ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮﺷﺎﻥ ﻫﻤﻪ فوت كردند. ﻓﻘﻂ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺧﺘﺮﺷﺎﻥ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ می‌خواست ﺍﺯ ﺷﺮﺵ ﺧﻼﺹ ﺷﻮﺩ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﺎﻧﺪ. ﻣﺎﺩﺭ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺴﺮﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻧﺪ.» ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺶﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﮔﻔﺖ: «می‌دانید آن ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﺵ میخواست ﺍﺯ ﺷﺮﺵ ﺧﻼﺹ ﺷﻮﺩ که ﺑﻮﺩ؟ آن دختر ﻣﻨﻢ! ﻭ ﻣﻦ ﺑﺪﯾﻦ دلیل ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩﻩﺍﻡ ﭼﻮﻥ ﭘﺪﺭﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﺮ ﻫﺴﺖ ﻭ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺮ ﻭ ﺧﺸﮏ ﻭ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ. ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺧﺪمت می‌کنم. آن ﭘﻨﺞ ﭘﺴﺮ، ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻧﻢ، ﻓﻘﻂ ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﯽ خبرش را می‌گیرند. ﭘﺪﺭﻡ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮔﺮﯾﻪ می‌کند ﻭ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺑﺎ ﻣﻦ ﮐﺮﺩﻩ.» اگر جای دانه هایت را که روزی کاشته ای فراموش کردی، باران روزی به تو خواهد گفت کجا کاشته ای … "پس نیکی را بکار، بالای هر زمینی… و زیر هر آسمانی…. برای هر کسی... " .تو نمیدانی کی و کجا آن را خواهی یافت!! که کار نیک هر جا که کاشته شود به بار می نشیند … اثر زیبا باقی می ماند اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
📚حسودی روزگاری در سرزمینی، زنى بود بسیار حسود، همسایه‌اى داشت به نام خواجه سلمان كه مردى ثروتمند و بسیار شریف و محترم بود، زن بر خواجه رشك مى‌برد و مى‌كوشید كه اندكى از نعمتهاى آن مرد شریف را كم كند و نیک نامى او را از میان ببرد؛ ولى كارى از پیش نمى‌برد و خواجه به حال خود باقى بود. عاقبت روزى تصمیم گرفت، كه خواجه را مسموم كند، حلوایى پخت و در آن زهرى بسیار ریخت و صبحگاهان بر سر راه خواجه ایستاد؛ هنگامى كه خواجه از خانه خارج شد، حلوا را در نانى نهاده، نزد خواجه آورد و گفت: خیراتى است. خواجه، حلوا را بستاند و چون عجله داشت، از آن نخورده به راه افتاد و به سوى مقصدى از شهر خارج شد. در راه به دو جوان برخورد كه خسته و مانده و گرسنه بودند، خواجه را بر آن دو، شفقت آمد، نان وحلوا را به آنها داد؛ آن دو آن را با خشنودى فراوان، از خواجه گرفتند و خوردند و فى‌الحال مردند. خبر به حاكم شهر رسید و خواجه را دستگیر كرد، هنگامى كه از وى بازجویى شد، خواجه داستان را گفت. حاكم كسى را به سراغ زن فرستاد، زن را حاضر كردند، چون چشم زن به آن دو جنازه افتاد، شیون و زارى آغاز كرد و فریاد و فغان راه انداخت؛ معلوم شد كه آن دو تن، یكى فرزند او، و دیگرى برادر او بوده است. خود آن زن هم از شدت تأثر و جزع پس از یكى دو روز مرد. این حسود بدبخت، گور خود را با دست خود كند و دو جوان رعنایش را فداى حسد خویش كرد. اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
آرزوهـا پیله هایی در دل هستند که با امید پروانه ای بال گشوده و بسوی خدا اوج میگیرند امیدوارم در این شب زیبـا پروانه آرزوهایتان بر زیباترین گلهای اجابت بنشیند ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🪴، . . هر روز یک روز جدید در انتظار ماست🌱 ‹ بزرگی را گفتند ؛ راز همیشه شاد بودنت چیست؟ گفت دل بر آنچه نمے ماند نمی بندم فردا یک راز است، نگرانش نیستم دیروز یک خاطره بود حسرتش را نمیخورم و امروز یک هدیه است قدرش را میدانم ...🌿✨ ‍ ‍ ‍ ‍🌻 تنها زمانی صبور خواهیم شد که صبر را یک قدرت بدانیم نه یک ضعف و آنچه ویران‌مان می‌کند روزگار نیست بلکه حوصله‌ی کوچک و آرزوهای بزرگ‌مان است... ᳝╭✹••••••••••••••••••🌸 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍁ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮبچه ﭘﺮﺳﯿﺪ : - ﻏﻤﮕﯿﻨﯽ؟ - ﻧﻪ . - ﻣﻄﻤﺌﻨﯽ؟ - ﻧﻪ . - ﭼﺮﺍ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟ - ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﻣﻨﻮ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻥ . - ﭼﺮﺍ؟ - ﭼﻮﻥ ﻗﺸﻨﮓ ﻧﯿﺴﺘﻢ - ﻗﺒﻼ ﺍﯾﻨﻮ ﺑﻪ ﺗﻮ ﮔﻔﺘﻦ؟ - ﻧﻪ . - ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﻗﺸﻨﮓ ﺗﺮﯾﻦ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺩﯾﺪﻡ . - ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯽ ﮔﯽ؟ - ﺍﺯ ﺗﻪ ﻗﻠﺒﻢ ﺁﺭﻩ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺭﻭ ﺑﻮﺳﯿﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺩﻭﺳﺘﺎﺵ ﺩﻭﯾﺪ، ﺷﺎﺩ ﺷﺎﺩ. ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺑﻌﺪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺍﺷﮏ ﻫﺎﺷﻮ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩ، ﮐﯿﻔﺶ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ، ﻋﺼﺎﯼ ﺳﻔﯿﺪﺵ ﺭﻭ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ! پیرمرد نابینا بود. 💗مهربانی را از یاد نبریم❤️💙 اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
'‼️🤭' محافظ‌آقا(مقام‌معظم‌رهبری)تعریف‌میکرد...؛میگفت‌رفته‌بودیم‌مناطق‌جنگی‌برای‌بازدید... توی‌مسیر‌خلوت‌آقاگفتن ‌اگه‌امکان‌داره‌بگذارید‌کمی‌هم‌من‌رانندگی‌کنم... من‌هم‌ازماشین‌پیاده‌شدم ‌وحضرت‌آقاپشت‌ماشین‌نشستند وشروع‌به‌رانندگی‌کردند... میگفت‌بعدچندکیلومتررسیدیم ‌به‌یک‌دژبانی‌که‌یک‌سربازآنجابود وتاآقارودیدهل‌شد... زنگ‌زدمرکزشون‌گفت...: قربان‌یه‌شخصیت‌اومده‌اینجا... ازمرکزگفتن‌که:کدوم‌شخصیت...؟! گفت‌نمیدونم‌کیه ‌اماخیلی‌آدم‌مهمی‌هست‌خیلیییی... گفتن...: چه‌شخصیت‌مهمی‌هست‌ که‌نمیدونی‌کیه...؟؟ سربازگفت...: نمیدونم؛ ولی‌گویاکه ‌آدم‌خیلی‌مهمیه‌که‌حضرت‌آقارانندشه...!!😂 این‌لطیفه‌رو حضرت‌آقاتوجمعی‌بیان‌کردند وگفتندکه‌ببینیدمیشه‌لطیفه‌ای‌روگفت ‌بدون‌اینکه‌به‌قومی‌توهین‌شود... "برگرفته‌ازخاطرات‌مقام‌معظم‌رهبری" ❤️ ‌‌ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸خدا شاهکار میکنه😍 🔹می‌گویند یونس وقتی از همه جا ناامید شده بود، همان زمانی که خود را در تاریکی‌های شکم ماهی دید و در پریشانی و بی‌تابی فرو رفت به خدا گفت: لااله‌الا‌انت سبحانک انی کنت من الظالمین ... "یعنی که خدای من هیچ خدایی جز تو نیست، تو منزهی و من از ظالمین و ستمکاران بودم. به خودم قبل از همه ستم کردم... 🔹یونس وقتی دلش را صاف کرد، وقتی تقصیراتش را پذیرفت، خدا نجاتش داد ... و ادامه‌اش که می‌گویند: فستجبناله و نجیناه من الغم و کذلک ننجی المومنین ... یعنی ما مومنین را اینگونه نجات می‌دهیم ... 🔹وقتی که غم سراسر وجودشان را فرا گرفت، وقتی پریشان شدند ... یعنی بنشین گوشه‌ای و دلت را با خدا صاف کن مثل یونس... اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
✨پيامبر اڪرم صلي الله عليہ و آلہ وسلم فرمودند : 🌱هر ڪس بسيار استغفار ڪند خدا براى او از هر غمى گشايش، از هر تنگنايى رهايى و ازجايى ڪہ انتظار ندارد روزى مى دهد... 📚نهج الفصاحه ، ح۲۹۴ ✍ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مغز تو یه ابر کامپیوتره : آپدیتش کن با : خوندن کتاب، گوش کردن به پادکست، کسب تجربه مواظب باطریش باش : ۸ ساعت بخواب، طبیعت گردی کن، گوشی رو مدیریت کن هاردشو خالی کن : مدیتیشن کن، اتفاقات روزانتو بنویس، فکر کن به کارات ،برای فردات برنامه ریزی کن ، هر چی میخوای اتفاق بیفته با حس خوب بنویس ،تلاش کن ،تلاش کن این زندگیتو ،ارزشش و داره...... 💚 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
﷽ سـ❄️لام دوستان عزیز، روزتون پر از خیر و‌برکت و ثروت ، دلتون همیشه خوش ❄️ ιf уσυ ωαℓк тσωαя∂ѕ тнє ℓιgнт, тнє ѕнα∂σωѕ ωιℓℓ αℓωαуѕ fαℓℓ вєнιи∂ уσυ. اگر به سمت نور قدم بردارى، سايه ها هميشه پشت سرت قرار ميگيرند. خــــدایـــا✨. شیرین ترین لحظه ها قشنگ ترین لبخند ها زیباترین سرنوشت ها بهترین عاقبت ها و حلال ترین روزی ها را برای همه بندگانت مقدر بفرما 💕 ᳝╭✹••••••••••••••••••🌸 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi