eitaa logo
حکایت و داستان قرآنی روایت پند حدیث آموزنده زیبا خواندنی معجزه کلیپ صوتی مذهبی اسلامی
16هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
5.4هزار ویدیو
30 فایل
﷽ 💚منبع انواع حکایات و روایات‌ جذاب مذهبی،داستان وپندزیبا 💚🌹حضورشما باعث دلگرمی ماست🌹💚 . 💚لطفا کپی باذکرصلوات🙏🌹 . . ❌تبلیغات و تبادلاتی که درکانال قرار میگیرند نه‌ تایید و نه‌ رد می‌شوند . . . .
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆آقا سید هاشم : من در تمام مدت در خدمت مرحوم آقای نامحرم نمی دیدم چشمم به زن نامحرم نمی افتاد. 🔆 یک روز مادرم به من گفت :عیال تو از خیلی زیباتر است. 🔆 من گفتم :من را تا به حال ندیده ام! 🔆گفت :چطور ندیده ای در حالی که بیشتر از دو سال است که در ما می‌آید و می‌رود و غالباً بر سر یک سفره می خوریم؟ 🔆من گفتم : که یکبار هم چشم من به او نیفتاده است. برگرفته از کتاب ستارگان سپهر سلوک ص138، 137 . ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
حجت الاسلام سید علی اصغر به نقل از آیت الله نجابت می‌نویسد : 🔆 یک روز در خدمت آقای بودیم و ایشان تازه استراحت شان تمام شده بود و برخاسته بودند، چند لحظه که گذشت فرمودند :امروز در خاطرم به چند چیز پیدا کرده‌ام. 🔆 اول یک دیگ با مرغ، یک بسیار اعلا و مقداری. 🔆 این مطالب را در حالی بیان کردند که ما می دانستیم یک هم در دست ندارد. 🔆 نیم ساعتی طول نکشید که کسی درب ایشان را زد و یک دیگ پلو زعفران با آورد بدون اینکه چیزی بگوید رفت و بالاخره در عرض نیم ساعت خواسته‌های ایشان یکی پس از دیگری برآورده شد. کتاب اسوه عارفان ص38، 37 . ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
📚عزت برقرار! ((رشيد بن زبير مصري)) يكي از قضات عالي مقام و نويسنده لايقي بود و در علوم فقه و منطق و نحو و تاريخ ، اطلاعات كافي داشت . در قرن ششم هجري زندگي مي كرد. قدري كوتاه و رنگي تيره و لبهايي درشت و بيني پهني داشت . بسيار و كريه المنظر بود. او در ايام جواني در قاهره با عبدالعزيز ادريسي و سليمان ديلمي در يك خانه زندگي مي كرد. روزي از خانه خارج شد و خيلي دير به منزل برگشت . رفقا علت تاخير را پرسش نمودند. او از جواب ابا داشت . اصرار كردند ، سرانجام گفت : ((امروز از فلان محل عبور كردم ، با ماهرو و خوش اندامي برخورد نمودم . او با گوشه چشم اشاره كرد. من هم به دنبال او راه افتادم ، كوچه ها را يكي پس از ديگري پيمودم تا به منزل رسيديم . در را گشود، داخل شد و به من نيز اشاره كرد تا وارد شوم . وقتي نقاب از صورت چون ماه خود گرفت ، دست ها را به هم زد و كسي را نام برد. دختركي بسيار از طبقه بالاي عمارت به صحن خانه آمد. به بچه گفت : ((اگر بار ديگر در بستر خواب كني ، تو را به اين مي دهم تا تو را بخورد.)) سپس رو به من كرد و گفت : ((اميدوارم خداوند احسان خود را در بزرگواري قاضي از ما سلب نفرمايد. عزت برقرار!)) من با سرافكندگي و شرمساري از خانه بيرون آمدم و از شدت خجلت و تاثر راه خانه را گم كردم و در كوچه ها سرگردان مي گشتم . به اين جهت دير آمدم. 📚 منبع : كودك از نظر وراثت و تربيت ، ج 2، ص 178. ❥↬ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi