eitaa logo
حکایت و داستان قرآنی روایت پند حدیث آموزنده زیبا خواندنی معجزه کلیپ صوتی مذهبی اسلامی
17.9هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
4.6هزار ویدیو
14 فایل
﷽ 💚منبع انواع حکایات و روایات‌ جذاب مذهبی،داستان وپندزیبا 💚🌹حضورشما باعث دلگرمی ماست🌹💚 . 💚لطفا کپی باذکرصلوات🙏🌹 . . ❌تبلیغات و تبادلاتی که درکانال قرار میگیرند نه‌ تایید و نه‌ رد می‌شوند . . . .
مشاهده در ایتا
دانلود
📚شرم از رخ علی کن و کمتر گناه کن وقتی امام علی(علیه السلام) شعر فارسی می‌گویند.. اهل شعر و ادب بود، زلفش گره خورده بود به علی بن ابی طالب علیه السلام، در عالم شاعری و مشتی گری اش شعری برای مولا جان گفته بود: حاجب اگر محاسبه حشر با علیست من ضامنم که هر چه بخواهی گناه کن همان شب در عالم رویا مولا علی بن ابیطالب (ع) به خوابش آمد و فرمود: اگر چه محاسبه در دست ماست اما اگر اجازه بدهی من بیت آخر شعرت را اصلاح کنم! حاجب عرض کرد: یا مولا شعر برای شما و در مدح شماست! مولا دوباره عرض کردند: پس بیت آخرت را اینگونه بنویس: حاجب یقین محاسبه حشر با علیست شرم از رخ علی کن و کمتر گناه کن با خودمان عهد ببندیم، که در چنین روز و شب های مبارک، بخاطر همان نگاه مظلوم و زهرایی امام زمانمان، به حرمت مقام مولا جانمان امیرالمؤمنین(ع)؛ کمی از گناه فاصله بگیریم.. آخ که چقدر دنیایت زیبا می شود وقتی امام زمانت نامه ی اعمالت را می بینند و لبخند رضایت بر لبانشان نقش می بندد. 📚برداشتی آزاد از کتاب شریف شیخ صدوق ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🔴 ماجرای «بشیر» و «نذیر» دو برادر صورت برگشته... ايمان بياوريد، پيش از آنكه صورت [انسانى] گروهى را محو كنيم، سپس به پشت سر بازگردانيم. (نسا/۴۷) 🌕 مفضل بن عمر از امام صادق عليه السّلام در ضمن حديث طويلی چنين نقل می‌کند: آنگاه در اين موقع (جریان خسف در بیداء) که حضرت قائم ارواحنا له الفداء در مسجدالحرام و در کنار کعبه تشريف فرما هستند، مردی که صورتش به عقب برگشته است وارد می‌شود و در حضور حضرتش می‌ايستد و عرض می‌کند: من بشير هستم و يکی از ملائکه به من امر فرموده است که خدمت شما شرفياب شوم و به هلاکت لشکريان سفيانی شما را بشارت بدهم. آری! همه آنها در سرزمين بيداء در زمين فرو رفتند. حضرت فرمودند: جريان خودت و برادرت را بيان کن. عرض کرد: من و برادرم در لشکر سفيانی بوديم که شهرها را از دمشق تا زوراء (بغداد) ويران کرديم و نيز شهر کوفه را. آنگاه به مدينه آمديم و اين شهر را نيز در هم کوبيديم و منبر مسجد نبوی را خرد کرديم و مرکب‌های سواری خود را در روضه نبوی بستيم و مرکب‌های سواری ما آنجا را آلوده کردند. سپس از مدينه با سپاهی مجهز که بيش از سيصد هزار نفر جمعيت بود به قصد خراب کردن خانه خدا يعنی کعبه حرکت کرديم و نيز کشتار مردم مکه در برنامه کار ما بود. چون به سرزمين بيداء رسيديم لختی در آنجا توقف کرديم. ناگاه صدايی بلند شد که گفت: «ای سرزمين بيداء! ستمگران را در کام خويش فرو بر و آنها را هلاک کن». در اين حال، زمين شکافته شد و تمام جمعيت را در کام خويش فرو برد. به خدا سوگند جز من و برادرم کس ديگری نماند. نه تنها همه افراد بشر نابود شدند بلکه افسار مرکبی هم نماند. در اين موقع فرشته‌ای نمايان شد و به صورت من و برادرم آنچنان کوبيد که صورت ما اين گونه که ملاحظه می‌فرماييد به عقب برگشت و به برادرم دستور داد و فرمود: ای نذير! برو و خبر هلاکت و نيز ظهور مهدی آل محمد صلوات الله عليهم را به سفيانی که در دمشق است، برسان و به او بگو خداوند در سرزمين بيداء تمام سپاهيانت را نابود کرد و آنان در دل زمين فرو رفتند. و نيز به من فرمود: ای بشير! برو به مکه معظمه و خودت را به حضور مهدی ارواحنا له الفداء برسان و عرض کن بشارت باد شما را که خداوند لشکر سفياني را از بين برد (در سرزمين بيداء به زمين فرو رفتند) و در خدمت آن حضرت توبه کن که او توبه‌ات را می‌پذيرد. آنگاه حضرت قائم ارواحنا له الفداء دست مبارکش را به صورت او میکشد و به حالت اول برمی‌گردد. وی با آن حضرت بيعت می‌کند و ايشان خواهد بود. 📗بحار الأنوار، ج ۵۳، ص ۱ 📗الهداية الکبرى ج ۱، ص ۳۹۲ 🏻نکته: این حدیث به وضوح بیان می‌کند که راهِ توبه در زمان ظهور حضرت مهدی علیه‌السلام همچنان باز می‌باشد. و کسی چون سربازی در سپاه سفیانی لعنت‌الله در پیشگاه حضرت توبه می‌کند و... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
❤️حکایت های قرآنی و اخلاص در عمل بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم ابوجعفر خثعمی که یکی از اصحاب امام صادق (ع) است حکایت کرد: روزی حضرت صادق (ع) کیسه ای که مقدار پنجاه دینار در آن بود، تحویل من داد و فرمود: این ها را تحویل فلان سید بنی هاشم بده و به وی نگو توسّط چه کسی فرستاده شده است. خثعمی گوید: زمانی که نزد آن شخص تهیدست رسیدم و کیسه پول را تحویل وی دادم، پرسید: این پول از طرف چه کسی برای من ارسال شده است؟ و سپس گفت: خداوند جزای خیرش دهد. صاحب این کیسه، هرچند وقت یک بار، مقدار پولی را برای ما می فرستد و ما زندگی خود را با آن تامین و سپری می کنیم، ولیکن جعفر صادق با آن همه ثروتی که دارد، توجّهی به ما ندارد و چیزی برای ما نمی فرستد و هرگز به یاد ما فقراء نیست. منبع: امالی شیخ طوسی:ج۲ ص۲۹۰ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
. ✨﷽✨ #پروفایل چند پروفایل زیبا تقدیم نگاه مهربونتون🌹💚 °🪴° بنام خدای شادی آفرینم ! کیست که با او اندوهی داشته باشد ؟؟! معبودم‌ با جرعه ای از لبخند خوب و شیرینش دلم را لبریز از طراوت و سرور میکند ... اگر از ته دل بخوانمش ، مرا میهمان عرش خود میکند ، نیاز من به او همچون رود به دریا میماند ... و‌گرنه در محدودیت خودم میمانم‌ ... شکر که چنین خدایی دارم که نگاهش زندگی مرا زیر و رو میکند‌ .... امروز دانه های عشق را در قلبم کاشته ام و این دانه ها را با باورهایم تغذیه میکنم و با امید آبیاری میکنم .... الهی شکرت که شادی من ، به نگاه دیگران وابسته نیست .... بلکه جزئی از وجود منست که هرگز از من جدا نمی شود ... زیرا منشأ آن روح توست که در درون منست... الهی دم به دم شکرت .... ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
29.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فتبارک الله احسن الخالقین😍👏👏خدایا شکرت بابت آفرینش اینهمه زیبایی !!!🥰😍 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
پیرمردی بود، که پس از پایان هر روزش از درد و از سختیهایش مینالید.. دوستی، از او پرسید: علت این همه درد چیست که از آن رنجوری.. پیرمرد گفت: دو بازشکاری دارم، که باید آنها را رام کنم،دوتا خرگوش هم دارم که باید مواظب باشم، به هر سویی نروند. دوتا عقاب هم دارم که باید آنها را هدایت و تربیت کنم، ماری هم دارم که آن را حبس کرده ام. شیری، نیز دارم که همیشه، باید آنرا در قفسی آهنین، زندانی کنم، بیماری نیز دارم که باید از او مراقبت کنم و در خدمتش باشم.. مرد گفت: چه میگویی، آیا با من شوخی میکنی؟ مگر میشود انسانی اینهمه حیوان را باهم دریکجا جمع کند و مراقبت کند.. پیرمرد گفت: شوخی نمیکنم، اما حقیقت تلخ و دردناکیست. آن دو باز شکاری🦉، چشمان منند، که باید با تلاش و کوشش از آنها مراقبت کنم. آن دو خرگوش🐇 پاهای منند، که باید مراقب باشم بسوی گناه کشیده نشوند آن دو عقاب🦅 نیز، دستان منند، که باید آنها را به کارکردن، آموزش دهم تا خرج خودم و خرج دیگر برادران نیازمندم را مهیا کنم. آن مار🐍، زبان من است، که مدام باید آنرا دربند کنم تا مبادا کلام ناشایستی از او، سر بزند.. شیر🦁، قلب من است که با وی همیشه درنبردم که مبادا کارهای شروری از وی سرزند و آن بیمار، جسم و جان من است، که محتاج هوشیاری، مراقبت و آگاهی من دارد. این کار روزانه من است که اینچنین مرا رنجور کرده، و امانم را بریده. اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
📚 🔸 یک روز مردی از بازار عبور می‌کرد که چشمش به دکان خوراک پزی افتاد. از بخاری که از سر دیگ بلند می‌شد خوشش آمد. تکه نانی که داشت بر سر آن می‌گرفت و می‌خورد. هنگام رفتن، صاحب دکان گفت: «تو از بخار دیگ من استفاده کردی و باید پولش را بدهی!» مردم جمع شده بودند. مرد بیچاره که از همه جا درمانده بود بهلول را دید که از آنجا می‌گذشت. از بهلول تقاضای قضاوت کرد. بهلول به آشپز گفت: «آیا این مرد از غذای تو خورده است؟» آشپز گفت: «نه، ولی از بوی آن استفاده کرده است.» 🔸 بهلول چند سکه نقره از جیبش در آورد و به آشپز نشان داد و به زمین ریخت و گفت: «ای آشپز، صدای پول را تحویل بگیر.» آشپز با کمال تحیر گفت: «این چه قسم پول دادن است؟» بهلول گفت: «مطابق عدالت است؛ کسی که بوی غذا را بفروشد در عوض باید صدای پول دریافت کند.» ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🔹مرد جوانی پدر پیرش مریض شد. چون وضع بیماری پیرمرد شدت گرفت او را در گوشه جاده ای رها کرد و از آنجا دور شد. 🔹پیرمرد ساعت ها کنار جاده افتاده بود و به زحمت نفس های آخرش را می کشید. رهگذران از ترس واگیرداشتن بیماری و فرار از دردسر روی خود را به سمت دیگری می چرخاندند و بی اعتنا به پیرمرد نالان راه خود را می گرفتند و می رفتند. 🔹شخصی از آن جاده عبور می کرد. به محض اینکه پیرمرد را دید او را بر دوش گرفت تا به بیمارستان ببرد و درمانش کند. 🔹یکی از رهگذران به طعنه به او گفت: این پیرمرد فقیر است و بیمار و مرگش نیز نزدیک، نه از او سودی به تو می رسد و نه کمک تو تغییری در اوضاع این پیرمرد باعث می شود. حتی پسرش هم او را در اینجا به حال خود رها کرده و رفته است. تو برای چی به او کمک می کنی؟ 🔹آن شخص به رهگذر گفت: من به او کمک نمی کنم، من دارم به خودم کمک می کنم!! اگر من هم مانند پسرش و رهگذران او را به حال خود رها کنم چگونه روی به آسمان برگردانم و در محضر خالق هستی حاضر شوم. من دارم به خودم کمک می کنم. 🌸آنچنان‌ که فکر میکنیم سخت نیست... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش شبانه با حضرت عشق❤️❤️ 🌟الهی 🌟در این شب معنوی ، شب رحمتت 🌟هرآنکه دست نیاز به سوی تو بلند کرد 🌟امید دارد که امید تویی 🌟خودت آرزوهایی را که 🌟الان از قلبش گذشت برآورده کن 🌟خدایا 🌟امشب بیشتر از هر زمانی 🌟به رحمتت امید داریم 🌟همه ما را به آرزویمان برسان 🌟آمین یا رَبَّ شبتون پر از استجابت دعا 🌟🙏 التماس دعا ‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌ ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
اگر عزمی جزم در میان باشد، حتی، غیرممكن‌ها نیز، ممكن خواهند شد ... و اگر اراده‌ای در میان نباشد، ممكن نیز غیر ممكن خواهد شد ... دنیایی كه در آن زندگی می‌كنیم، مخلوق خــود مــاست. همـت كنیـم و آن را چـنان بیافرینیم كه دوست می‌داریم ... هيچ وقت حق نداريد به خودتان بكوييد من نمی توانم شما می توانيد ! با گفتن جمله " من می توانم” اعتماد_بنفس و خودباوری را در مغزتان افزايش دهيد. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
همسر شهید ابراهیم همت تعریف می‌کرد: یک ‌بار که ابراهیم آمده بود «شهرضا» مادرش گفت: «بیا این‌جا یک خانه برایت بخریم و همین‌جا زندگی‌ات را سر و سامان بده!» گفت: «حرف این چیزها را نزن مادر، دنیا هیچ ارزشی ندارد!» گفتم: «آخر این کار درستی است که دایم زن و بچه‌ات را از این طرف به آن طرف می‌کشی؟» گفت: «مادر جان! شما غصه مرا نخور. خانه من عقب ماشینم است.» پرسیدم: «یعنی چه خانه‌ات عقب ماشینت است؟» گفت: «جدی می‌گویم؛ اگر باور نمی‌کنی بیا ببین!» همراهش رفت. در عقب ماشین را باز کرد. وسایل مختصری را توی صندوق عقب ماشین چیده بود: سه تا کاسه، سه تابشقاب، سه تا قاشق، یک سفره پلاستیکی کوچک، دو قوطی شیرخشک برای بچه و یک سری خرده ریز دیگر. گفت: «این هم خانه. می‌بینی که خیلی هم راحت است.» گفتم: «آخه این‌طوری که نمی‌شود.» گفت: «دنیا را گذاشته‌ام برای دنیادارها، خانه هم باشد برای دنیادارها!» اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🌸🍃🌸🍃 ✍مردی به حضرت محمد(ص) گفت: "اقوام و خویشاوندانم با من قطع رابطه کرده و مرا مورد حمله و شماتت قرار داده اند، آیا من هم با آنها قطع رابطه کنم ؟" 🔘رسول الله فرمودند: "اگر چنین کنی، خداوند نظر رحمتش را از همه شما بر مى دارد." 🔘آن مرد گفت: "پس چه کنم؟" حضرت محمد(ص) فرمودند: ایجاد رابطه کن با کسى که با تو قطع رابطه کرده است، و عطا کن به کسى که تو را محروم ساخته، و عفو کن کسى را که به تو ظلم کرده است ؛ در این صورت، خداوند پشتیبان تو در برابر آنها خواهد بود. اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🌱داشت سوار تویوتا می شد که برود، رفتم جلو و گفتم: برادر تورجی می خواهم بیایم گردان یا زهرا (س). گفت: شرمنده جا نداریم. گفتم: مگر می شود گردان مادرمان برای ما جا نداشته باشد؟ تا فهمید سیدم پیاده شد، خودش برگه ام را برد پرسنلی و اسمم را نوشت. یک روز هم رفتم مرخصی بگیرم. نمی داد. نقطه ضعفش را می دانستم. گفتم: شکایتت را به مادرم می کنم. از سنگر که آمدم بیرون، پا برهنه و با چشمان اشک آلود آمده بود دنبالم. با یک برگه مرخصی سفید امضاء. گفت: هر چقدر خواستی بنویس؛ اما حرفت را پس بگیر. راوی: سید احمد نواب شهید محمدرضا تورجی‌زاده❣🍃 اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
✨﷽✨ 🪴دکتر الهی قمشه ای: تاحالا دندونپزشکی رفتین؟؟؟ اول دکتر چند تا سوزن میزنه تو لثه تون،بعد اون مته رو میگیره دستش... بعضی وقتا از شدت درد دسته های صندلی رو محکم فشار میدیم و اشک تو چشمامون جمع میشه... چرا نمیزنین تو گوشش؟ چرا داد و هوار نمی کنید؟ این همه درد رو تحمل کردید،این همه سوزن و آمپول و مته و انبر و ... خوب اعتراض کنید بهش! چرا اعتراض نمی کنید؟ تازه کلی هم ازش تشکر میکنیم و میخوایم بیایم بیرون میگیم:آقای دکتر ببخشید وقت بعدی کی هستش؟! نمی خوای خدا رو اندازه یه"دندونپزشک" قبول داشته باشی...؟؟ به دکتر اعتراض نمی کنیم چون می دونیم این درد فلسفه داره و منجر به بهبود میشه،میدونیم یه حکمتی داره،خوب خدا هم حکیمه... اصلا قبلا هم به دکتر می گفتند حکیم... یعنی کارهای او از روی حکمت است. وقتی درد و رنجی رو تو زندگی ما فرستاد،ازش تشکر کنیم،بگیم نوبت بعدی کی هستش؟ رنج بعدی؟ به من بگو مدرک خدا رو قبول نداری؟؟؟ حتی قد یه"دندون پزشک"؟؟؟ یادت نره اون خیــلی وقته خداست.. اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🔴 قضاوت ناقص فیلی در مثنوی آمده است فیلی در اتاق تاریک بود عدّه‌ای با چشمان بسته وارد اتاق شدند. یکی دست به خرطومش زد و گفت این ناودان است فردی پاهای فیل را لمس کرد و گفت این ستون است شخصی گوش‌ او را گرفت و گفت این باد بزن است نفر بعدی دستی بر پشت فیل کشید و گفت این تخت است. یعنی هر فرد، فیل را بر اساس نگاه متّکی بر حسّ لامسه‌ خود تعریف کرد. در حالیکه اگر فیل را کامل دیده یا لمس می‌کردند قضاوتشان به واقع نزدیک‌تر می‌شد. در زندگی مشترک، گاهی زن و مرد با دیدن جزء یا بخشی از رفتارهای همسر، قضاوت کلّی درمورد شخصیّت او کرده و حتّی برداشت کلّی غلط از ظاهر رفتار یا گفتارش می‌کنند. هیچ‌گاه با دیدن یک یا چند رفتار همسر به طور مطلق و کلّی نگوییم همسرم آدم خوبی نیست، اصلاً مرا درک نمی‌کند، آدم زندگی‌‌کُنی نیست و دهها قضاوت کلّی دیگر. دیدن تمام ابعاد و پازل شخصیّت و رفتارهای همسر از برداشت‌ها و تصمیمات غلط یا ناقص جلوگیری می‌کند. به فرض اگر همسرم‌ بدزبان یا تندمزاج است با قضاوت کلّی نگویم "اخلاقش اصلاً خوب نیست یا اخلاق بدرد بخوری ندارد." چرا که در کنار بدزبانی ممکن است برای خرجی زن و بچه زحمت می‌کشد، دل و قلبش مهربان است، فرد کینه‌ای نیست، زبان عذرخواهی و دهها صفات و رفتارهای مثبت دارد. اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🔴 سخن بزرگان(حکایت) ابراهیم خواص گوید: شبی در بیابان گم شدم. صدای درندگان تمام بدنم را می‌لرزاند. به خدا توکل کردم و آرامش بر من حاکم شد. مدتی به رفتن ادامه دادم، صدای خروسی شنیدم و یقین کردم به آبادی رسیده‌ام و دیگر طعمۀ درندگان بیابان نخواهم شد. به نزدیک صدای خروس رسیدم؛ خرابه‌ای دیدم، ناگهان سه راهزن مرا گرفتند و هرچه داشتم غارت کردند. ناراحت و عبوس به گوشۀ دیگر خرابه رفتم و با خدای خود گفتم، من که کردم، چرا با من چنین کردی؟! خوابیدم و در عالم رؤیا خبرم دادند، توکل کردی ولی باید تا آخر می‌رفتی‌. وقتی صدای خروس را شنیدی ترس تو از بین رفت و یقین کردی از خطر رها شدی و توکل تو کم شد. و ما نظر حمایت از تو برداشتیم وفرشتگان محافظت را امر کردیم تو را به حال امیدت که خروس بود رها کنند، پس گرفتار راهزنان شدی. سحر برخیز و به خرابه برگرد. طلوع آفتاب به خرابه رفتم و دیدم سه گرگ، راهزنان را طعمۀ خود کرده‌اند و هرچه از من به تاراج برده‌ بودند آنجا بود. ❤️ توکلت علی الله خدایا پناهم باش، من فقط به تو توکل میکنم. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
📚حکمت و عدالت خدا روزی موسی به پیشگاه خداوند عرضه داشت: خدایا امروز من را به برخی اسرار و امور نهفته آگاه کن! خداوند خطاب به او فرمود: به کنار چشمه برو، خود را در میان گیاهان مخفی کن و نگاه کن چه حوادثی در آنجا رخ می دهد! موسی این کار را کرد و به نظاره ی چشمه پرداخت. در همان لحظه سواری به کنار آب آمد ،لباس خود را در آورد و آب تنی کرد و سپس لباس بر تن کرد و رفت. اما کیسه ی پول های خود را جا گذاشت. کودکی کنار چشمه آمد و کیسه ی پول را برداشت و رفت. موسی شاهد بود که در همان لحظه کوری به کنار چشمه آمد و آنجا نشست. در همین لحظه سوار به دنبال کیسه ی خود بازگشت و چون کیسه را نیافت، از کور پرسید: آیا تو کیسه ی پول مرا ندیدی؟ کور که از هیچ چیز اطلاع نداشت، اظهار بی خبری کرد. سوار، با چند ضربه، کور را از پا در آورد و او را کشت و گریخت. موسی بعد از این واقعه عرض کرد: خدایا! این چه حادثه ای بود که به من نشان دادی؟ حکمت هر چه بود این گونه بود که فرد بی گناه کشته شد!!! خداوند فرمود: ای موسی! پدر این کودک مدت ها نزد مرد اسب سوار، کار کرده بود و دقیقا آنچه در کیسه بود،حق او بود که مرد اسب سوار از پرداخت آن خودداری کرده بود. اینک کودک وارث پدر است که از این راه به حق خود رسید. اما آن کور که تو دیدی در جوانی پدر آن سوار کار را به قتل رسانده بود و اکنون با حکمت و عدالت به سزای عمل خود رسید. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
حکمت_خدا مردی به پیامبر خدا ،حضرت سلیمان مراجعه کرد و گفت ای پیامبر میخواهم ، به من زبان یکی از حیوانات را یاد دهی . سلیمان گفت : توان تحمل آن را نداری . اما مرد اصرار کرد سلیمان پرسید ، کدام زبان؟ جواب داد زبان گربه ها، چرا که در محله ما فراوان یافت می شوند. سلیمان در گوش او دمید و عملا زبان گربه ها را آموخت روزی دید دو گربه باهم سخن میگفتند. یکی گفت غذایی نداری که دارم از گرسنگی میمیرم . دومی گفت نه ، اما در این خانه خروسی هست که فردا میمیرد،آنگاه آن را میخوریم. مرد شنید و گفت ؛ به خدا نمیگذارم خروسم را بخورید، آنرا خواهم فروخت، و فردا صبح زود آنرا فروخت گربه آمد و از دیگری پرسید آیا خروس مرد؟ گفت نه، صاحبش فروختش، اما، گوسفند نر آنها خواهد مرد و آن را خواهیم خورد. صاحب منزل باز هم شنید و رفت گوسفند را فروخت. گربه گرسنه آمد و پرسید ایا گوسفند مرد ؟ گفت : نه! صاحبش آن را فروخت. اما صاحب خانه خواهد مرد، و غذایی برای تسلی دهندگان خواهند گذاشت و ما هم از آن میخوریم! مرد شنید و به شدت برآشفت نزد پیامبر رفت و گفت گربه ها میگویند امروز خواهم مرد! خواهش میکنم کاری بکن ! پیامبر پاسخ داد: خداوند خروس را فدای تو کرد اما آنرا فروختی، سپس گوسفند را فدای تو کرد آن را هم فروختی ، پس خود را برای وصیت و کفن و دفن آماده کن حکمت این داستان : خداوند الطاف مخفی دارد، ما انسانها آن را درک نمی کنیم. او بلا را از ما دور میکند ، و ما با نادانی خود آن را باز پس میخوانیم !!! اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
چشم نخورید. امام علی (ع) می فرماید: چشم زخم یا چشم کردن حق است و واقعیت دارد هر گاه کسی شما انسان یا چیز زیبایی را دید و از او خوشش آمد بگوید:آمنت بالله و صلی الله محمد و آله،در این صورت چشم او تاثیر منفی نخواهد داشت. 📚ج ۶۰،ص ۱۸ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پرودگار🌺 دراین شب دل انگیز🌺 آنچه را که بیصدا ازقلب عزیزانم گذر کرده درتقدیرشان قرار ده🌺 تا لذتی دو چندان را برایشان به ارمغان بیاورد شبتون به لطافت گل🌺 شــب بخیـــردوســـتان عــزیز ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
همیشه کسانی نیستند که بلکه آنهایی هستند که 🍃 اگه شکست بخوری شاید ناامید بشی اما اگه دوباره تلاش نکنی به آرزوهات نمیرسی پس بازم تلاش کن موفقیت نزدیکه💪 Stay strong , life is hard •قوی بمان ، زندگی سخت است❤️‍🔥• ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌
🔻 مداومت در خواندن زیارت عاشورا 🍃 در دوران کودکی یکی از همسایگان ما دارای پسری بود که من با او دوست بودم. با هم بزرگ شدیم و هرکدام راه زندگی را پیش گرفتیم. او شغل خوب و مورد تأییدی نداشت و در مجموع، انسان خوب و درستی نشد. تا این که از دنیا رفت. مدتی پس از فوتش، شبی او را به خواب دیدم که دارای جایگاه خاصی بود و ظاهر بسیار خوب و آراسته‌ای داشت 🍃 از او پرسیدم: من تو را در دنیا می‌شناختم؛ تو کار خیری انجام نداده بودی که حال چنین جایگاهی به تو داده‌اند. او گفت درست است؛ من در دنیا انسان خوبی نبودم و از همان شب فوتم تا شب قبل، گرفتار عذاب بودم و سختی زیادی کشیدم، اما از شب قبل چنین مقامی به من بخشیده‌اند. 🍃 در کمال تعجب از او پرسیدم: چه اتفاقی سبب این تغییر در وضعیت تو شد؟ او گفت: دیشب خانمی را به این قبرستان آورده، دفن کردند. او همسر استاد اشرف حداد (آهنگر) بود. هنگامی که او را به قبرستان آوردند، امام حسین علیه‌السلام به دیدارش آمدند 🍃 پس از خاک‌سپاری، بار دیگر امام حسین علیه‌السلام به دیدار او آمدند. مرتبه سوم که امام علیه‌السلام تشریف‌فرما شدند، دستور دادند تا عذاب از همه مردگان قبرستان برداشته شود. سپس از خواب بیدار شدم. فردا صبح زود به بازار آهنگران رفته، استاد اشرف حداد را یافتم 🍃 از او پرسیدم: آیا همسر شما به رحمت خدا رفته؟ با تعجب گفت: این چه سؤالی است؟! از او پرسیدم: آیا همسرت به کربلا مشرف شده بود یا روضه‌خوان حضرت بود یا در منزل خود مجلس عزا برپا می‌کرد؟ استاد اشرف دلیل سؤالاتم را پرسید و من به او گفتم که چه خوابی دیده‌ام؛ ✨ سپس استاد برایم توضیح داد که همسر من هیچ‌یک از اعمالی را که شما برشمردید، انجام نداده بود؛ تنها در خواندن زیارت عاشورا مداومت می‌کرد. و من دانستم که به برکت زیارت عاشورا، نه تنها امام حسین علیه‌السلام به دیدار او آمده و قطعاً مقام و مرتبه‌ای رفیع در بهشت به او بخشیده، که به برکت وجود او، گناه‌کاران را نیز مورد رحمت حق قرار داده است ✨ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
داستان یک پند 💫شیخ رجبعلی خیاط تعریف میکرد: 🌿در بازار بودم، اندیشه مكروهی در ذهنم گذشت. سریع استغفار كردم و به راهم ادامه دادم.! قدری جلوتر شترهایی 🐪🐪قطار وار از كنارم می‌گذشتند... ناگاه یكی از شترها لگدی انداخت كه اگر خود را كنار نمی‌كشیدم، خطرناك بود 🌹به مسجد رفتم و فكر می‌كردم همه چیز حساب دارد. این لگد شتر چه بود؟! 💫در عالم معنا گفتند: شیخ رجبعلی! آن لگد نتیجه آن فكری بود كه كردی! گفتم: اما من كه خطایی انجام ندادم... گفتند: لگد شتر🐪 هم كه به تو نخورد! 👌اثر کارهای ما در عوالم جریان دارد، حتی یک تفکر منفی میتواند تاثیری منفی ایجاد کند... اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi