فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#احکام
⭕️پرسش: پوشیدن لباسهای رنگی برای خانمها در بیرون از خانه چه حکمی دارد ..!؟
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
44.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حجت_الاسلام_عالی
🎥نقل مکاشفه ای شنیدنی از حاج آقا نجفی قوچانی در کربلا
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢بشنویدسه راهکارمفیدومهم جهت رفع افسردگی
سخنران: دکتر رفیعی🎤
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
📚حکایت ملا نصرالدین و رحمت خداوند
روزی از روزهای بهاری باران به شدت در حال باریدین بود. خوب در این حالت هر کسی دوست دارد، زودتر خود را به جای برساند که کمتر خیس شود. ملا نصرالدین از پنجره به بیرون نگاه کرد و همسایه خودش را دید. او می دوید تا زودتر خودش را به خانه برساند.
ملا نصرالدین پنجره را باز کرد و فریاد زد.
های همسایه! چیکار می کنی؟ خجالت نمی کشی؟ از رحمت خدا فرار می کنی؟
مرد همسایه وقتی این حرف ملا را شنید، دست از دویدن کشید و آرام ارام به سمت خانه رفت. در حالی که کاملا موش آب کشیده شده بود.
چند روز گذشت. این بار ملا نصرالدین خود در میانه باران گرفتار شد. به سرعت در حال دویدن به سوی خانه بود که همسایه سرش را از پنجره بیرون آورد و گفت:
های ملا نصرالیدن! خجالت نمی کشی از رحمت خدا فرار می کنی! چند روز قبل را یادت هست؟ به من می گفتی چرا از رحمت خدا فرار می کنی؟ حال خودت همان کار را می کنی؟
ملا نصرالدین در حالی که سرعت خودش را زیادتر کرده بود، گفت:
چرا یادم هست. به همین خاطر تندتر می دوم که زیادتر رحمت خدا را زیر پایم نکنم.
سخن پایانی
این داستان کنایه از افرادی که از زمین و زمان ایراد می گیرند، اما برای رفتارهای خودشان هزار و صد توجیح ذکر می کنند.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
#داستان کوتاه..📚
روزی مردی با مشاهده آگهی شرکت مایکروسافت برای استخدام یک سرایدار به آنجا رفت. در راه به امید یافتن یک شغل خوب کمی خرید کرد. در اتاق مدیر همه چیز داشت به خوبی پیش میرفت تا اینکه مدیر گفت: اکنون ایمیلتان را بدهید تا ضوابط کاریتان را برایتان ارسال کنیم.
مرد گفت: من ایمیل ندارم. مدیر گفت: شما میخواهید در شرکت مایکروسافت کار کنید ولی ایمیل ندارید. متاسفم من برای شما کاری ندارم. مرد ناراحت از شرکت بیرون آمد و چیزهایی که خریده بود را در همان حوالی به عابران فروخت و سودی هم عایدش شد.
از فردای آن روز مرد از حوالی خانه خود خرید میکرد و در بالای شهر میفروخت و با سود حاصل خریدهای بعدی اش را بیشتر کرد. تا جایی که کارش گرفت. مغازه زد و کم کم وارد تجارت های بزرگ و صادرات شد. یک روز که با مدیر یک شرکت بزرگ در حال بستن قرداد به صورت تلفنی بود، مدیر آن شرکت گفت: ایمیلتان را بدهید تا مدارک را برایتان ارسال کنم. مرد گفت: ایمیل ندارم. مدیر آن شرکت گفت: شما با این همه توان تجاری اگر ایمیلث داشتین دیگه چی میشدین. مرد گفت: احتمالآ سرایدار شرکت مایکروسافت بودم......
گاهی نداشتههای ما به نفع ماست.❤️
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
📚داستان کوتاه
در یک روز گرم تابستان، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را در آورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت مادرش از پنجره نگاهش میکرد و از شادی کودکش لذت میبرد مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی پسرش شنا میکردمادر وحشت زده به سمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد پسرش سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت تمساح پسر را با قدرت میکشید
ولی عشق مادر آنقدر زیاد بود 👉که نمی گذاشت پسر در کام تمساح رها شود کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود، صدای فریاد مادر را شنید و به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد پسر را سریع به بیمارستان رساندند دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود خبرنگاری که با کودک مصاحبه میکرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهدپسر پاهایش را بالازد و با ناراحتی زخمها را نشان داد سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت این زخمها را دوست دارم، اینها خراشهای عشق مادرم هستندگاهی مثل یک کودک قدرشناس، خراشهای عشق خداوند را به خودت نشان بده خواهی دید
چقدر دوست داشتنی هستند🌹👉
📚داستان های جالب و جذاب 📚
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕 #امام_علی علیه السلام:
🌷کاری که برتر از توانایی زن است به او وامگذار، که زن گل بهاری است، نه پهلوانی سخت کوش و خشن.🌱
🌺مبادا در گرامی داشتن زن زیاده روی کنی که او را به طمع ورزی کشانده برای دیگران به ناروا شفاعت کند.🌾
🌻بپرهیز از غیرت نشان دادن بیجا که درستکار را به بیمار دلی و پاکدامن را به بدگمانی می رساند.🍃
📚#نهجالبلاغه، نامه۳۱(نامه به فرزندش امام حسن علیه السلام)🌿
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅روایتی عجیب و شنیدنی درباره صلوات
🔰#استاد_عالی
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش شبانه با حضرت عشق♥️
خـــوب من ...
از کدام کوتاهے پیش تو بگویم...؟
از حضور قلبے که در نمازم نیست ؟!
از نماز صبحے که در خواب خوانده میشود انگار.. ؟!
از عمری که تلف میکنم ...!
از زبانے که کنترلش یادم میرود هنگام خشم
از اشتباهی که میدانستم اشتباه است ولی ولی.. ولی....!😔😔
امشب آمده ام بگویم...
گنهکارم ولی.......
امیدم را قطع نکن...
من که جز تو کسی را ندارم !
🌙شبتون زیبا
وسرشار از عشق به خدا🌟
التماس دعااااا
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موفقیت از آن کسانـی است که
✅یک ثانیه دیرتر ناامید مـی شوند
✅ یک لحظه دیرتر دست
از تلاش برمی دارند
مواظب همین "یک"های ساده
باشید.
تو خدا رو داری رفیق
از هیچی نترس آره با خودتو هستم
خدا برات خواسته و ساخته
و فقط میگه بدستش بیار ،،،همین مال توئه👉
سلام صبح بخیر 🔥
🍁یه دنیا سلامتی و آرامش
🕊همراه لحظه هاتون باشه
#انگیزشی
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🌷📝سفارش عجیب علامه امینی به فرزندش پس از مرگ
محمدهادی امینی فرزند علامه امینی مینویسد: پس از گذشت چهار سال از فوت پدر، در شب جمعهای قبل از اذان صبح، پدرم را در خواب دیدم،او بسیار شاداب و خرسند بود، جلو رفتم و پس از سلام و دستبوسی گفتم: پدر جان! در آنجا چه عاملی باعث سعادت و نجات شما شد؟
پدرم گفت: چه میگویی؟
دوباره عرض کردم:آقاجان! در آنجا که اقامت دارید، کدام یک از اعمالتان موجب نجات شما شد؟ کتاب الغدیر یا سایر تألیفات شما یا تأسیس بنیاد و کتابخانه امیرالمؤمنین(ع)؟!
او اندک تأملی کرد و سپس فرمود: فقط زیارت اباعبدالله الحسین(ع)!
عرض کردم: شما میدانید اکنون روابط ایران و عراق تیره شده و راه کربلا بسته است، برای زیارت چه کنیم؟
فرمود: در مجالس و محافلی که جهت عزاداری امام حسین(ع) بر پا میشود، شرکت کنید تا ثواب زیارت امام حسین(ع) را به شما بدهند.
سپس فرمود: پسرجان! در گذشته بارها به تو یادآور شدم و اکنون نیز توصیه میکنم که زیارت عاشورا را به هیچ عنوان ترک مکن، زیارت عاشورا بخوان و آن را وظیفه خودت بدان، این زیارت دارای آثار، برکات و فواید بسیاری است که موجب نجات و سعادتمندی تو در دنیا و آخرت میشود.
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🔴صبروحوصلهپيامبر(ص)
روزي حضرت در مسجد با جماعتي از اصحاب نشسته و مشغول صحبت و گفتگو با آن ها بودند. كنيزكي از انصار وارد مسجد شد و خود را به پيامبر رساند. مخفيانه گوشهي عباي آن حضرت را گرفت و كشيد، چون آن حضرت مطلع شد برخاست و گمان كرد كه آن دختر با ايشان كاري دارد. چون حضرت برخاست كنيز چيزي نگفت، حضرت نيز با او حرفي نزد و در جاي خود نشست. باز كنيزك گوشهي عباي حضرت را كشيد و آن بزرگوار برخاست، تا سه دفعه آن كنيز چنين كرد و حضرت برخاست، و در دفعهي چهارم كه حضرت برخاست آن كنيز از پشت عباي حضرت مقداري بريد و برداشت و روانه شد.
اصحاب از مشاهدهي اين منظره ناراحت شدند و گفتند: اي كنيزك اين چه كاري بود كه كردي؟ جضرت را سه دفعه بلند كردي و هيچ سخني نگفتي، و آخرش عباي حضرت را بريدي. چرا اين كار را كردي؟
كنيزك گفت: در خانهي ما شخصي مريض است، اهل خانه مرا فرستادند كه پارهاي از عباي پيامبر را ببرم كه آن را به مريض ببندند تا شفا يابد، پس هر بار خواستم مقداري از عباي حضرت را ببرم حيا كردمو نتوانستم. در مقابل رسول خدا(ص) بدون هيچ ناراحتيو عصبانيت، كنيزك را بدرقه كرد.
📚بحارالأنوار/ج۷۱/ص۳۷۹
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
دوستان امام - @Maddahionlin.mp3
2.66M
🔴به شدت عجله داشتم ولی ناچار بودم بخاطر انجام کاری در صف عابر بانک بایستم
اما از بد روزگار یک «عزیز دلی»!!! جلوی ما ایستاده بود هی کارتشو میزد تو، «برداشت صد تومان» رو انتخاب میکرد و هی پیغام می اومد موجودیتون کافی نیست اما بخاطر پشتکار خوبی که داشت باز هم اصرار می کرد که هر جوری شده صد تومن رو از این دستگاه بدبخت بیرون بکشه... بهش می گم آخه گلم!! چرا فکر می کنی با داخل کردن کارت، موجودیت زیاد می شه یه موجودی بگیر هرچقدر بود همونو بکش
هیچی دیگه. بعد از اینکه موجودی گرفتیمو دیدم کلا موجودی نداره تصمیم گرفتم با هم تنهاشون بذارمو برم به کارام برسم
خیلی از ماها تو روابط خانوادگیمون دچار همین مشکلیم. حسابمون رو برا محبت به اطرافیانمون پر نمی کنیم ولی انتظار داریم ازش برداشت کنیم. یعنی بدون اینکه به دیگران محبت کنیم انتظار داریم اونا بهمون محبت کنن. اگه از محبت نکردن اطرافیانت ناراحتی، خودت باید پیشقدم بشی. انتظار بی فایدست...
رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم:"انسان به حقیقت و درجه کامل ایمان نمی رسد مگر آنکه آنچه از خوبیها که برای خود دوست دارد، برای مردم هم دوست بدارد".
📘تحف العقول ص88
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✨﷽✨
#پروفایل
چند پروفایل زیبا تقدیم نگاه مهربونتون🌹💚
°🪴°
+چجورےازدنیادلڪندے؟!
-انتخابڪردمـ"
+چۍرو؟!
-بینآخࢪٺودنیایڪۍباقےودیگرۍفنا...
"ڪاشدݪبڪنیم واقعاً :)
" الهیهَبلیکمالَالانقطاعالیک"
خدایایهکاریکنتاازهمهچیبگذرمبهخاطرتو
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحـــــــــــــــــمن الرحیم
🔹نسخه ی امام صادق صلوات الله علیه برای رفع غم و اندوه🔹
امام صادق صلوات الله علیه به مردى گفت:
هرگاه اندوهگين شدى دستت را بر محل سجدۀ خود بكش و از گونه چپ خود بگذران و سپس دست بر پيشانى بكش و از گونه راست خود بگذران و بگو:«به نام خدايى كه معبودى جز او نيست و داناى نهان و آشكار و بخشاينده و مهربان است،خداوندا غم و اندوه من را برطرف كن»تا سه بار.
وسائل الشیعة ج ۷، ص ۱۳
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
#مشکل_حل_نشدنی
🏼 در کتاب منتخبالختوم
آمده اگر کسی را مشکلیست که
اصلا حل نمیشود شب یا روز جمعه
پیوسته بعد از نماز ۱۲۰۰ مرتبه بخواند
《یا اللهُ یا رَبّاهُ یا سَیِّداه》
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
توبه همسايه ابوبصير با دستور امام صادق(ع)
خلاصه همسايه ابوبصير كه از همكاران سلطان جائر بود و انواع گناهها را مرتكب ميشد با دستور و وعده بهشت امام صادق(ع) توبه كرد.
حكايت ابوبصير گفت مرا همسايهاي بود از معاونين و همكاران سلطان جور، ثروت زياد بدست آورده بود. چند كنيز آوازه خوان و مطرب داشت و پيوسته مجلسي از هواپرستان تشكيل مي داد بلهو و لعب و عيش و طرف مي گذرانيد كنيزان آواز ميخواندند و آنها شراب مي خوردند. چون مجاور با من بود هميشه بواسطه شنيدن آن منكرات از دست او ناراحتي داشتم چند مرتبه گوشزدش كردم ولي نپذيرفت. آنقدر اصرار و مبالغه نمودم تا روزي گفت: من مردي مبتلا و اسير شيطانم اما تو گرفتار شيطان و هواي نفس نيستي. اگر وضع مرا به صاحب خود حضرت صادق عليهالسلام بگوئي شايد خداوند مرا از پيروي نفس بواسطه تو نجات دهد.
ابوبصير گفت سخن آنمرد بر دلم نشست. صبر كردم تا زماني كه خدمت حضرت صادق عليهالسلام رسيدم داستان همسايهام را بآنجناب عرض كردم فرمود وقتي به كوفه برگشتي او بديدن تو مي آيد بگو جعفر بن محمد(ع) مي گويد آنچه از كارهاي زشت ميكني ترك كن برايت بهشت را ضمانت مي كنم به كوفه برگشتم مردم به ديدنم آمدند او نيز با آنها بود همينكه خواست حركت كند نگاهش داشتم وقتي اطاق خلوت شد. گفتم وضع تو را براي حضرت صادق عليهالسلام شرح دادم. فرمود او را سلام برسان و بگو آن حال را ترك كند تا برايش بهشت را ضمانت كنم گريهاش گرفت. گفت تو را به خدا قسم جعفر بن محمد(ع) اين حرف را به تو فرمود سوگند ياد كردم آري. گفت مرا همين بس است از منزل خارج شد.
پس از چند روز كه گذشت از پي من فرستاد. وقتي پيش او رفتم ديدم پشت درب ايستاده برهنه است گفت هرچه در خانه مال داشتم در محلش صرف كردم و چيزي باقي نگذاشتم اينك ميبيني از برهنگي پشت درب ايستاده ام. من به دوستان خود مراجعه كردم مقداري كه تأمين لباسش را بكند تهيه نموده برايش آوردم.
باز پس از چند روز ديگر پيغام داد مريض شده ام بيا تو را ببينم در مدت مريضيش مرتب از او خبر مي گرفتم و با داروهائي به معالجه او مشغول بودم.
بالاخره بحال احتضار رسيد در كنار بسترش نشسته بودم او در حال مرگ بود در اين موقع بيهوش شد وقتي بهوش آمد (در حالي كه لبخندي بر لبانش آشكار بود) گفت ابابصير: صاحبت حضرت صادق عليهالسلام بوعده خود وفا كرد. اين بگفت و ديده از جهان بربست.
در همان سال وقتي به حج رفتم در مدينه خدمت حضرت صادق عليهالسلام رسيدم درب منزل اجازه ورود خواستم. همينكه وارد شدم هنوز يك پايم در خارج و يكي داخل منزل بود كه حضرت فرمود ابابصير! ما بوعده خود نسبت به همسايهات وفا كرديم.
📚 بحارالانوار، ج 11، ص 146، روايتي
✍
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
داستان کوتاه📚
🔻#یک_راز
روزی از روزها در جنگلی سرسبز روباهی درصدد شکار یک خارپشت بود؛ روباه از خارهای خارپشت می ترسید و نمیتوانست به خار پشت نزدیک شود.
خارپشت با کلاغ نیز دوستی داشت، کلاغ هم به پوشش سخت خار پشت غبطه می خورد.
روزی کلاغ به خار پشت گفت: پوشش تو بسیار خوب است؛ حتی روباه هم نمی تواند تو را صید کند.
خار پشت با شنیدن تمجید کلاغ گفت: درسته اما پوشش من نیز نقطه ی ضعفی دارد.
هنگامی که بدنم را جمع می کنم، در شکم من یک سوراخ کوچک دیده می شود. اگر این سوراخ آسیب ببیند، تمام بدن من شروع به خارش خواهد کرد و قدرت دفاعی من کم خواهد شد.
کلاغ با شنیدن سخنان خار پشت بسیار تعجب کرد و در اندیشه نقطه ضعف خار پشت بود.
خار پشت سپس به کلاغ گفت: این راز را فقط به تو گفتم.
باید آن را حفظ کنی، زیرا اگر روباه این راز را بداند، مرا شکار خواهد کرد.
کلاغ سوگند خورد و گفت: راحت باش، تو دوست من هستی، چطور می توانم به تو خیانت کنم؟
چندی بعد کلاغ به چنگ روباه افتاد، زمانی که روباه می خواست کلاغ را بخورد، کلاغ به یاد خار پشت افتاد و به روباه گفت: برادر عزیزم، شنیده ام که تو می خواهی مزه گوشت خار پشت را بچشی.
اگر مرا آزاد کنی، راز خار پشت را به تو می گویم و تو می توانی خار پشت را بگیری.
روباه با شنیدن حرفهای کلاغ او را آزاد کرد، سپس کلاغ راز خار پشت را به روباه گفت و روباه توانست با دانستن این راز خارپشت بینوا را شکار کند.
هنگامی که روباه خار پشت را در دهان گرفت، خار پشت با ناامیدی گفت: کلاغ، تو گفته بودی که راز من را حفظ می کنی؛ پس چرا به من خیانت کردی؟!
این داستان خیانت کلاغ نیست، بلکه خارپشت با افشای راز خود در واقع به خودش خیانت کرد.
این تجربه ای است برای همه ی ما انسان ها که بدانیم رازی که برای دیگری افشا شد، روزی برای همه فاش خواهد شد. در واقع انسان ها هستند که باید رازدار بوده و راز خود را نگه دارند تا کسی از آن مطلع نشود و آن را در معرض خطر و آسیب قرار ندهد.
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi