eitaa logo
حکایت و داستان قرآنی روایت پند حدیث آموزنده زیبا خواندنی معجزه کلیپ صوتی مذهبی اسلامی
17.7هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
4.7هزار ویدیو
23 فایل
﷽ 💚منبع انواع حکایات و روایات‌ جذاب مذهبی،داستان وپندزیبا 💚🌹حضورشما باعث دلگرمی ماست🌹💚 . 💚لطفا کپی باذکرصلوات🙏🌹 . . ❌تبلیغات و تبادلاتی که درکانال قرار میگیرند نه‌ تایید و نه‌ رد می‌شوند . . . .
مشاهده در ایتا
دانلود
ویکتور فرانکل توی کتاب انسان در جستجوی معنی میگه : اما ، دلیلی نبود که برای اشک‌هامون خجالت بکشیم ، چون اشک ها شاهد شجاعتمون بودن ، شجاعت تحمل دردهامون ..! •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani
✨📚برای هر مشکلی کتاب وجود داره : ❶- اگر میخوای استرست رو مدیریت کنی ، کتاب مدیریت استرس از اوا سلهاب رو بخون ❷- اگر میخوای افکار مثبت رو تو زندگیت بیشتر کنی ، کتاب شفای زندگی از لوییز هی رو بخون ❸- اگر میخوای عزت نفس و خود دوستیت رو افزایش بدی ، کتاب اول عاشق خودت باش از فاطمه لطفی رو بخون. ❹- اگر میخوای هدفمند و موفق باشی ، کتاب بی حد و مرز از جیم کوییک رو بخون. ❺- اگر میخوای معنای عشق واقعی رو کشف کنی و به صلح درونی با خودت برسی ، کتاب یکدیگر را همون طور که هستیم بپذیریم و دوست داشته باشیم از لیز بوربو بخون. ❻- اگر میخوای یاد بگیری تو هر جمعی چطور صحبت کنی کتاب چگونه با هرکسی صحبت کنیم از لیل لوندز رو بخون. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani
🔆 نجات از مرگ به پاداش پناه دادن به فرارى منقول از كتاب ((مستطرف )) ابشيهى است كه : مردى عباس نام از ملازمان و افسران ماءمون نقل كرد كه : روزى وارد بغداد شدم و به خدمت ماءمون رسيدم . ديدم در مقابل او مردى نشسته (است ) و با زنجير او را محكم بسته اند. ماءمون به من متوجه شد، و گفت : اين مرد را ببر (و) با كمال مواظبت تا فردا محافظت كن و اول صبح او را به نزد من حاضر كن . عباس گويد: من به ملازمان خود گفتم او را به منزل شخص من بردند و خودم او را محافظت مى كردم . حس كنجكاوى مرا تحريك كرد كه از او سؤ الاتى بنمايم . گفتم : تو اهل كجا هستى ؟ گفت : از دمشق شام . گفتم : در كدام محله اى سكونت داشتى ؟ گفت : فلان محله . عباس گفت : فلان شخصى را مى شناسى ؟ (و اسم او را ذكر كرد). آن مرد گفت : شما از كجا او را مى شناسى ؟ عباس گفت : او را با من قضيه اى است . آن مرد گفت : تا آن قضيه را نگويى جواب نخواهم داد. عباس گفت : قضيه من اين است كه من وقتى فرمانده دمشق بودم تا اين كه اهالى آن شورش كردند و بر دولت ياغى شدند و تمام فرماندهان فرار كردند. من در كوچه هاى دمشق با كمال ترس و خوف پناهگاهى براى خود جستجو مى كردم . به ناگاه ديدم شورشيان مرا تعقيب كردند. چون ديدم با خطرى بزرگ روبه رو شدم ناچار پا به فرار نهادم . آن ها مرا گم كردند. رسيدم به در خانه همين مرد كه حال او را از تو سؤ ال كردم . ديدم بر درخانه نشسته است . گفتم : مرا پناه دهد كه شورشيان مرا تعقيب كردند. گفت : بسم الله ، وارد خانه شود. او مرا داخل صندوقخانه خود كرد كه زن او نيز در آن جا بود. در آن حال جمعى از شورشيان داخل خانه شدند. گفتند: آن مرد فرارى اينجاست ؟ آن مرد گفت : اينجا نيست ؟ و اگر باور نداريد خانه را تفتيش كنيد. و چون خانه را تفتيش كردند و پيدا نكردند، آمدند طرف صندوقخانه . گفتند: بايد در اين جا باشد. زن او با صداى بلند فرياد زد كه : وارد اينجا نشويد كه من سر برهنه هستم . جماعت شورشيان نااميد شدند و برگشتند. من مدت چهار ماه با كمال احترام در آن جا ماندم . ابدا از اسم من و فاميل من سؤ ال نكردند، تا اين كه شهر آرامش پيدا كرد. اين وقت من رخصت گرفتم كه بروم از خانه و خدم خود خبرى بگيرم . آن مرد گفت : اجازه نمى دهم تا قسم ياد كنى دوباره به اين جا برگردى . و من قسم ياد كردم و بيرون رفتم . و چون از غلامان خود خبرى نيافتم ، به خانه آن مرد مراجعت كردم . گفت : حالا چه اراده دارى ؟ گفتم : ميل دارم كه به بغداد بروم . گفت : قافله بعد از سه روز حركت مى كند. بعد ديدم به خادم خود مى گويد: فلان اسب را آماده سفر كن . خيال كردم كه او قصد مسافرتى دارد، ولى چون وقت خروج قافله شد پيش من آمد و به من گفت : فلانى ، زود باش كه به قافله برسى و عقب نمانى . و من در حالى كه در فكر خرجى راه بودم از جاى خود حركت كردم . ناگهان ديدم آن مرد با همسر خود ايستاده و يك بقچه اى از عاليترين لباس ها به من داد. و شمشيرى و كمربندى بر كمر من بستند. و دو صندوق بر پشت استرى بار كردند و نسخه اشيايى كه در صندوق ها بود به من دادند كه در توى آن پنج هزار درهم بود، با اشياء ديگر. و آن اسبى را كه با تمام لوازم سفر آماده كرده بودند حاضر نمود. و به من گفت : بسم الله ، سوار شو، و اين غلام سياه نيز خدمت شما مى كند. و شروع كردند از من عذرخواهى كردن . حالا من از آن مرد مى پرسم . و از كثرت اشتغال فرصت پيدا نكرده ام كسى را به دمشق بفرستم تا از او خبرى بياورد و من به او خدمتى بنمايم و اظهار اخلاصى به او كرده باشم . ادامه👇👇👇
آن مرد چون اين قصه را بشنيد گفت : خدا همان مرد را بدون زحمت به تو رسانيد. من همان مرد هستم و به سبب گرفتارى هايى كه به من وارد گرديد وضع مرا تغيير داده ، از اين جهت مرا نشناختى . و جزئيات قضيه را كه من فراموش كرده بودم نقل كرد. عباس چون يقين كرد كه همان مرد است و كاملا او را شناخت ، بى اختيار از جاى برخاست و زنجير از دست و گردن او برداشت و سر و صورت او را چند بوسه كه حاكى از مهربانى فوق العاده بود بزد. و گفت : اى برادر عزيز، سبب گرفتارى تو چيست ؟ گفت : شورشى در دمشق مثل سابق رخ داد، و به من منسوب شد و من جزء مجرمين و محركين آن شورش قلمداد شدم و مرا بعد از كتك كارى مفصل به اين حالت كه ديدى به بغداد فرستادند و قطعا ماءمون مرا خواهد كشت . و بعضى از غلامان من با من آمدند، و در فلان محله رحل اقامت انداخته اند تا خبر مرا به دمشق برسانند. اگر شما مرحمت بفرماييد و آن غلام را حاضر بنمايى كه من وصيت خود را به آن غلام بنمايم ، تو به من پاداش كرده اى و عوض داده اى . عباس بعد از اين كه زنجيرهاى او را باز كرد، غلام او را حاضر نمود وقتى چشم آن مرد به غلام خود افتاد در حالى كه گريه گلوگير او شده بودند وصيت مى نمود. عباس ده اسب و ده صندوق و ده هزار درهم و پنج هزار دينار با ساير لوازمات سفر آماده كرد و به معاون خود گفت : اين مرد را تا حدود انبار مشايعت بنما و برگرد. آن مرد گفت : ابدا نخواهم رفت ، زيرا تقصير من پيش ماءمون خيلى مهم است و اگر تو عذر بياورى كه او فرار كرده البته در خطر واقع خواهى شد، و بالاخره مرا هم دوباره پيدا خواهند كرد و به بدترين صورتى به قتل خواهند رسانيد. و من از بغداد بيرون نمى روم تا خبر تو را بدانم . و اگر به احضار من محتاج شدى حاضر شوم . عباس رو به طرف معاون خود كرد و گفت : حالا كه قضيه به اين جا رسيد، او را به محلى كه خودش مى خواهد ببر. من فردا به نزد ماءمون مى روم ؛ اگر به سلامت ماندم به او خبر مى دهم ، و اگر كشته شدم او را با جان خود حمايت كرده ام ؛ چنان كه او مرا با جان خود حمايت نمود. ولى تو را به خدا قسم مى دهم ، كه او را صحيحا سالما به وطن خود برسانى . معاون به فرموده عمل نمود و او را به آن محلى كه خودش مى گفت انتقال داد. و چون صبح شد، هنوز عباس از نماز صبح فارغ نشده بود كه ماءمور ماءمون وارد شد و گفت : ماءمون مى گويد كه آن مرد را حاضر كنيد. عباس مى گويد: در حالى كه كفن خود را زير لباس هاى خود پوشيدم و حنوط را بر خود پاشيدم ، به نزد ماءمون رفتم . تا مرا ديد، گفت : پس آن مرد را چرا نياوردى ؟ به خدا قسم اگر بگويى فرار كرده ، گردنت را مى زنم . گفتم : يا اميرالمؤ منين ، فرار نكرده . اجازه دهيد من سرگذشت خود را با اين مرد به عرض برسانم . گفت : بگو. عباس مى گويد: من قصه خود را تا به آخر رسانيدم ، و به او فهماندم كه مى خواهم مكافات خوبى هاى او را بنمايم و گفتم : اكنون كفن پوشيده ام و حنوط كرده ام ؛ اگر مرا عفو بنماييد، من مكافات او را كرده ام و اگر مرا بكشى با جان خود او را نگاه داشته ام . ماءمون چون اين قصه را بشنيد، گفت : اى واى بر تو! او به تو احسان كرده در حالى كه تو را نشناخته ، و تو به او احسان كرده اى بعد از شناختن . چرا به من خبر ندادى تا عوض تو به او احسان كنم ؟ گفتم : ايهاالاءمير، او الان در بغداد است ، و قسم ياد كرده است كه به جايى نرود تا سلامتى مرا بفهمد و اگر محتاج باشم به حضور او، حاضر شود. ماءمون گفت : سبحان الله ! اين منت او از اولى بزرگتر است . برو زود او را حاضر كن . و قلب او را شاد نما و ترس او را زايل كن تا احسان ما در حق او جارى شود. عباس مى گويد: من به خدمت آن مرد رفتم ، و او را بشارت دادم و خاطر جمع نمودم و گفتار ماءمون را به خدمت او رسانيدم و او را برداشتم و با هم به نزد ماءمون آمديم . چون به خدمت رسيديم ، او را به نزديك خود جاى داد و با صحبت هاى جذاب سرگرم نمود، تا اين كه طعام حاضر شد. و با او طعام خورده ، و ولايت دمشق را به او عرضه داشت . او قبول نكرد. پس ماءمون ده هزار دينار، و ده برده ، و ده اسب ، و ده فيل به او عطا نمود و از اخراج نيز او را عفو كرد و به او سپرد كه ما را با نامه خود مسرور بنما. و هر وقت نامه او مى رسد به من مى گفت كه : اين نامه رفيق تو است . 📚مجالس الواعظين ، ج 3، ص 442. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani
شجاع باش دختر - ریشما سوجانی.zip
9.72M
📚| شجاع باش دختر پسران آموزش دیده‌اند که شجاع باشند، درحالیکه دختران آموزش دیده‌اند که بی‌عیب‌ و نقص باشند. به‌ دلیل اینکه از سنین کم بابت بی‌عیب‌ و نقص ‌بودن پاداش گرفته‌ایم، در بزرگسالی به زنانی تبدیل شده‌ایم که از شکست ‌خوردن هراس دارند. در زندگی‌های شخصی و حرفه‌ای خود خطر نمی‌کنیم؛ زیرا می‌ترسیم در صورت خطاکردن قضاوت شویم، خجالت‌ زده و بی‌اعتبار شویم، وجههٔ عمومی‌مان افول کند یا اخراج شویم. به‌ طور خودآگاه یا ناخودآگاه از انجام هرکاری که از موفقیت در آن اطمینان نداریم، خودداری می‌کنیم تا از ناراحتی و تحقیر احتمالیِ آن اجتناب بورزیم. ✍️🏻 | ریشما سوجانی •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani
بسم الله الرحمن الرحیم 🔺ذکر روز جمعه اللَّهُمَّ صَلَّ عَلَی مُحَمَّد و آلِ مُحَمَّد 《خدایا درود فرست بر محمد و خاندان محمد》100 مرتبه. اللهم عجل لولیک الفرج🤲
🕋نماز عاقبت بخیر شدن ✍️یکی از مواردی که مرحوم شیخ عباس قمی برای عاقبت بخیر شدن و از شقاوت به سعادت رسیدن مطرح کرده، خواندن هشت رکعت نماز در شب بیست و دوم ماه رجب است به این شکل: در هر رکعت حمد یک مرتبه و سوره کافرون هفت مرتبه و پس از پایان نماز ده مرتبه صلوات بفرستد و ده مرتبه استغفار کند 📚مجموعه آثار شیخ عباس قمی/ج1/ص46 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani
10.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماهنگ زیبا ترین آوا 🎤 با نوای حاج مهدی سلحشور 🔻زیباترین آوای من حسینه اهل جهان آقای من حسینه •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆رهبر معظم انقلاب: با امام زمانتون صحبت کنید... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani
چوب خدا شاید صدا نداشته باشه... اما درد داره... پس حواست به دلی که شکوندی باشه چون خدا حواسش هست... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️بخاطر نشان دادن بدی دیگران، خوبی نکنید ...!/دکتر انوشه 🎥 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani
و هنگامی که طوفان به پایان برسد، به یاد نخواهی آورد که چگونه از آن گذشتی، یا چگونه توانستی زنده بمانی. حتی مطمئن نخواهی بود که آیا طوفان واقعاً تمام شده است یا نه. اما یک چیز قطعی است: وقتی از طوفان بیرون بیایی، همان شخصی نخواهی بود که وارد آن شده بودی. تمام هدف این طوفان همین است. 📚کتاب "کافکا در کرانه" •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani