#خواهر_زنم_را_ندیده_ام
🔆آقا سید هاشم #حدادمیفرمودند :
من در تمام مدت#سلوک در خدمت مرحوم آقای #قاضی نامحرم نمی دیدم چشمم به زن نامحرم نمی افتاد.
🔆 یک روز مادرم به من گفت :عیال تو از #خواهرش خیلی زیباتر است.
🔆 من گفتم :من#خواهرش را تا به حال ندیده ام!
🔆گفت :چطور ندیده ای در حالی که بیشتر از دو سال است که در #اتاق ما میآید و میرود و غالباً بر سر یک سفره #غذا می خوریم؟
🔆من گفتم :#والله که یکبار هم چشم من به او نیفتاده است.
برگرفته از کتاب ستارگان سپهر سلوک ص138، 137
.
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
📚تاثیر لقمه حرام
شريك بن عبدالله نخعى از دانشمندان معروف اسلامى در قرن دوم بود، مهدى عباسى (سومين خليفه عباسى ) به #علم و هوش شريك ، اطلاع داشت ، او را به حضور طلبيد و اصرار كرد كه منصب #قضاوت را قبول كند، او كه مى دانست قضاوت در دستگاه طاغوتى عباسيان ، #گناه بزرگ است ، قبول نكرد.
مهدى عباسى اصرار كرد كه او #معلم فرزندانش گردد، او به شكلى از زير بار اين پيشنهاد نيز خارج شد و نپذيرفت .
تا اينكه روزى خليفه عباسى به وى گفت : ((من از تو سه توقع دارم كه بايد يكى از آنها را بپذيرى : 1- قضاوت 2- #آموزگارى 3- امروز #مهمان من باشى و بر سر سفره ام بنشينى )).
شريك ، تاءملى كرد و سپس گفت : اكنون كه به انتخاب يكى از اين سه كار مجبور هستم ترجيح مى دهم كه مورد سوم (مهمانى ) را بپذيرم .
#خليفه قبول كرد و به آشپز خود، دستور داد: لذيذترين #غذا ها را آماده نمايد و از شريك ، به بهترين وضع ممكن پذيرائى نمايد.
پس از آماده شدن غذا، شريك كه آن روز از آن غذاهاى لذيذ و گوناگون نخورده بود، با حرص و ولع از آنها خورد، در همين حال يكى از نزديكان خليفه به خليفه گفت : ((همين روزها، شريك ، هم منصب قضاوت را مى پذيرد و هم منصب آموزگارى فرزندان شما را، و اتفاقاً همين طور هم شد و او عهده دار هر دو مقام گرديد)).
از طرف دستگاه #عباسى ، #حقوق و ماهيانه مناسبى برايش معين كردند، روزى شريك با متصدى پرداخت حقوق ، حرفش شد.
متصدى به او گفت : ((مگر گندم به ما فروخته اى كه اين همه توقع دارى ؟)).
شريك ، جواب داد: ((چيزى بهتر از گندم به شما فروخته ام ، من دينم را به شما فروخته ام )).
آرى# غذاى_حرام و #لقمه_ناپاك ، آنچنان #قلب او را تيره و تار كرد، كه او به راحتى جزء درباريان دستگاه ظلمه گرديد، و به اين ترتيب انسان خوبى بر اثر غذاى آلوده ، منحرف و عاقبت به شر شد.
📚 منبع: داستان دوستان، ج1
❥↬
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
♨️ ماجرای عجیب یک خانواده جن شیعه که از فرزندانم مراقبت کردند!!
🔸مدتی قبل زمانی که #بیماری همسرم شدید شد، بارها و بارها در نیمه های شب صدایی را از بیرون خانه و پشت پنجره میشنیدم که با سوز خاصی قرآن میخواند و دعا میکرد. بارها این #صدا را در نیمه های شب میشنیدم و زمانی که سرم را از پنجره بیرون میکردم هیچ کس را نمی دیدم در آن سوی هستی وقتی این لحظات مرور میشد، #متوجه شدم که در آن محله قدیمی که ما خانه اجاره کرده بودیم یک خانواده از جن های شیعه زندگی میکردند!
🔸ما از زمان حضور در #تهران در منزلمان مراسم روضه و هیئت داشتیم. این روضه ها باعث ایجاد روح معنوی و برکت در خانواده ما شده بود. این خانواده جن شیعه #عاشق امام حسین (ع) بودند. زمانی که روضه برگزار میشد پشت دیوار خانه ما قرار میگرفتند و در مصائب آقا ابا عبدالله (ع) اشک میریختند. زمانی که همسرم مریض شد آنها پشت دیوار #منزل ما قرار میگرفتند و با خواندن قرآن برای سلامتی همسرم دعا میکردند.
🔸یکبار خیلی حال #همسرم بد شد. ما در تهران کسی را نداشتیم فقط یکی از همسایگان بود که بچه ها را پیش او میگذاشتیم و به بیمارستان میرفتیم. آن روز همسایه ما هم نبود من #توکل کردم به خدا و دو فرزند خردسال پنج و سه ساله را تا عصر تنها در خانه رها کردم و رفتم. خیلی نگران بودم وقتی برگشتم دیدم که هیچ مشکلی پیش نیامده حتی بچه ها خودشان #غذا از یخچال برداشته و خورده بودند. در آن سوی هستی مشاهده کردم که با رفتن ما از منزل این خانواده جن از فرزندان ما مراقبت کردند تا برگردیم.
📕کتاب شنود
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi