جمعه که از اين ماجرا بو برده بود، به يکشنبه گفت: ”پاشو قير بزن کف پات و برو تو کوچه و خيابان. هر جا سکه ديدى رو آن پا بگذار. بعد، برو تو خرابه؛ سکه را از کف پات بکَن و باز راه بيفت و از نو همين کار را بکن؛ امّا مبادا دولا شوى و چيزى از زمين وردارى که سرت به باد مىرود“.يکشنبه گفت: ”هر چه تو بگوئي!“
و همانطور که جمعه گفته بود رفت خيابانها و کوچه پس کوچههاى شهر را زير پا گذاشت و همهٔ سکهها را جمع کرد.
براى پادشاه خبر بردند که: ”اى پادشاه چه نشستهاى که روز روشن همهٔ سکهها ناپديد شد و اَحدالناسى هم دولا نشد که از زمين چيزى بردارد“.
پادشاه دستور داد يک شتر با بار جواهر در شهر بگردانند و هر که نگاهِ چپ به شتر کرد، او را بگيرند از دروازهٔ شهر آويزان کنند.
جمعه که هميشه دور و بَر دربار مىپلکيد، از اين خبر هم اطلاع پيدا کرد و رفت چُپُق سر و تَه نقرهاش را آماده کرد و دَمِ درِ خانهشان ايستاد. همين که ساربان رسيد جلو خانه، چپق را آتش زد و گفت: ”يا علي! يا حقّ! خسته نباشى ساربان!“
و چپق را داد بهدست او. ساربان تا يکى دو پُک زد به چپق، يکشنبه افسار شتر را بريد و آن را برد تو خانه.
ساربان به پشت سرش که نگاه کرد، هاج و واج ماند؛ چون ديد فقط افسار شتر مانده بهدستش و از شتر و بارش اثرى نيست.
خلاصه! براى پادشاه خبر بردند که: ”اى پادشاه! چه نشستهاى که شتر با بارش ناپديد شد و دزد پيداش نشد“.
در اين ميان پادشاه کشور همسايه يک چرخ پنبهريسى و مقدارى پنبه براى پادشاهِ دزدزده هديه فرستاد و پيغام داد: ”پادشاهى که نتواند دزد خزانهاش را پيدا کند، همان که از تاج و تختش بيايد پائين، گوشهاى بنشيدند و پنبه بريسد“.
اين موضوع به پادشاه گران آمد و گفت: ”جارچى در شهر بگردد و جار بزند هر کس بيايد و راه پيدا کردن دزد را نشان بدهد، پادشاه از مال و مِنال دنيا بىنيازش مىکند“.
پيرزنى رفت پيش پادشاه و گفت: ”اى پادشاه! شترِ به آن بزرگى را که نمىشود قايم کرد؛ بالأخره آن را مىبيند“.
پادشاه گفت: ”حرفِ آخر را بزن؛ مىخواهى چه بگوئي؟“
پيرزن گفت: ”دزد تا حالا شتر را کشته و گوشتش را تيکه تيکه کرده. من کوچه به کوچه و خانه به خانه شهر را زير پا مىگذارم و مىگويم تو خانه مريضى دارم که حکيم گفته دواى دردش گوشت شتر است. اينطور هر که آن همه گوشت شتر در خانه داشته باشد دلش به رحم مىآيد و کمى هم به من مىدهد و دزد پيدا مىشود“.
پادشاه گفت: ”بد فکرى نيست! برو ببينم چه کار مىکني“.
پيرزن راه افتاد درِ خانهها که: ”خدا خيرتان بدهد! جوان مريضى در خانه دارم که حکيم گفته دواى دردش گوشت شتر است؛ اگر داريد کمى به من بدهيد و جانش را نجات دهيد. اِنشاءالله خدا يک در دنيا و صد در آخرت عوضتان بدهد“.
ادامه دارد...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
پيرزن همينطور خانه به خانه گشت تا رسيد به خانهٔ جمعه.
زن جمعه دلش به حال پيرزن سوخت و کمى گوشت شتر داد به او.
جمعه رفته بود حمام و هنوز رَخت درنياورده بود که خبر را شنيد و تند راه خانهاش را پيش گرفت که به زنها خبر بدهد اگر چنين پيرزنى آمد درِ خانه و گوشت شتر خواست گولش را نخوريد؛ اما به سر کوچه که رسيد، ديد پيرزنى گوشت بهدست از کوچه آمد بيرون.
جمعه از پيرزن پرسيد: ”ننه جان! کجا بودى اين طرفها؟“
پيرزن جواب داد: ”ننه جان! جوانى دارم که مريض است و حکيم گفته دواى دردش گوشت شتر است. همهٔ شهر را دنبال گوشت شتر گشتم تا کمى پيدا کردم“.
جمعه گفت: ”حکيم درست گفته؛ گوشت شتر خوب است؛ اما راستش را بخواهى شفاى بيمارِ تو کلهٔ شتر است. با من بيا تا کلهٔ شتر هم به تو بدهم“.
پيرزن تا اين حرف را شنيد، گل از گلش شکفت؛ چون مطمئن شد که دزد را پيدا کرده و شروع کرد به دعا کردن و بهدنبال جمعه افتاد به راه.
جمعه پيرزن را برد خانه و گوش تا گوش سرش را بريد.
خبر به پادشاه رسيد که: ”پيرزن گم شد و از دزد خبرى بهدست نيامد“.
پادشاه که ديگر خسته شده بود، دستور داد جارچى جار بزند که اگر دزد بيايد و خودش را معرفى کند، پادشاه برابر وزنش به او طلا و جواهر مىدهد.
طولى نکشيد که عدهٔ زيادى جلو دربار جمع شدند و همه ادعا کردند که دزدند.
پادشاه گفت: ”به اين سادگىها هم نيست. دزد ما نشانههائى دارد“.
جمعه ديد وقتش رسيده خودش را آفتابى کند و سر شنبه و سر شتر و سر پيرزن و سکهها را ورداشت و برد گذاشت پيش پادشاه و گفت: ”اين سر برادرم که به خزانه زده بود؛ اين سر شترى که با بار طلا و جواهر گم شد؛ اين سر پيرزنى که دنبال گوشت شتر مىگشت و اين هم سکههائى که ريخته بود تو کوچه و خيابان“.
پادشاه انگشت به دهان ماند و گفت: ”اگر تو همهٔ دنيا يک دزد درست و حسابى پيدا شود، همين است!“
و دستور داد جمعه را گذاشتند تو ترازو و برابر وزنش طلا و جواهر کشيدند و دادند به او.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
9.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
6.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شما اهل گذشت و بخشش هستید؟
🎙#دکترعزیزی
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
16.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرمود شما هرموقع
گره به کارتون می افته
ما اهل بیتو صدا میزنید
ما در مواقع گرفتاریمون مادرمون
صدیقه طاهره !
آره خلاصه بعضی وقتا کار دست مادره ..
اللّهمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَهَ وَ ابیها
وَ بَعلِها و بَنیها وَ السِّرِ المُستَودَعِ فیها
بِعَددِ ما احْاطَ بِه عِلْمُکَ
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🔵راز شیرین شدن عسل زنبور عسل
یک روز حضرت محمد صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین على(علیه السلام)، در میان نخلستانها نشسته بودند.
که یک وقت سر و کله زنبورِ عسلى ظاهر شد، و شروع کرد دور پیغمبر اکرم چرخیدن.
پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:
یا على ! مى دانى این زنبور چه مى گوید.
حضرت على (علیه السلام ) فرمود: خیر.
پیامبر فرمودند:این زنبور امروز ما را مهمانى کرده و مى گوید: یک مقدار عسل در فلان محل گذاشته ام ، آقا امیرالمؤمنین را بفرستید، تا آن را از آن محل بیاورد.
حضرت على (علیه السلام) بلند شدند و آن عسل را از آن محل آوردند.
رسول خدا(ص)فرمود:اى زنبور، غذاى شما که از شکوفه گل تلخ است.
به چه علّتى آن شکوفه به عسل🍯 شیرین تبدیل مى شود؟
زنبور گفت : یا رسول اللّه ، شیرینى این عسل،از برکت ذکر وجود مقدّس شما، و (آل ) شماست.
چون هر وقت ، مقدارى از شکوفه استفاده مى کنیم ، همان لحظه به ما الهام مى شود که سه بار بر شما صلوات بفرستیم .
وقتى که مى گوئیم : اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد به برکت صلوات بر شما، عسل ما شیرین مى شود...
از امام صادق روایت شده که پیامبر (ص) فرمودند:از کشتن زنبور بپرهیزید،زیرا خداوند ارجمند به او وحی نمود و نه از شمار جنیان است و نه در زمره ی انسانها.
📕منبع:
داستانهایى از صلوات بر محمد و آل محمد (ص )،ص ۲۱
📒الخصال المحموده والمذمومه،ج 1-ص448،451،نوشته شیخ صدوق
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
💎#حتما_بخونید
واقعا قشنگ بود 🌺🍃
روزى مردی نزد عارف اعظم آمد و گفت من چند ماهى است در محله اى خانه گرفته ام روبروى خانه ى من يک دختر و مادرش زندگى مى کنند هرروز و گاه نيز شب مردان متفاوتى انجا رفت و امد دارند مرا تحمل اين اوضاع ديگر نيست عارف گفت شايد اقوام باشند گفت نه من هرروز از پنجره نگاه ميکنم گاه بيش از ده نفر متفاوت ميايند بعدازساعتى ميروند.عارف گفت کيسه اى بردار براى هرنفريک سنگ درکيسه اندازچند ماه ديگر با کيسه نزد من آيى تا ميزان گناه ايشان بسنجم . .مرد با خوشحالى رفت و چنين کرد.بعد از چندماه نزد عارف آمد وگفت من نمى توانم کيسه را حمل کنم از بس سنگين است شما براى شمارش بيايىد عارف فرمود يک کيسه سنگ را تا کوچه ى من نتوانى چگونه ميخواى با بار سنگين گناه نزد خداوند بروى ؟؟؟ حال برو به تعداد سنگها حلاليت بطلب و استغفارکن ..چون آن دو زن همسر و دختر عارفى بزرگ هستند که بعدازمرگ وصيت کرد شاگردان و دوستارانش در کتابخانه ى او به مطالعه بپردازند .اى مرد انچه ديدى واقعيت داشت اما حقيقت نداشت .همانند توکه درواقعيت مومنی اما درحقيقت شيطان ...
بیایید ديگران را قضاوت نكنيم ...👌
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
#حکایت ✏️
روزی روزگاری در زمانهای قدیم مرد خیاطی کوزهای عسل در دکانش داشت. یک روز میخواست دنبال کاری از مغازه بیرون برود. به شاگردش گفت: «این کوزه پر از زهر است. مواظب باش به آن دست نزنی و من و خودت را در دردسر نیندازی.»
شاگرد که میدانست استادش دروغ میگوید، حرفی نزد و استادش رفت. شاگرد هم پیراهن یک مشتری را برداشت و به دکان نانوایی رفت و آن را به مرد نانوا داد و دو نان داغ و تازه گرفت و بعد به دکان برگشت و تمام عسل را با نان خورد و کف دکان دراز کشید. خیاط ساعتی نگذشته بود که بازگشت و با حیرت از شاگردش پرسید: «چرا خوابیدهای؟»
شاگرد ناله کنان پاسخ داد: «تو که رفتی من سرگرم کار بودم. دزدی آمد و یکی از پیراهنها را دزدید و رفت. وقتی من متوجه شدم از ترس شما زهر توی کوزه را خوردم و دراز کشیدم تا بمیرم و از کتک خوردن و تنبیه آسوده شوم.»
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
54.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✘ رمزگشایی از سرنوشت جهان در کوتاه ترین سورهی قرآن
#کلیپ #حرف_خاص
#استاد_شجاعی
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸امشب آسمان
💫اجابت چقدر زیباست
🌸دوست من بیا
💫شاخه های آرزویت را بتکان
🌸الهی شیرینی کامت
💫مرا آرام جــــان باشد
🌸حالتون قشنگ و دلتون آرام
و شبتون سرشار از آرامش🌙✨
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
ایمان داشته باش
که هرروزت بهتر خواهد شد
خود خدا گفته که:
بعداز هرسختی آسانیست،
امیدوار باش که بهترین ها درانتظارته
یه روز به همین زودیا
وقتی همه چیزت جور شد برمیگردی و به این روزای زندگیت نگاه میکنی
و از اینکه هیچ وقت ناامید نشدی خوشحال میشی
در گرفتاری ها و سختی ها
صبور و محکم باش
که خدا با صابران است...
هیچوقت نا امید نشین، چون:
« و سيقضي الله أمراً كنت تحسبه مستحيلا »
خدا چیزی رو ممکن میکنه که شما اونو غیرممکن میدونستین❤️
صبح بخیر 🌞
#انگیزشی
╭✹••••••••••••••••••🌸
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi