فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚داستان مرد ادارى و همكارش
يكى از رفقايمان نقل مىكرد كه روز اول ماه رمضان بود، روزه گرفتيم رفتيم اداره و تازه با يك آقايى به اصطلاح هم ميز و آشنا شده بوديم. او هم روزه مىگرفت. بعد از يكى دو ساعت آن رفيقم گفت: فلانى! من مىخواهم يك تذكرى به شما بدهم.
گفتم: بفرماييد. گفت: من خيلى از شما معذرت مىخواهم كه اين تذكر را مىدهم ولى خوب لازم مىدانم كه اين تذكر را بدهم، از اخلاق بد خودم است، چه عرض كنم. من يك چنين اخلاق بدى دارم كه در ماه رمضان كه روزه مىگيرم عصبانى مىشوم، خيلى هم عصبانى مىشوم. وقتى هم كه عصبانى مىشوم ديگر هرچه به دهانم مىآيد مىگويم، حرف بد مىگويم، فحش مىدهم، توهين مىكنم. ممكن است در اين ماه رمضان به جنابعالى جسارتى بكنم. خواهش مىكنم اگر چنين شد، ديگر روزه است، اخلاق من است، خيلى ببخشيد.
اين آقاى رفيق ما گفت: گفتيم عجب كارى شد! اين مرد روز اول ماه رمضان آمد با ما اتمام حجت كرد. حالا ما يك ماه رمضان تمام بايد از او فحش بشنويم، چون روز اول ماه رمضان گفته اخلاق من اين است. گفت: من هم گفتم كه عجب تذكر بجايى دادى! اتفاقاً اخلاق من هم همينطور است و بلكه بدتر، در حال روزه عصبانى مىشوم، يك وقت مىبينى كه اين دوات را برداشتم و پراندم به سرت. گفت: عجب! خيلى اخلاق بدى است. پس خوب است هر دومان مواظب باشيم.
شهید این داستان را در تبیین معیار کار اخلاقی از نظر راسل بیان کرده است که معتقد هستند اخلاق را باید رعایت کرد تا دچار عکس العمل های منفی آن نشویم.
📚مجموعه آثاراستادشهيدمطهرى ج22 / 484
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
خدایا؛
تو هوایمان را داری،
راهمان را روشن میکنی
و همـین هـدایت و نگاهت
میشود تمام دلخوشیِ دلهای
شکسته و خسته ...
خواستم بگویم دستمان را بگیر
دیدم با مهربانی گرفته ای،
پس رهایمان مکن 🤲
شبتون در پناه خدای مهربان💚
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
در عرش و زمین چه محشری بر پا بود
میلاد تو جان تازه بر دلها بود
ای کوثر ثامن الحجج آمدنت
تفسیر دوبارهای از أعطینا بود
ولادت حضرت امام جواد علیه السلام مبارک باد
#میلاد_امام_جواد #امام_جواد
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🔴 هفت سال حبس
بسم الله الرحمن الرحیم
مرحوم آیت الله سید محمد باقر مجتهد سیستانی، پدر آیت الله العظمی حاج سید علی سیستانی، دامت برکاته، در مشهد مقدّس، برای آن که به محضر امام زمان (عج) شرفیاب شود، ختم زیارت عاشورا را چهل جمعه، هر هفته در مسجدی از مساجد شهر آغاز می کند.
ایشان می فرمود: «در یکی از جمعه های آخر، ناگهان، شعاع نوری را مشاهده کردم که از خانه ای نزدیک به آن مسجدی که من در آن مشغول به زیارت عاشورا بودم، می تابید. حال عجیبی به من دست داد و از جای برخاستم و به دنبال آن نور، به در آن خانه رفتم. خانه کوچک و فقیرانه ای بود که از درون آن، نور عجیبی می تابید.
در زدم. وقتی در را باز کردند، مشاهده کردم که حضرت ولی عصر امام زمان (عج)، در یکی از اتاق های آن خانه، تشریف دارند و در آن اتاق، جنازه ای را مشاهده کردم که پارچه ای سفید روی آن کشیده بودند.
وقتی که من وارد شدم و اشک ریزان سلام کردم، حضرت، به من فرمودند: «چرا این گونه به دنبال من می گردی و این رنج ها را متحمّل می شوی؟! مثل این باشید (اشاره به آن جنازه کردند) تا من به دنبال شما بیایم.» بعد فرمود: «این، بانویی است که در دوره بی حجابی (دوران رضا خان پهلوی)، هفت سال از خانه بیرون نیامد تا مبادا نامحرم او را ببیند!»[1]
پی نوشت
[1] شيفتگان حضرت مهدى(عج)، ج 3، ص 158. و نيز ر. ك: عنايات حضرت مهدى(عج) ...، صص 361- 370.
منبع : میر مهر جلوه های محبت امام زمان(علیه السلام)، ص: 43
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🔴زنى كه پيوسته شب زنده دار و روزه دار بود
فاطمه دختر ارجمند امام حسين ع از "امّ اسحاق دختر طلحة بن عبيدالله تميمى" زاده شد،(1) و در دامان مبارك حسين پرورش يافت، و از علم و دانش و عبادت و معنويّت در افق بلند و درخشانى قرار داشت، او به ازدواج پسر عموى خود "حسن مثّنى" درآمد، و در نهضت عاشوراى سال 61 هجرى، در كربلا هم حضور فعّال داشت.
وقتى امام حسين ع مى خواست دختر والاگهر خود را به "حسن مثّنى" كه خواستگار جدّى دختر عموى خود بود، درآورد، در توصيف دختر عابد و بزرگوار خود فرمود: من دخترى را به ازدواج تو درمى آورم كه، شبيه ترين افراد به مادرم فاطمه س دختر رسول خدا مى باشد، پيوسته شب زنده دار و روزه دار است، و چون فرشته اى است.(2)
درباره شيوه مناجات و ارتباط فراوان فاطمه با خداوند نوشته اند: اين بانو در ريسمانى گره هايى زده بود، و به جاى تسبيح با آن ذكر و تسبيح پروردگار عالم را انجام مى داد.(3)
جهت ديگرى كه عظمت مقام و ارزش معنوى اين بانوى بزرگ را بيان مى دارد، موضوع وصيّت حسين ع و سپردن مكتوب احكام و مسائل دينى از سوى آن حضرت به فاطمه3 است.
"ابوجارود" مى گويد: امام باقر ع فرموده است: چون هنگام شهادت جدّم حسين به على ع رسيد، دختر بزرگ خود فاطمه را نزد خويش فراخواند و مكتوب درهم پيچيده اى را كه حاوى وصيّت او بود به فاطمه سپرد، چون پدرم على بن الحسين ع بيمارى شديد معده داشت و بيم از دست رفتن او وجود داشت، بعد فاطمه آن كتاب را از على بن الحسين ع تحويل داد، و سپس اين كتاب بدست ما رسيده است.
پاورقى
(1) رياحين الشريعه، ج 3، ص 359، اعلام النساء المؤمنات، ص 499.
(2) مقتل الحسين مقرم، ص 406، الفصول المهمه، ص 154.
(3) طبقات الكبرى، ج 8، ص 474، مقتل الحسين مقرم، ص 407، زنان دانشمند و راوى حديث، ص 278.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 استانداری که بار شهروند را به خانه رساند
سلمان فارسی از صحابه ایرانی و مشهور پیامبر اکرم (ص) بود، او انسانی خردمند و طراح اصلی کندن خندق، در جنگ خندق بود که در اواخر عمر خود نیز استاندار مدائن شد.
روزی مردی از اهل شام که بار کاه با خود حمل میکرد، به مدائن رسید، نگاه خستهاش را به این طرف و آن طرف چرخاند شاید کسی را بیابد و به او کمک کند، وقتی سلمان را دید، او را نشناخت و گفت: های! این بار را بردار! سلمان دسته کاه را بلند کرد، بر سر گذاشت و به سمت خانه آن مرد به راه افتاد.
در بین راه، مردم، سلمان را دیدند که بار کاه را بر روی سر گذاشته و برای آن مرد حمل میکند.کسی از میان مردم با تعجب و سرزنش به آن مرد گفت: هیچ میدانی این فرد که بار تو را بر دوش میکشد سلمان است؟!
رنگ از روی مرد پرید، بیدرنگ رفت تا بار را از سلمان بگیرد و در همان حال شروع به عذر خواهی کرد و گفت: ای مهربان، به خدا من تو را نشناختم، چرا چنین کاری کردی؟
و بار را در دست گرفت، اما سلمان بار را از بالای سر پایین نگذاشت و گفت: تا بار را به خانهات نرسانم، آن را بر زمین نخواهم گذاشت.
چو نیکی نمایدت گیتی خدای
تو با هرکسی نیز نیکی نمای
📚با اقتباس و ویراست از قصص الاخلاق
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🌳درخت مشكلات
نجار، یک روز کاری دیگر را هم به پایان برد. آخر هفته بود و تصمیم گرفت دوستی را برای صرف شام به خانهاش دعوت کند.موقعی که نجار و دوستش به خانه رسیدند.
قبل از ورود، نجار چند دقیقه در سکوت، جلو درختی در باغچه ایستاد. بعد با دو دستش، شاخههای درخت را گرفت.
چهرهاش بیدرنگ تغییر کرد. خندان وارد خانه شد، همسر و فرزندانش به استقبالش آمدند، برای فرزندانش قصه گفت، و بعد پس از صرف شامی ساده و مختصر با دوستش به ایوان رفتند تا با هم گپی بزنند از خاطرات گذشته بگویند و چای بنوشند.
از آنجا میتوانستند درخت را ببینند. دوستش دیگر نتوانست جلو کنجکاویش را بگیرد و دلیل رفتار نجار را پرسید.نجار گفت: این درخت مشکلات من است.
آری موقع کار، مشکلات فراوانی پیش میآید، اما این مشکلات مال من است و ربطی به همسر و فرزندانم ندارد.
وقتی به خانه میرسم، مشکلاتم را به شاخههای آن درخت میآویزم و بعد با لبخند وارد خانهام میشوم. روز بعد، وقتی میخواهم سر کار بروم، دوباره آنها را از روی شاخه بر میدارم.
جالب این است که وقتی صبح به سراغ درخت میروم تا مشکلاتم را بردارم، خیلی از مشکلات، دیگر آنجا نیستند و بقیه هم خیلی سبکتر شدهاند.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
📚خسارت بزرگ
مردی تصمیم داشت به سفر تجارت برود خدمت امام صادق(علیه السّلام) که رسید درخواست استخاره ای کرد، استخاره بد آمد، آن مرد نادیده گرفت و به سفر رفت اتفاقاً به او خوش گذشت و سود فراوانی هم برد امام از آن استخاره در تعجب بود پس از مسافرت خدمت امام رسید و عرض کرد:
یابن رسول الله ! یادتان هست چندی قبل به خدمت شمارسیدم، برایم استخاره کردید و بد آمد، استخاره ام برای سفر تجارت بود به سفر رفتم و سود فراوانی کردم و به من خوش گذشت.
امام صادق(علیه السّلام) تبسمی کرد و به او فرمود: (در سفری که رفتی یادت هست در فلان منزل خسته بودی نماز مغرب و عشایت را خواندی شام خوردی و خوابیدی و زمانی بیدارشدی که آفتاب طلوع کرد و نماز صبح تو قضا شده بود؟
عرض کرد آری . حضرت فرمود: اگر خداوند دنیا و آنچه را که در دنیاست به تو داده بود جبران آن خسارت (قضا شدن نماز صبح) نمی شد. ۱
قال امیر المومنین علیه السلام:
لَا یَخْرُجِ الرَّجُلُ فِی سَفَرٍ یَخَافُ مِنْهُ عَلَى دِینِهِ وَ صَلَاتِهِ
انسان نباید به سفری برود که ترس آن دارد به دین یا نمازش لطمه وارد شود.۲
📚۱-جهاد با نفس، جلد ۱ صفحه ۶۶
📚۲-وسائل الشیعه جلد ۱۱ صفحه ۳۴۴
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
باسلام و درود
ضمن عرض تبریک موالید سراسر سعادت ماه رجب المرجب که همگی عید هستند
یک مجموعه هدیه های خاص براتون داریم
ابتدا نیت کنید و از بین اعداد (۱ تا ۱۰ )
یک شماره انتخاب کنید و روی پاکت اون شماره بزنید وهدیه تون رو دریافت کنید🌹
پاکت 1️⃣
پاکت 2⃣
پاکت 3⃣
پاکت 4⃣
پاکت 5⃣
پاکت 6⃣
پاکت 7⃣
پاکت 8⃣
پاکت 9⃣
پاکت 0⃣1⃣
عزیزان گرانقدر این نامهها برگرفته از توقیعات امام زمان (عج) برای شیعیانشون هست.
این پیام رو برای دوستانتون هم ارسال کنید و این هدیه ی زیبا رو بهشون عیدی بدهید.
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
#ماه_رجب #امام_زمان
#میلاد_امام_جواد #امام_جواد
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🌹داستان آموزنده🌹.
اسكندر مقدونی به عنوان یک فرد بسیار جاه طلب و جهان گشا به روایت تاریخ شناخته میشد كه سی وسه سال عمر کرد. آرزوی او در روز مرگش، این بود كه به قصد دیدن مادرش فقط یك روز دیگر زنده بماند. او میخواست در طول بیست وچهار ساعت، فاصله ی میان خود و مادرش را از بین ببرد و مادرش را ببیند. علی الخصوص اینكه به مادرش قول داده بود، پس از تصرف تمام دنیا نزد بازگردد و همه جهان را به او هدیه كند. بنابراین، اسكندر از پزشكان، تقاضای بیست وچهار ساعت زمان برای زنده ماندن داشت.
پزشكان به وی گفتند كه تا پایان عمر او فقط چند دقیقه مانده است و آن ها نمی توانند برایش كاری کنند. اسكندر گفت:« من حاضرم در ازای بیست وچهار ساعت زمان، نیمی از تمام پادشاهی ام را یعنی نیمی از دنیا را بدهم. پزشکلن به او گفتند:« حتی درصورت بخشیدن کل دنیا به ما، بازهم قادر به انجام هیچ كاری برای زنده ماندنت نیستیم، چون غیرممكن است.
اسكندر در آن لحظه، فهمید که تلاش ها و سختی كشیدن هایش بیهوده است و با وجود داشتن كل دنیا نتوانست برای زندگی و دیدار مادرش بیست وچهار ساعت زمان بخرد و در همین زمان متوجه شد كه بیهوده سی وسه سال عمرش را تلف کرده است.
🌹
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
چهار توصیه شیخ نخودکی...
توصیه من آن است که در درجه اول به نماز اهمیت فراوان دهید و آن را در اول وقت به جای آورید ،دیگر آنکه کوشش در داشتن حضور قلب در حال نماز کنید که اگر مشکلی است با ممارست حاصل میشود. سوم آن که بعد از هر یک از پنج نماز یومیه تسبیحات حضرت زهرا را فراموش نکنید و پس از آن سوره حمد و آیت الکرسی و آیه کریمه شهدالله و آیه قل اللهم مالک الملک... را تلاوت کنید.
آنگاه سوره توحید و صلوات را هر یک سه مرتبه به جای آورده ، پس از آن آیه « و من یتق الله ...» که در سوره مبارکه طلاق است ، قرائت کرده ، به نیت فتح باب سماوی به طرف بالا بدمید .
چهارم آن که پس از نماز صبح ۷۰ مرتبه ذکر مبارک »یا فتاح » بگویید
صاحب کرامت ص ۳۶
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مردي اعرابی از امیرالمومنین علیه السلام پرسید؛ سگی را دیدم با گوسفندي جستن کرد و از آنها حملی به هم رسید، آیا این حمل به
کدامیک ملحق است؟
آن حضرت علیه السلام فرمود: او را در کیفیت خوراکش آزمایش کن، اگر گوشتخوار بود سگ است و اگر علف خوار بود گوسفند.
اعرابی: او را دید هام گاهی گوشت خورده و گاهی علف.
علی علیه السلام او را در آب آشامیدن آزمایش کن، اگر با دهان آب می خورد گوسفند است و اگر با زبان آب می خورد سگ است.
اعرابی: هر دو جور آب می خورد.
علی علیه السلام او را در راه رفتن آزمایش کن، اگر دنبال گله می رود سگ است و اگر وسط یا جلو گله می رود گوسفند است.اعرابی: گاهی
چنین است و گاهی چنان.
علی علیه السلام او را در کیفیت نشستن ملاحظه کن، اگر بر شکم می خوابد گوسفند است و اگر بر دم می نشیند سگ است.
اعرابی: گاهی به این ترتیب می نشیند و زمانی به آن ترتیب.
علی علیه السلام او را ذبح کن اگر در شکمش شکنبه دیدي گوسفند است و اگر روده وامعاء دیدي سگ است.
اعرابی از شنیدن این نکات دقیق و متحیر و مبهوت شد.
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤ ❤
خدایا🙏
درهای رحمت تو همواره به روی
خواهندگان باز است و
دست عطایت گشاده🙏
بندگان تو هر زمان که صدایت کنند،
پاسخ میدهی
و اگر خالصانه آرزو کنند،
میبخشى
امشب حاجات دل همه ی عزیزان را
مستجاب و
دعای خیر همه را براورده بفرما🙏
آمیـــن یا رَبَّ العالمین
شبتون ستاره بارون ✨ ✨ ✨
التماس دعا
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
هر روز آغازی دوباره است
مُشتی امید در جیبهایت بریز
و زندگی را دوباره از سَر بگیر
بی خیالِ هر چیز که تا امروز نشد...🍃❤️
💡 هرگز از یک روز زندگی هم پشیمان نباش،روزهای خوب شادی بخشند و روزهای بد تجربه آورند،روزهای بدتر درس میدهند و روزهای بهتر خاطره آورند!
"Believe in yourself, work hard, and don't let anyone tell you what you can or can't do."
"به خودت ایمان داشته باش، سخت کار کن و اجازه نده کسی بهت بگه چیکار میتونی یا نمیتونی انجام بدی ."
روز بخیر🌻
#انگیزشی
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🔴 بصیرت جوان
روایتی است از حضرت امام صادق(ع) که می فرماید: روزی گذر سلمان در کوفه به بازار آهنگرها افتاد. یک مرتبه دید جوانی بیهوش شده و مردم اطراف او را گرفته اند. سلمان که از آن نزدیکی عبور می کرد، یکی از آن افراد دوید و به او گفت یا اباعبدالله این جوان مریض و بیهوش است بیا یک دعایی بالای سر او بخوان که بهوش بیاید. حضرت سلمان وقتی نزدیک شد و به بالین جوان رسید او چشم باز کرد.
تا سلمان را دید سر خود را بلند کرد و گفت یا اباعبدالله اینطور نیست که مردم گمان می کنند من بیمار هستم.
وقتی گذر من به بازار آهنگرها افتاد و دیدم که با چکش های آهنی به میله های سرخ می کوبیدند، یاد این آیه افتادم: نگهبانان جهنم با چکش های آهنین بر دوزخیان می زنند. در این حالت دیگر نفهمیدم و از هوش رفتم.
سلمان دید این فرد با معرفت است با او دوست شد. بعد از یک مدتی این جوان مریض شد، سلمان به عیادت او رفت و دید که موقع مرگ او است. سلمان به حضرت عزرائیل(ع) خطاب کرد که یا ملک الموت این جوان برادر و دوست من است، لطفاً مراعات او را بکن.
حضرت عزرائیل فرمود: یا اباعبدالله من مراعات این جوان و تمام مومنین را خواهم کرد و با آنها دوست هستم.
📚برگرفته از سخنان استاد عالی
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
📚#داستانک
روزی روزگاری پسرك فقیری زندگی می كرد كه برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی میكرد.از این خانه به آن خانه میرفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد. روزی متوجه شد كه تنها یك سكه 10 سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود كه شدیداً احساس گرسنگی میكرد. تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا كند.
بطور اتفاقی درب خانه ای را زد. دختر جوان و زیبائی در را باز كرد. پسرك با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و بجای غذا، فقط یك لیوان آب درخواست كرد. دختر كه متوجه گرسنگی شدید پسرك شده بود بجای آب برایش یك لیوان بزرگ شیر آورد. پسر با طمانینه و آهستگی شیر را سر كشید و گفت : چقدر باید به شما بپردازم؟. دختر پاسخ داد: چیزی نباید بپردازی. مادر به ما آموخته كه نیكی ما به ازایی ندارد*. پسرك گفت: پس من از صمیم قلب از شما سپاسگزاری میكنم.
سالها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد. پزشكان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز، متخصصین نسبت به درمان او اقدام كنند.
دكتر هوارد كلی، جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد. هنگامیكه متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجیبی در چشمانش درخشید. بلافاصله بلند شد و بسرعت بطرف اطاق بیمار حركت كرد. لباس پزشكی اش را بر تن كرد و برای دیدن مریضش وارد اطاق شد. در اولین نگاه اورا شناخت.
سپس به اطاق مشاوره باز گشت تا هر چه زود تر برای نجات جان بیمارش اقدام كند. از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از یك تلاش طولانی علیه بیماری ، پیروزی ازآن دكتر كلی گردید.
آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود. به درخواست دكتر هزینه درمان زن جهت تائید نزد او برده شد. گوشه صورتحساب چیزی نوشت. آنرا درون پاكتی گذاشت و برای زن ارسال نمود.
زن از باز كردن پاكت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت. مطمئن بود كه باید تمام عمر را بدهكار باشد. سرانجام تصمیم گرفت و پاكت را باز كرد. چیزی توجه اش را جلب كرد. چند كلمه ای روی قبض نوشته شده بود. آهسته انرا خواند: بهای این صورتحساب قبلاً با یك لیوان شیر پرداخت شده است.
﴿مَن جَآءَ بِٱلۡحَسَنَهِ فَلَهُۥ خَیۡرٞ مِّنۡهَا وَهُم مِّن فَزَعٖ یَوۡمَئِذٍ ءَامِنُونَ ﴾ [النمل: 90].
«کسانی که کارهای پسندیده انجام میدهند، پاداش بهتر و بالاتری از آن خواهند داشت و آنان از هراس آن روز در امانند».
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴اسیر شیطان
حضرت موسی (علیهالسلام) در جایی نشسته بود، ناگاه ابلیس که کلاهی رنگارنگ بر سر داشت نزد موسی آمد. وقتی که نزدیک شد، کلاه خود را برداشت و مؤدبانه نزد موسی (علیهالسلام) ایستاد.
موسی (علیهالسلام) گفت: تو کیستی؟
ابلیس گفت: من ابلیس هستم! موسی (علیهالسلام) گفت: آیا تو ابلیس هستی؟ خدا تو را از ما و دیگران دور گرداند! ابلیس گفت: من آمدهام به خاطر مقامی که در پیشگاه خدا داری، بر تو سلام کنم! موسی (علیهالسلام) گفت: این کلاه چیست که بر سر داری؟
ابلیس گفت: با رنگها و زرق و برقهای این کلاه، دل انسانها را میربایم.
موسی (علیهالسلام) گفت: به من از گناهی خبر ده که اگر انسان آن را انجام دهد، تو بر او چیره میشوی و هر جا که بخواهی، او را میکشی.
ابلیس گفت: اذا اعجبته نفسه و استکثر عمله، و استصغر فی عیبه ذنبه؛
سه گناه است که اگر انسان گرفتار آن بشود، من بر او چیره میگردم:
1- هنگامیکه او، خودبین شود و از خودش خوشش آید؛
2- هنگامیکه او عمل خود را بسیار بشمارد؛
3- هنگامیکه گناهش در نظرش کوچک گردد.
📚 اصول کافی، ج 2، ص 262
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🌹داستان آموزنده🌹.
سرگذشت سکّاکی، دانشمند قرن هفتم هجری بسیار جالب است. وی در سی سالگی تحصیل را آغاز کرد. با اینکه آموزگار او از موفقیت وی مأیوس بود، ولی سکّاکی با شور و پشتکار عجیبی مشغول تحصیل شد. آموزگار، برای درک هوش و میزان فهم وی، مسئله ای ساده را طرح کرد و آن، یک مسئله از فقه شافعی بود که استاد، آن را چنین مطرح ساخت: «پوست سگ با دبّاغی پاک می شود».
سکاکی این جمله را بارها تکرار کرد و با شور و شوق، آماده درس پس دادن بود. فردای آن روز، معلم در میان انبوهی از شاگردان از سکاکی پرسید که مسئله دیروز چه بود؟ سکّاکی گفت: «سگ گفت: پوست استاد با دبّاغی پاک می شود».
در این لحظه، شلیک خنده شاگردان و معلم بلند شد، ولی ظرفیت روحی آن نوآموز سالمند، به اندازه ای بالا بود که از این شکست در امتحان، نومید نشد و ده سال تمام، در این راه گام برداشت. هرچند به علت بالا بودن سن، تحصیل او رضایت بخش نبود.
روزی برای حفظ درسی به صحرا رفته بود. در صحرا اثر ریزش باران را روی صخره ای مشاهده کرد و از دیدن این منظره پند گرفت و با خود گفت: «دل و روح من هرگز سخت تر از این سنگ نیست. اگر قطرات دانش بسان آب باران در دل من ریزش کند، به طور مسلم اثر نکویی در روان من خواهد گذاشت».
او به شهر بازگشت و با شوری وصف ناشدنی، مشغول ادامه تحصیل شد. سرانجام بر اثر استقامت و پشتکار، یکی از نوابغ ادبیات عرب گردید. وی کتابی در علوم عربی انتشار داد که مدت ها محور تدریس در دانشکده های اسلامی بود.
(روضات الجنات، ص۷۴۷)
🌹
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
❤️امام محمد باقر(ع) میفرمایند:
چون لعنت از دهان شخصی بیرون آید میان او و آن شخص که به او لعنت شده تردد میکند.اگر آن شخص مستحق لعن باشد به او می رسد و اگر نباشد به صاحبش بر می گردد.
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
#یک_فنجان_تفکر ☕️
یک ماشین را در نظر بگیرید، که زمان زیادی بدون هیچ رسیدگی خاصی صرفاً استفاده شده باشه.
مثلا اگر تصادف کرد و سپرش شکست تعویض نشه.
اگر ترمز دستیاش خراب شد تعمیر نشه.
فقط یک جاهایی هزینه بشه که دیگه هیچ رقم نمیشه هزینه نکرد، مثل بنزین زدن.
تازه همون بنزین هم بی کیفیت ترین بنزین را بهش بزنند، و همیشه فکر کنند به اینکه آیا میشه با یک چیزی ارزون تر راهش برد یا نه؟
این ماشین بعد از یک مدت دیگه نه ظاهر داره نه باطن.
همه جاش صدا میده، صندلیها و رودریهاش پاره پوره است، بدنهاش فرسوده و زنگ زده است، هیچ جاییاش بالانس نیست، لاستیکهاش تا به تا است، از زیرش روغن میره، دیفرانسیل و گیربکس و موتورش صدا میده، کولر و بخاری نداره، شیشه بالابرهاش خرابه، نه گاز میخوره نه ترمز میکنه، عقربههاش مدتهاست گزارش درستی نمیدهند، چراغهایش هیچ جایی از مسیر را روشن نمیکنه.
این ماشین هنوز داره لخ لخ کنان راه میره، حتی ممکنه ۶ ماه دیگه هم به حرکت ادامه بده، و در عین حال ممکنه سر اولین دستانداز بدون هیچ اتفاق خارقالعادهای خاموش بشه و دیگه هم روشن نشه
دیگه اونجا نمیشه تعجب کرد که عه، این که فقط یک چاله کوچیک بود که، عه این که فقط یک سرعتگیر ساده بود که، عه این که فقط یک پیچ معمولی بود که.
اونجا دیگه نمیشه هلش داد و روشناش کرد، دیگه نمیشه سر کرد تو کاپوت و دنبال مسأله خاصی گشت، دیگه نمیشه با عوض کردن یک قطعه حرکت را از سر گرفت، دیگه نمیشه جغرافیای فعلیاش را از تاریخ چند سالهاش جدا کرد.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🔴طنـاب و خدا
کوهنوردی میخواست از بلندترین کوهها بالا برود.او پس از سالها آمادهسازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد ولی از آنجا که افتخار این کار را فقط برای خود میخواست، تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود.
او سفرش را زمانی آغاز کرد که هوا رفته رفته رو به تاریکی میرفت ولی قهرمان ما به جای آنکه چادر بزند و شب را زیر چادر به شب برساند به صعودش ادامه داد تا اینکه هوا کاملا تاریک شد و بهجز تاریکی هیچچیز دیده نمیشد.
سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمیتوانست چیزی ببیند حتی ماه و ستارهها پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند.کوهنورد همان طور که داشت بالا میرفت در حالی که چیزی به فتح قله نمانده بود ناگهان پایش لیز خورد و با سرعت هرچه تمامتر سقوط کرد.سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس تمامی خاطرات خوب و بد زندگیاش را به یاد میآورد.
داشت فکر میکرد چقدر به مرگ نزدیک شده که ناگهان احساس کرد طناب به دور کمرش حلقه خورده و وسط زمین و هوا مانده. حلقه شدن طناب به دور بدنش مانع از سقوط کاملش شده بود.در آن لحظات سنگین سکوت چارهای نداشت جز اینکه فریاد بزند: «خدایا کمکم کن.»
ناگهان صدایی از دل آسمان پاسخ داد: «از من چه میخواهی؟»کوهنورد گفت:«نجاتم بده.»صدا گفت:«واقعا فکر میکنی میتوانم نجاتت دهم؟»کوهنورد گفت: «البته، تو تنها کسی هستی که میتوانی مرا نجات دهی.»
صدا گفت:«پس آن طناب دور کمرت را ببُر!»برای یک لحظه سکوت عمیقی همه جا را فراگرفت و مرد تصمیم گرفت با تمام توان به طناب بچسبد و آن را رها نکند.
روز بعد گروه نجات رسیدند و جسد منجمد شده یک کوهنورد را پیدا کردند که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود در حالی که تنها یک متر با زمین فاصله داشت.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🌺امام علی (ع):
در باب دانستن ارزش عمر؛
میان شما تا بهشت یا دوزخ
فاصله ای جز مرگ نیست.
فرصتی که گذر زمان لحظه لحظه
از آن می کاهد و مرگ آن را ذوب
میکند، چه کوتاه مدتی است که
گذشت شب و روز، مرگ را به سوی
ما می راند و به زودی فرا خواهد رسید.
✨دنیا پل عابر است و ما رهگذریم
✨هرثانیه در حال عبور و سفریم
✨بیهوده گذشت عمرمان و بی شک
✨هر لحظه به روز مرگ نزدیکتریم
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎦 کسب حلال از جهاد در میدان جنگ سخت تر است!
#حجت_السلام_فرحزاد
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
خداوندا
یک روز دیگر گذشت
و مثل همیشه نعمت هایت را
بر ما ارزانی داشتی
ما را نسبت به لطف و محبتت
شاکر و سپاسگزار
و در برابر مشکلات ، صبور و آرام
قرار ده ... آمین 🤲
شبتون بخیر💚
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به امروز خوش اومدی ☝️😍
برنامت چیه امروز که یک قدم به سمت اهدافت برداری..!😊
مطالعه کردی؟
ورزش؟
آموزش دیدی؟
دنیا منتظرِ ارادترو بهش نشون بدیاااا😊
صبح که از خواب بیدار می شوید، به این فکر کنید که زنده بودن، اندیشیدن، لذت بردن، عشق ورزیدن چه امتیاز بزرگیست...
سلام صبحتون به شادی☕️
▣
#انگیزشی
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپکوتاه
🔸 دعا پیغمبر در حق ما…
👤استاد قرائتی
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi