.
✍روزی امیر المومنین علی (علیه السّلام) داخل مسجد شد . جوانی گریان را دید که چند نفر اطرافش را گرفته او را از گریه باز می دارند . به سوی او آمد و فرمود : چرا گریه می کنی ؟ جوان گفت : شریح قاضی درباره ام حکمی کرده که معلوم نیست حکمش روی چه اصلی است ؟ این چند پدرم را ا خود به مسافرت بردند ، اینان از سفر برگشتند ولی او برنگشته است از حال او می پرسم می گویند : مرده است ، از اموالش جویا می شوم می گویند : چیزی نداشته است ، چون قسم یاد کردند . گفت حقی بر آنان نداری زیرا قسم خورده اند پدرت چیزی نداشته است . ولی پدرم که از اینجا حرکت کرد ، اموال بسیار همراه داشت . امیر المومنین علی (علیه السّلام) فرمود : پیش شریح برگرد . برگشتند ، آن حضرت به شریح فرمود : بین اینها چطور داوری کردی ؟ شریح جواب داد : چون ادعا کرده ، پدرش اموالی همراه داشته است و چون بر ادعای خود گواه نداشت ، از ایشان قسم خواستم ، همگی قسم خوردند که او مرده است و اموالی هم نداشته است .
حضرت فرمودند : ای شریح اینگونه بین مردم حکم می کنی ؟ شریح گفت : پس چه کاری انجام دهم ؟ حضرت فرمودند : به خدا قسم الان طوری میان اینها داوری کنم که تا کنون هیچ کس به جز داوود پیغمبر چنین داوری نکرده است ! آنگاه رو به قنبر کرد و فرمود : ای قنبر چند نگهبان حاضر کن . چون حاضر شدند هر یک از آنها را مأمور 5نفر کرد . آنگاه حضرت به آنان خیره شد و فرمود : خیال می کنید نمی دانم با پدر این جوان چه کرده اید ؟ به نگهبانان فرمودند که : سر و صورت هر یک پوشانده و در پشت یکی از ستون های مسجد جای دهند . نویسنده خود عبید الله بن ابی رافع را پیش خواند و فرمود : کاغذ و قلم بردار و اقرارشان را بنویس . امیر المومنین علی (علیه السّلام) بر مسند قضاوت تکیه زد ، مردم نیز گرد آمدند . آنگاه به مردم فرمودند : هر وقت من تکبیر گفتم شما نیز همه با هم تکبیر بگویید . یکی از 5 نفر را طلبید و سر و صورتش را باز کرد و به نویسنده خود فرمود : قلم در دست بگیر و آماده نوشتن باش .
امیر المومنین علی (علیه السّلام) از آن نفر پرسید : در چه روزی با پدر این جوان بیرون آمدید ؟ فلان روز ، در چه ماهی از سال ؟ فلان ماه ، در چه سالی ؟ فلان سال ، کجا رسیدید که پدر این جوان مرد ؟ فلان جا ، در خانه چه کسی ؟ فلان شخص ، مرضش چه بود ؟ چند روز بیمار بود ؟ در چه روزی مرده است ؟ چه کسی او را کفن و دفن کرد ؟ پارچه کفنش چه بود ؟ چه کسی بر او نماز خواند ؟ چه کسی او را در قبر نهاد ؟
چون بازجوئی کامل شد ، حضرت تکبیر گفت و مردم هم همگی تکبیر گفتند . گواهان دیگر که صدای تکبیر را شنیدند ، یقین کردند که رفیقشان اقرار کرده است . آنگاه سر و صورت اولی را بسته و به زندان بردند . حضرت دیگری را خواست و سر و صورتش را باز کرد و فرمود : گمان می کنید نمی دانم چه کرده اید ؟
آن مرد گفت : به خدا من یکی از 5 نفر بودم و به کشتنش مایل نبودم . حضرت یک یک آنان را طلبید و همگی به کشتن و بردن اموالش اعتراف کردند ، زندانی را آوردند او نیز اقرار کرد . لذا حضرت آنان را به پرداخت خونبها و اموال مجبور کرد . داوری که به پایان رسید ، شریح پرسید داستان داوری داوود پیغمبر چه بوده است ؟ حضرت فرمودند : حضرت داوود در کوچه به بچه هایی که بازی می کردند برخورد کرد دید ، یکی از آنها را مات الدین یعنی (( دین مرده )) می خوانند ، داوود او را صدا زد و فرمود چه نام داری ؟ گفت مات الدین ، فرمود : چه کسی تو را به این اسم نامیده است ؟
گفت : پدرم ، داوود نزد مادرش رفته و نام فرزندش را پرسید ؟ زن گفت : مات الدین ، فرمود : چه کسی او را مات الدین نام گذاشت ؟ گفت پدرش ، حضرت علتش را پرسید ؟ مادر گفت : چندی قبل که این پسر را در شکم داشتم ، پدرش به اتفاق چند نفر به سفر رفته بود همراهانش برگشتند ولی او بر نگشت ، از حالش جویا شدم گفتند مرده است ، اموالش را مطالبه کردم گفتند چیزی نداشته است ، گفتم وصیتی نکرده است ؟
گفتند چون می دانست تو آبستنی وصیت کرد فرزندت را چه پسر و چه دختر مات الدین نام گذاری . من هم بنا به وصیتی که او کرده بود ، او را به این اسم نامیدم . داوود فرمودند : همراهان شوهرت را می شناسی ؟ گفت : آری ، فرمود: زنده اند یا مرده ؟ گفت : زنده اند ، فرمود : مرا نزد آنان ببر . زن ، حضرت داوود را نزد آنان برد ، حضرت هم همین حکم را بین آنان اجراء کرد و خونبها و اموال مقتول را برایشان ثابت نمود و به زن فرمود : فرزندت را عاش الدین (دین زنده ) نام گذاری کن.
✍ @hekayate_quran
7.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠داستان زیبای جوان کافری که عاشق دختر پادشاه حبشه شده بود و بریدن سر امام علی علیه السلام‼️
•┈••✾🍃🍂🍃✾••┈•
✍ @hekayate_quran
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
فضیل عیاض که از عرفای معروف زمان خویش بود حکایت می کند که روزی درویشی به حقیقت توانگر و به ظاهر تنگ دست ، ریسمانی از کار عیال خویش برداشته و آن را به یک درهم بفروخت و خواست که با آن خوراکی تهیه کند ناگاه دو نفر را دید که به سختی با هم نزاع می کنند پس منازعه آنها را پرسید ، گفتند: به جهت یک درهم این شورش را بر پا کرده اند . با خود گفت : که این یک درهم را به ایشان بدهم تا این شورش و دشمنی برطرف گرددو همین کار را کرد .پس با دستی تهی به خانه بازگشت و صورت حال را با همسرش در میان گذاشت .زنش نه تنها بر وی اعتراض نکرد بلکه از اینکه نزاع و جدال را پایان داده است شادمان شد .آنگاه زن برای یافتن چیزی به جست و جو پرداخت و پارچه مستعملی را پیدا کرد و آن را به شوهرش داد که بفروشد که با آن برای رفع گرسنگی ، خوراکی تهیه کندـ هر قدر در بازار به گردش پرداخت ، خریداری نیافت . سرانجام مردی را یافت که یک ماهی به دست گرفته ، و خریداری می جوید .او گفت :متاع من و تو خریداری ندارد . اگر موافقت کنی آن را مبادله کنیم .آن مرد راضی شد پس مرد ماهی را به منزل آورد و به همسرش داد تا طبخ کند .زن چون شکم ماهی را شکافت مروارید درشتی را در آن یافت هر دو شادمان شدند آن شخص مروارید را نزد یکی از دوستان گوهر فروش برد و آن را با قیمت گزافی فروخت و خدای متعال در مقابل آن یک درهم که به خاطر او از دست داده بود وی را ثروتمند و توانگر ساخت .
هر عمل از خیر و شر کز آدمی سرزند
آن عمل مزدش به زودی پشت در می زند
این جهان کوه است و فعل ما ندا
سوی ما آید نداها را صدا
✍ @hekayate_quran
نماز دستگاه ايمني را تقويت مي كند.
🔎يك تحقيق جديد نشان داده است كه ميانگين بهبودي بيماري،برايبيماراني كه بر نماز مداومت دارند سريع تراست؛ زيرا نماز قلب هايشان را پر از ايمان، خوش بيني، آرامش روحي و رواني و آسودگي خاطرمي نمايد كه اينها منجر به تقويت دستگاه ايمني شده و مقاومت بدن را زياد مي كند. دانشمندان معتقدند كه نماز و حركات آن، يك درمان طبيعي براي حالات پيري است كه برخي به آن دچار مي شوند. يعني كساني كه با ساييدگي غضروفها و خشك شدن مفاصل درگيرند و درمان اصلي شان، متكي بر ورزش است.
🌿خداوند متعالمي فرمايد: (وَالَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ) [المعارج: 34]. (و آنان كه همواره بر نمازشان پايدارند.)
✍ @hekayate_quran
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
حکم دزدی
دزدي را آوردند پيش خليفه تا حكمش را صادر كند.معتصم،دانشمندان را جمع كرد. قاضي القضات گفت:"چون آيه تيمم حد دست را از مچ تعين كرده ،پس بايد دستش را از مچ قطع كرد."
ديگري گفت :"خداوند براي وضو دست را از آرنج مي داند پس بايد از آرنج قطع شود."
معتصم هم گفت چون بعضي دست را از انگشتان تا شانه ميدانند، بهتر است دست را تا شانه قطع كنيم.نظر تو چيست ابو جعفر؟ديگران حكم صادر كردند و تو هم شنيدي."
همه اشتباه كردند . بايد فقط انگشتانش قطع شود.چون كف دست از هفت جا ، جايگاه سجده است و جايگاه هاي سجده مال خداست. ما نمي توانيم به جايگاه هاي سجده آسيبي برسانيم.
همه شان ساكت شدند.
✍ @hekayate_quran
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
یکی از بزرگان می گوید: بر مریضی که در حالت مرگ بود وارد شدم ، شهادتین را به او تلقین کردم ولی زبانش بدان نطق نمی کرد.
وقتی به هوش آمد از او پرسیدم چرا شهادتین را نمی گفتی؟
گفت: ترازویی را بر دهانم گذاشته بودند، مرا از نطق به شهادتین منع می کرد.
به او گفتم آیا کم فروشی می کردی؟
جواب داد: به خدا قسم نه، ولی وقتی چیزی را وزن می کردم عجله داشتم و نمی گذاشتم دو کفه ترازو با هم جفت شوند.
این حال کسی است که ترازویش دقیق نیست ، پس حال آن کس که کم فروشی می کند چه گونه خواهد بود؟ حال آنکه در ترازو دزدی می کند چگونه می باشد ؟!
به راستی این کار دزدی و خیانت و حرام خواری است، خداوند کسی را که چنین کند به آتش جهنم وعده داده است، جهنمی که کوه های سخت و محکم دنیا را به راحتی ذوب می کند.
✍ @hekayate_quran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃هیچ چیز نمی تواند انسان را از پیشرفت باز دارد،
👈کافیست اراده کنید، میبینید که میتوانید
✍ @hekayate_quran
.
🚩⭕️ آهوی بیابان
روزی #امام_سجاد علیه السلام در میان اصحابش نشسته بود که #آهوی مادهای از صحرا به سوی او آمد و در برابر او ایستاد ، دُمش را به زمین زد و از دهان خود صداهایی خارج کرد.
بعضی از افراد پرسیدند : یاابن رسول الله ! این آهو چه می گوید؟
فرمودند : می گوید دیروز یکی از افراد قریش بچه ام را صید کرده و از دیروز تا به حال به او شیر نداده ام .
یکی از اصحاب نسبت به کلام حضرت شک کرد .
حضرت کسی را نزد آن مرد قریشی فرستاد تا او را بیاورد .
فرمود : چرا این آهو از تو #شکایت می کند ؟
گفت : چه می گوید ؟
فرمودند : اظهار می کند که تو دیروز در فلان زمان بچه اش را گرفته ای و از آن وقت تا به حال شیرش نداده و از من خواهش کرده تا از تو بخواهم بچه اش را بیاوری تا شیرش دهد و دوباره او را با خود ببری .
مرد قریشی گفت : به آن کسی که - حضرت - محمد صلیالله علیه و آله را مبعوث کرد ، راست گفته است .
حضرت فرمود : پس بچه اش را بیاور .
بچه را آورد و نزد مادرش فرستاد . وقتی چشمش به او افتاد صدایی کرد ، دمش را حرکت داد و او را شیر داد .
امام به مرد فرمود : به حق من بر تو ! او را به من ببخش .
مرد قبول کرد و حضرت نیز او را به مادرش برگرداند و به زبان او با او سخن گفت . آهو صدایی کرد و با بچه اش رفت .
اطرافیان گفتند : این آهو چه گفت ؟
امام فرمود : در حق شما #دعا کرد و از خدا برای شما طلب خیر کرد .
« ... فقالوا : يا ابن رسول الله ما قالت؟ قال : دعت الله و جزتكم خيرا . »
📕مدینة المعاجز ، ج ۴ ، ص ۲۶۱
📕اثبات الهداة ، ج ۵ ، ص ۲۴۴
✍ @hekayate_quran
❌لطفا یک دقیقه وقت بگذارید و با دقت بخوانید . .
✍ @hekayate_quran
✨هیچ دعائی بالاتراز این نیست
🌸که خدا ما را از خودش دور نکند.
✨ خداوندا ...
🌸دریاب بنده ای را که
✨در میان شادی و خنده اش
🌸 گفت خدایا شکرت ..
✨و در اوج غم ها گفت
🌸خدا بزرگ است.
✨خدایا...
🌸 آرامش بده
✨به دلهایی که چشم امیدشون
🌸فقط خودتی و بس...آمین
شبتون سرشار از آرامش الهی🌙✨
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
✍ @hekayate_quran
☘میزنم سبزہ گرہ تاگرہ اے واگردد
☘سالمان سال ظهور گل زهراگردد
☘میزنم سبزہ گرہ نیتم اینست خدا
☘یوسف گمشدہ ے ارض وسما
برگردد
☘میزنم سبزہ گرہ سبز شود دست دعا
☘وانڪہ رفتست زدستم بہ دعا
برگردد
☘غیبت یارسفرڪردہ بلایے ست عظیم
☘عاشقان سبزہ ببندید بلابرگردد
سیزده بدر در خانه مبارک🍀
#سیزده_بدر_ما_در_خانه_میمانیم
✍ @hekayate_quran
✨﷽✨
#حکایت
💠 نصيحت امام سجاد (عليه السلام) به دلقكى بيكار
📝 امام صادق (عليه السلام) روايت مى كند: دلقكى بيكار در مدينه بود كه اهل مدينه از دلقك بازى و سخنانش به خنده مى آمدند. روزى به مردم گفت: اين مرد مرا خسته و درمانده كرد ( منظورش حضرت على بن الحسين (عليه السلام) بود ). آن گاه به مردم خطاب كرد كه هيچ كارى از كارهاى من او را به خنده نياورده و به ناچار بايد ترفندى به كار گيرم تا او را بخندانم !
📝 امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد: روزى على بن الحسين (عليهما السلام) در حالى كه دو نفر از غلامانش او را همراهى مى كردند از منطقه اى عبور مى كردند، آن دلقك به سوى حضرت آمد و رداى مباركش را از پشت سرش ربود، دو خدمتكار حضرت او را دنبال كردند و ردا را از دستش گرفته به جانب حضرت آوردند و به دوش مباركش انداختند.
📝 حضرت در حالى كه خود را از چشم انداز آن دلقك پنهان مى داشتند و ديده از زمين برنمى گرفتند به دو خدمتكارش فرمودند: اين چه اتفاقى بود كه رخ داد ؟ گفتند: مردى دلقك است كه مردم مدينه را مى خنداند و از اين راه نان مى خورد ! امام فرمود: به او بگوييد واى بر تو ! براى خدا روزى است كه در آن روز ، بيكاران و بيعاران زيان مى كنند.
📚برگرفته از کتاب داستان های عبرت آموز اثر استاد حسین انصاریان
↶【به ما بپیوندید 】↷
✍ @hekayate_quran