eitaa logo
حکایت و داستان قرآنی روایت پند حدیث آموزنده زیبا خواندنی معجزه کلیپ صوتی مذهبی اسلامی
18هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
4.6هزار ویدیو
14 فایل
﷽ 💚منبع انواع حکایات و روایات‌ جذاب مذهبی،داستان وپندزیبا 💚🌹حضورشما باعث دلگرمی ماست🌹💚 . 💚لطفا کپی باذکرصلوات🙏🌹 . . ❌تبلیغات و تبادلاتی که درکانال قرار میگیرند نه‌ تایید و نه‌ رد می‌شوند . . . .
مشاهده در ایتا
دانلود
🈯️💌💌💌💌 🗯رسول الله (ﷺ) می‌فرماید: «الله و ملائکه‌ی او و اهل آسمان‌ها و زمین و حتی مورچه در لانه‌اش و نهنگ در دریا، برای کسی که به مردم خیر می‌آموزد درود می‌فرستند». 🈯️💌 🈯️💌 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🌤 امید همان نوری‌ست، که وقتی به بن‌بست می‌رسی، بر دلت می تابد، تا راه را گم نکنی درست شبیه ساقه‌ی ظریف و بی‌جانی که سمت نور راه کج می‌کند و از آنجا که حتی فکرش را نمی‌کنی جوانه می‌زند. You don’t need a new day to start over you just need a new mindset. براى يك شروع جديد نياز به يك روز جديد ندارى، فقط به يك طرز فكر جديد نياز دارى. 🦋✨ باآرزویِ طلوعِ صبحِ سعادت ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🔺سنگین ترین عمل در ترازوی اعمال 🔺 🔸 علیه السلام فرمودند : 🌿سنگین‌ترین عملی که روز قیامت در ترازوی(اعمال) گذاشته می‌شود، صلوات بر محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله و اهل بیت علیهم السلام ایشان است. 📖وسائل الشیعه،ج۷،ص۱۹۷📖 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
📚مردی كه باغهای بهشت را به دنيا فروخت مرد مسلماني بود كه شاخه يكي از درختان خرماي او به حياط خانه مرد فقير و عيال مندي رفته بود، صاحب درخت گاهي بدون اجازه وارد حياط خانه مي شد و براي چيدن خرماها بالاي درخت مي رفت، گاهي تعدادي خرما به حياط مرد فقير مي افتاد و كودكانش خرماها را بر مي داشتند، مرد از درخت پايين مي آمد و خرماها را از دست آنها مي گرفت و اگر خرما را در دهان يكي از بچه ها مي ديد انگشتش را در داخل دهان مي كرد و خرما را بيرون مي آورد. مرد فقير خدمت پيامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) رسيد و از صاحب درخت شكايت كرد. پيامبر(ص) فرمود: برو تا به شكايتت رسيدگي كنم. سپس پيامبر صاحب درخت را ديد و به او فرمود: اين درختي كه شاخه هايش به خانه فلان كس آمده است به من مي دهي تا در مقابل آن، درخت خرمايي در بهشت از آن تو باشد؟ مرد گفت: نمي دهم! من خيلي درختان خرما دارم و خرماي هيچ كدام به خوبي اين درخت نيست. حضرت فرمود: اگر بدهي من در مقابلش باغي در بهشت به تو می دهم. مرد گفت: نمی دهم! ابو دحداح يكي از صحابه پيامبر بود، سخن رسول خدا را شنيد. و عرض كرد: يا رسول الله اگر من اين درخت را از او بخرم و به شما واگذار كنم آيا شما آنچه را كه به آن مرد می دادي، به من مرحمت مي كني؟ فرمود: آري. ابو دحداح رفت با صاحب درخت صحبت كرد. مرد گفت: محمد(صلي الله عليه و آله) مي خواست مقابل اين درخت درختهايی در بهشت به من بدهد من نپذيرفتم چون خرماي اين درخت بسيار لذيذ است. ابو دحداح گفت: آيا حاضري بفروشي يا نه؟ گفت نه، مگر اينكه چهل درخت به من بدهي. ابو دحداح گفت: چه بهاي سنگيني برای درخت كج شده مطالبه مي كنی. ابو دحداح پس از سكوت كوتاه گفت خيلی خوب چهل درخت به تو مي دهم. مرد طمع كار گفت: اگر راست مي گويي، چند نفر بعنوان شاهد بياور! ابو دحداح عده اي را براي انجام معامله شاهد گرفت آنگاه به محضر پيامبر آمد و عرض كرد: يا رسول الله درخت خرما را خريدم ملك من شده است، تقديم خدمت مباركتان مي كنم، تقاضا دارم آن را از من بپذير و باغ بهشتي كه به آن مرد مي دادي قبول نكرد اينك به من عنايت فرما. پيامبر فرمود: اي ابو دحداح! نه يك باغ بلكه تعدادي از باغهاي بهشت در اختيار شماست. پيامبر به سراغ مرد فقير رفت و به او گفت اين درخت از آن تو و فرزندان تو است. به اين ترتيب مرد كوتاه نظر براي زندگي چند روزه دنيا باغ بهشتي را از دست داد و ابو دحداح مالك آن باغ و باغهاي ديگر شد. 📚بحارالانوار ج٩۶، ص١١٧ و ج١٠٣، ص١٢٧   ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🔴 نعمت‌های خداوند را یاد کنیم و شاکر باشیم آیت الله مجتهدی تهرانی: قدیم در کتابی این داستان را خواندم که: سعدی شاعر معروف یه وقتی کفش نداشت، عصبانی بود که من شاعری این مملکت، باشم آن وقت کفش ندارم. مدتی از خدا ناراضی بود که: خدایا، این چه زندگی است که ما کفش نداریم بخریم. شاعر هم هستیم! تا اینکه یک روز جلوی مسجد می‌گذشت، یک نفر را توی مسجد دید که از زانوها به پایین پا نداشت، تا او را دید، سرش را بلند کرد و گفت: «خدایا شکرت که اگر من کفش ندارم، پا دارم».تا دیروز از خدا ناراضی بود، اما امروز که دید این شخص پا ندارد، خوشحال شدو گفت: « الحمدالله، اگر من پا نداشتم، چیکار میکردم؟» خدا می داند واقعا اگر ما پا نداشتیم چیکار میکردیم؟! گاهی نعمت های خدا را یاد کنید. پا نداشتیم، دست نداشتیم، چشم نداشتیم، گوش نداشتیم، چیکار میکردیم؟ 📚ڪتاب بدیع الحکمة حکمت ۲۴ از مواعظ آیت الله مجتهدے تهرانی(ره) ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅نحوه رام کردن نفس 🔰 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ شب اول قبر وعالم برزخ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🔴تخفیف در مجازات قارون بخاطر صله رحم! ❤️ از حضرت علی علیه السلام نقل شده است که : قارون در زمان حضرت موسى به زير زمين فرو رفته بود و خداوند فرشته اى را موكّل بر او كرده بود تا هر روز او را به اندازه قامت يك مرد به زمين فرو ببرد. بعدها که حضرت يونس در شكم نهنگ زندانی شد و مشغول تسبيح و استغفار بود، قارون صداى او را شنيد و از فرشته موكّل خود پرسيد به من اندكى مهلت بده، گويا صداى يكى از آدميان را میشنوم... آنگاه خداوند به آن فرشته فرمان داد به او مهلت دهد! پس فرشته به قارون مهلت داد. قارون پرسيد: تو كيستى؟ يونس گفت: من بنده خاطى، يونس پسر متى هستم.. قارون گفت: به من بگو خداوند شديد الغضب با موسى بن عمران چه كرد؟ يونس گفت: افسوس از دنيا رفت. 🔹قارون گفت: خداوند رئوف و مهربان با هارون چه كرد؟ يونس گفت: افسوس از دنيا رفت.. 🔹قارون گفت: كلثوم دختر عمران كه همسر من بود چه شد؟ يونس گفت: اكنون هيچ يك از آل عمران باقى نمانده است، قارون گفت: افسوس بر آل عمران.. از آن پس خداوند به ملك موكّل او فرمان داد تا عذاب را در ايّام دنيا از او بردارد و از آن پس عذاب دنيوى او بر طرف شد زیرا او احوال نزدیکانش را پرسید. 📚🖋بحارالأنوار-جلد 14-صفحه 380- باب 26- قصص يونس ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
📚حکایت چند خط روزه سيّد شرف الدّين جبل عاملى صاحب كتاب «المراجعات» مى گويد: يكى از مسيحيان ثروتمند لبنان نزدم آمد و گفت: مى خواهم مسلمان شوم، وظيفه ام چيست؟ گفتم: دو ركعت نماز صبح بخوان و سه ركعت نماز مغرب.گفت: مسلمانان هفده ركعت نماز مى خوانند! گفتم: مسلمانى آن ها يك مقدار قوى شده اسـت، از اين جهت پيامبر اسلام براى تازه مسلمانان، بنابر نقل تواريخ، دو ركعت نماز صبح و سه رکعت نماز مغرب را دستور می دادند، اكنون كه شـما مسلمان شده ايد، همين اعمال را انجام بدهيد كافى اسـت. كم كم اين شخص تازه مسلمان، قوى شد، و بـه مساجد مى رفت و مانند ساير مسلمانان، نمازهاى پنجگانه را بـه جا مى آورد. تا اينكه ماه رمضان فرارسيد، ايشان سراسيمه نزد من آمد و گفت: آيا من هم بايد روزه بگيرم؟ گفتم: خير، روزه مربوط بـه كهنه مسلمان ها اسـت، مسلمانان صدر اسلام، پس از مدّت طولانى كه از بعثت پيامبر گذشت، بـه روزه گرفتن مأمور شدند گفت: مى خواهم روزه بگيرم. گفتم: هر اندازه كه آمادگى دارى روزه بگير. همين روش باعث گرديد كه درسال دوّم، تمام ماه رمضان را روزه گرفت، و اكنون او از مسلمانان نيرومند لبنان اسـت، نماز شبش ترك نمى شود، و مهم‌ترين بودجه ها و كمبودهاى مالى جنوب لبنان را تأمين مى كند. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹امام صادق علیه‌السلام فرمودند: هنگامی که اندوهی از اندوههای دنیا یکی از شما را فرا گرفت، چه می شود که وضو گرفته به مسجد داخل شود و دو رکعت، نماز بخواند و در آن دو رکعت، خدا را بخواند [و دعا کند]؛ مگر نشنیده ای که خدا (در قرآن) می‌فرماید:«و با صبر و نماز یاری جویید.» 🌹 اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
سرى بريده در محراب در كتب شيعه و سنى نقل شده كه: روزى عمر از براى نماز به مسجد النبى رفت ديد يك جوانى سربريده در ميان محراب گذاشته شده است، هر چه تفحص از قاتل نمودند چيزى به دست نيامد. قصه را به على (عليه السلام) تذكر دادند آن حضرت فرمودند: قاتل فعلا معلوم نمى‏شود برويد مقتول را دفن نماييد، من بعدا قاتل را معرفى مى‏كنم بر حسب امر حضرت جنازه را دفن نمودند و در حدود سه ماه از اين قضيه گذشت، باز عمر از براى نماز صبح رفت به مسجد ديد بچه نوزاد در ميان قنداق توى محراب گذاشته‏اند هر چه تفحص كردند مادرش معلوم نشد. قضيه را به على (عليه السلام) تذكر دادند فرمود: بچه را به دايه بدهيد شير بدهد تا من مادر او را معرفى مى‏كنم، تا اينكه عيد فطر رسيد على (عليه السلام) به دايه فرمود: بچه را زينت دهيد، فردا كه عيد فطر است او را قنداق مى‏كنى و بر روى دست مى‏گيرى و در مصلى و در ميان صفوف زنها گردش مى‏كنى تا اينكه زنى درشت اندام تا چشمش به اين بچه مى‏افتند بى اختيار او را از تو مى‏گيرد و مى‏بوسد و اشكش بر جبين بچه جارى مى‏شود و مى‏گويد: آه براى تو اى بچه بى گناه و مظلوم و داد از پدر ظالم تو. در اين حال آن زن را بياوريد پيش من، دايه بر حسب دستور حضرت روز عيد فطر بچه را در ميان صفوف زنان گردش مى‏داد آن زن آمد بچه را بوسيد و گفت: اى بچه بى گناه و مظلوم و داد از پدر ظالم تو، گرفت بچه را و گريه كرد در اين هنگام دست او را گرفت و گفت: حضرت على (عليه السلام) تو را خاسته، آن زن گلوبندى طلا به او داد و گفت: مرا رها كنيد، او را رها كرد و آمد پيش على (عليه السلام) گفت: من كسى را نديدم. فرمود دروغ مى‏گوى، هر چه گفته‏ام درست است ولكن تو گلوبند گرفتى و او را رها كردى، خواست او را تاديب كند، از او وساطت كردند، رها كرد و فرمود: ديگر به آن زن پيدا نمى‏كنى تا سال آينده و حالا بچه راببريد، سال ديگر دو روز به عيد فطر مانده بياوريد پيش من، بچه را بردند. سال آينده روز معين آوردند، على (عليه السلام) مثل گذشته دستور فرمود: كه در ميان صفها زنى مى‏آيد از تو بچه را مى‏گيرد و مى‏بوسد و حرف‏هاى سال گذشته را به زبان جارى مى‏كند و آن زن را پيش من بياوريد، اگر اين دفعه نياوريد تو را عقوبت سخت خواهم كرد، دايه طبق فرمان حضرت آن بچه را از دست اين زن گرفت، بوسه زد زن را آورد پيش حضرت على (عليه السلام) فرمود: به چه جهت اين بچه را از دست اين زن گرفتى و بوسيدى و گريه كردى؟ گفت: او را زيبا ديدم، فرمود: چرا گريه كردى؟ دلم سوخت بحال او كه پدر و مادر ندارد. حضرت فرمود: كسى به تو نگفته از كجا مى‏دانيد، زن ساكت شد ناچار اقرار كرد كه اين طفل مال من است، چون بعد از يكسال ديدم طاقت نياوردم. حضرت فرمود: چرا در مسجد گذاشته بودى تا پدر او را معرفى نكنى تو را رها نمى‏كنم و من از اوضاع شما باخبرم لكن خودت بايد داستان خود را نقل كنى، گت: ناچارم بگويم، من دختر مردى از انصار مى‏باشم و پدرم در يكى از جنگهاى اسلامى شهيد شد و مادر هم ندارم، لذا از تنهايى شب و روز گريه مى‏كردم تا اينكه يك روزى زن مقدسه وارد منزل من شد و از حال من آگاه شد، خيلى گريه كرد و گفت: تو را تنها نمى‏گذارم و من مادر تو هستم. مدتى شب و روز پيش من بود مثل اين زن در تقوى نديده بودم، تا روزى مى‏خواست حمام برود، به من گفت: نور چشم من اگر مى‏ترسى و تنها هستى من دخترى به سن تو دارم پيش تو مى‏آورم، من هم قبول كردم وقتى كه آورد درب حياط را به روى ما بست كه كسى وارد نشود. چون زن رفت و اين دختر چادر را از سرش برداشت ديدم يك مرد جوانى است و دست بى‏عفتى به طرف من دراز كرد و هر چه قسم دادم فايده نكرد تا اينكه خواسته خود را عملى كرد و بسيار من ناراحت شدم و صبر كردم تا اين جوان خوابيد سرش را از بدن جدا كردم و جنازه او را در محراب مسجد گذاشتم و اين بچه از او است، آوردم در محراب گذاشتم كه تلف نشود، پس از يكسال او را ديدم طاقت نياوردم و لذا او را بغل گرفتم و بوسيدم. حضرت على (عليه السلام) فرمودند: زن را به من نشان بدهيد، زن را آوردند حضرت او را تعزير كرد(2). 1- روضه الواعظين 2- اسرار معراج ص 356 اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
📚داستان مرد ادارى و همكارش‏ يكى از رفقايمان نقل مى‏كرد كه روز اول ماه رمضان بود، روزه گرفتيم رفتيم اداره و تازه با يك آقايى به اصطلاح هم ميز و آشنا شده بوديم. او هم روزه مى‏گرفت. بعد از يكى دو ساعت آن رفيقم گفت: فلانى! من مى‏خواهم يك تذكرى به شما بدهم. گفتم: بفرماييد. گفت: من خيلى از شما معذرت مى‏خواهم كه اين تذكر را مى‏دهم ولى خوب لازم مى‏دانم كه اين تذكر را بدهم، از اخلاق بد خودم است، چه عرض كنم. من يك چنين اخلاق بدى دارم كه در ماه رمضان كه روزه مى‏گيرم عصبانى مى‏شوم، خيلى هم عصبانى مى‏شوم. وقتى هم كه عصبانى مى‏شوم ديگر هرچه به دهانم مى‏آيد مى‏گويم، حرف بد مى‏گويم، فحش مى‏دهم، توهين مى‏كنم. ممكن است در اين ماه رمضان به جنابعالى جسارتى بكنم. خواهش مى‏كنم اگر چنين شد، ديگر روزه است، اخلاق من است، خيلى ببخشيد. اين آقاى رفيق ما گفت: گفتيم عجب كارى شد! اين مرد روز اول ماه رمضان آمد با ما اتمام حجت كرد. حالا ما يك ماه رمضان تمام بايد از او فحش بشنويم، چون روز اول ماه رمضان گفته اخلاق من اين است. گفت: من هم گفتم كه عجب تذكر بجايى دادى! اتفاقاً اخلاق من هم همين‏طور است و بلكه بدتر، در حال روزه عصبانى مى‏شوم، يك وقت مى‏بينى كه اين دوات را برداشتم و پراندم به سرت. گفت: عجب! خيلى اخلاق بدى است. پس خوب است هر دومان مواظب باشيم. شهید این داستان را در تبیین معیار کار اخلاقی از نظر راسل بیان کرده است که معتقد هستند اخلاق را باید رعایت کرد تا دچار عکس العمل های منفی آن نشویم. 📚مجموعه‏ آثاراستادشهيدمطهرى ج‏22 / 484 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
خدایا؛ تو هوایمان را داری، راهمان را روشن میکنی و همـین هـدایت و نگاهت میشود تمام دلخوشیِ دلهای شکسته و خسته ... خواستم بگویم دستمان را بگیر دیدم با مهربانی گرفته ای، پس رهایمان مکن 🤲 شبتون در پناه خدای مهربان💚 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
در عرش و زمین چه محشری بر پا بود میلاد تو جان تازه بر دل‌ها بود ای کوثر ثامن الحجج آمدنت تفسیر دوباره‌ای از أعطینا بود ولادت حضرت امام جواد علیه السلام مبارک باد ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🔴 هفت سال حبس بسم الله الرحمن الرحیم مرحوم آیت الله سید محمد باقر مجتهد سیستانی، پدر آیت الله العظمی حاج سید علی سیستانی، دامت برکاته، در مشهد مقدّس، برای آن که به محضر امام زمان (عج) شرفیاب شود، ختم زیارت عاشورا را چهل جمعه، هر هفته در مسجدی از مساجد شهر آغاز می کند. ایشان می فرمود: «در یکی از جمعه های آخر، ناگهان، شعاع نوری را مشاهده کردم که از خانه ای نزدیک به آن مسجدی که من در آن مشغول به زیارت عاشورا بودم، می تابید. حال عجیبی به من دست داد و از جای برخاستم و به دنبال آن نور، به در آن خانه رفتم. خانه کوچک و فقیرانه ای بود که از درون آن، نور عجیبی می تابید. در زدم. وقتی در را باز کردند، مشاهده کردم که حضرت ولی عصر امام زمان (عج)، در یکی از اتاق های آن خانه، تشریف دارند و در آن اتاق، جنازه ای را مشاهده کردم که پارچه ای سفید روی آن کشیده بودند. وقتی که من وارد شدم و اشک ریزان سلام کردم، حضرت، به من فرمودند: «چرا این گونه به دنبال من می گردی و این رنج ها را متحمّل می شوی؟! مثل این باشید (اشاره به آن جنازه کردند) تا من به دنبال شما بیایم.» بعد فرمود: «این، بانویی است که در دوره بی حجابی (دوران رضا خان پهلوی)، هفت سال از خانه بیرون نیامد تا مبادا نامحرم او را ببیند!»[1] پی نوشت [1] شيفتگان حضرت مهدى(عج)، ج 3، ص 158. و نيز ر. ك: عنايات حضرت مهدى(عج) ...، صص 361- 370. منبع : میر مهر جلوه های محبت امام زمان(علیه السلام)، ص: 43 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🔴زنى كه پيوسته شب زنده دار و روزه دار بود فاطمه دختر ارجمند امام حسين ع از "امّ اسحاق دختر طلحة بن عبيدالله تميمى" زاده شد،(1) و در دامان مبارك حسين پرورش يافت، و از علم و دانش و عبادت و معنويّت در افق بلند و درخشانى قرار داشت، او به ازدواج پسر عموى خود "حسن مثّنى" درآمد، و در نهضت عاشوراى سال 61 هجرى، در كربلا هم حضور فعّال داشت. وقتى امام حسين ع مى خواست دختر والاگهر خود را به "حسن مثّنى" كه خواستگار جدّى دختر عموى خود بود، درآورد، در توصيف دختر عابد و بزرگوار خود فرمود: من دخترى را به ازدواج تو درمى آورم كه، شبيه ترين افراد به مادرم فاطمه س دختر رسول خدا مى باشد، پيوسته شب زنده دار و روزه دار است، و چون فرشته اى است.(2) درباره شيوه مناجات و ارتباط فراوان فاطمه با خداوند نوشته اند: اين بانو در ريسمانى گره هايى زده بود، و به جاى تسبيح با آن ذكر و تسبيح پروردگار عالم را انجام مى داد.(3) جهت ديگرى كه عظمت مقام و ارزش معنوى اين بانوى بزرگ را بيان مى دارد، موضوع وصيّت حسين ع و سپردن مكتوب احكام و مسائل دينى از سوى آن حضرت به فاطمه3 است. "ابوجارود" مى گويد: امام باقر ع فرموده است: چون هنگام شهادت جدّم حسين به على ع رسيد، دختر بزرگ خود فاطمه را نزد خويش فراخواند و مكتوب درهم پيچيده اى را كه حاوى وصيّت او بود به فاطمه سپرد، چون پدرم على بن الحسين ع بيمارى شديد معده داشت و بيم از دست رفتن او وجود داشت، بعد فاطمه آن كتاب را از على بن الحسين ع تحويل داد، و سپس اين كتاب بدست ما رسيده است. پاورقى (1) رياحين الشريعه، ج 3، ص 359، اعلام النساء المؤمنات، ص 499. (2) مقتل الحسين مقرم، ص 406، الفصول المهمه، ص 154. (3) طبقات الكبرى، ج 8، ص 474، مقتل الحسين مقرم، ص 407، زنان دانشمند و راوى حديث، ص 278. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🔴 استانداری که بار شهروند را به خانه رساند سلمان فارسی از صحابه ایرانی و مشهور پیامبر اکرم (ص) بود، او انسانی خردمند و طراح اصلی کندن خندق، در جنگ خندق بود که در اواخر عمر خود نیز استاندار مدائن شد. روزی مردی از اهل شام که بار کاه با خود حمل می‌کرد، به مدائن رسید، نگاه خسته‌اش را به این طرف و آن طرف چرخاند شاید کسی را بیابد و به او کمک کند، وقتی سلمان را دید، او را نشناخت و گفت: های! این بار را بردار! سلمان دسته کاه را بلند کرد، بر سر گذاشت و به سمت خانه آن مرد به راه افتاد. در بین راه، مردم، سلمان را دیدند که بار کاه را بر روی سر گذاشته و برای آن مرد حمل می‌کند.کسی از میان مردم با تعجب و سرزنش به آن مرد گفت: هیچ می‌دانی این فرد که بار تو را بر دوش می‌کشد سلمان است؟! رنگ از روی مرد پرید، بی‌درنگ رفت تا بار را از سلمان بگیرد و در همان حال شروع به عذر خواهی کرد و گفت: ای مهربان، به خدا من تو را نشناختم، چرا چنین کاری کردی؟ و بار را در دست گرفت، اما سلمان بار را از بالای سر پایین نگذاشت و گفت: تا بار را به خانه‌ات نرسانم، آن را بر زمین نخواهم گذاشت. چو نیکی نمایدت گیتی خدای تو با هرکسی نیز نیکی نمای 📚با اقتباس و ویراست از قصص الاخلاق ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🌳درخت مشكلات نجار، یک روز کاری دیگر را هم به پایان برد. آخر هفته بود و تصمیم گرفت دوستی را برای صرف شام به خانه‌اش دعوت کند.موقعی که نجار و دوستش به خانه رسیدند. قبل از ورود، نجار چند دقیقه در سکوت، جلو درختی در باغچه ایستاد. بعد با دو دستش، شاخه‌های درخت را گرفت. چهره‌اش بی‌درنگ تغییر کرد. خندان وارد خانه شد، همسر و فرزندانش به استقبالش آمدند، برای فرزندانش قصه گفت، و بعد پس از صرف شامی ساده و مختصر با دوستش به ایوان رفتند تا با هم گپی بزنند از خاطرات گذشته بگویند و چای بنوشند. از آنجا می‌توانستند درخت را ببینند. دوستش دیگر نتوانست جلو کنجکاویش را بگیرد و دلیل رفتار نجار را پرسید.نجار گفت: این درخت مشکلات من است. آری موقع کار، مشکلات فراوانی پیش می‌آید، اما این مشکلات مال من است و ربطی به همسر و فرزندانم ندارد. وقتی به خانه می‌رسم، مشکلاتم را به شاخه‌های آن درخت می‌آویزم و بعد با لبخند وارد خانه‌ام می‌شوم. روز بعد، وقتی می‌خواهم سر کار بروم، دوباره آنها را از روی شاخه بر می‌دارم. جالب این است که وقتی صبح به سراغ درخت می‌روم تا مشکلاتم را بردارم، خیلی از مشکلات، دیگر آنجا نیستند و بقیه هم خیلی سبک‌تر شده‌اند. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
📚خسارت بزرگ مردی تصمیم داشت به سفر تجارت برود خدمت امام صادق(علیه السّلام) که رسید درخواست استخاره ای کرد، استخاره بد آمد، آن مرد نادیده گرفت و به سفر رفت اتفاقاً به او خوش گذشت و سود فراوانی هم برد امام از آن استخاره در تعجب بود پس از مسافرت خدمت امام رسید و عرض کرد: یابن رسول الله ! یادتان هست چندی قبل به خدمت شمارسیدم، برایم استخاره کردید و بد آمد، استخاره ام برای سفر تجارت بود به سفر رفتم و سود فراوانی کردم و به من خوش گذشت. امام صادق(علیه السّلام) تبسمی کرد و به او فرمود: (در سفری که رفتی یادت هست در فلان منزل خسته بودی نماز مغرب و عشایت را خواندی شام خوردی و خوابیدی و زمانی بیدارشدی که آفتاب طلوع کرد و نماز صبح تو قضا شده بود؟ عرض کرد آری . حضرت فرمود: اگر خداوند دنیا و آنچه را که در دنیاست به تو داده بود جبران آن خسارت (قضا شدن نماز صبح) نمی شد. ۱ قال امیر المومنین علیه السلام: لَا یَخْرُجِ الرَّجُلُ فِی سَفَرٍ یَخَافُ مِنْهُ عَلَى دِینِهِ وَ صَلَاتِهِ انسان نباید به سفری برود که ترس آن دارد به دین یا نمازش لطمه وارد شود.۲ 📚۱-جهاد با نفس، جلد ۱ صفحه ۶۶ 📚۲-وسائل الشیعه جلد ۱۱ صفحه ۳۴۴ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
باسلام و درود ضمن عرض تبریک موالید سراسر سعادت ماه رجب المرجب که همگی عید هستند یک مجموعه هدیه های خاص براتون داریم ابتدا نیت کنید و از بین اعداد (۱ تا ۱۰ ) یک شماره انتخاب کنید و روی پاکت اون شماره بزنید وهدیه تون رو دریافت کنید🌹 پاکت 1️⃣ پاکت 2⃣ پاکت 3⃣ پاکت 4⃣ پاکت 5⃣ پاکت 6⃣ پاکت 7⃣ پاکت 8⃣ پاکت 9⃣ پاکت 0⃣1⃣ عزیزان گرانقدر این نامه‌ها برگرفته از توقیعات امام زمان (عج) برای شیعیانشون هست. این پیام رو برای دوستانتون هم ارسال کنید و این هدیه ی زیبا رو بهشون عیدی بدهید. اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🌹داستان آموزنده🌹. اسكندر مقدونی به عنوان یک فرد بسیار جاه طلب و جهان گشا به روایت تاریخ شناخته میشد كه سی وسه سال عمر کرد. آرزوی او در روز مرگش، این بود كه به قصد دیدن مادرش فقط یك روز دیگر زنده بماند. او میخواست در طول بیست وچهار ساعت، فاصله ی میان خود و مادرش را از بین ببرد و مادرش را ببیند. علی الخصوص اینكه به مادرش قول داده بود، پس از تصرف تمام دنیا نزد بازگردد و همه جهان را به او هدیه كند. بنابراین، اسكندر از پزشكان، تقاضای بیست وچهار ساعت زمان برای زنده ماندن داشت. پزشكان به وی گفتند كه تا پایان عمر او فقط چند دقیقه مانده است و آن ها نمی توانند برایش كاری کنند. اسكندر گفت:« من حاضرم در ازای بیست وچهار ساعت زمان، نیمی از تمام پادشاهی ام را یعنی نیمی از دنیا را بدهم. پزشکلن به او گفتند:« حتی درصورت بخشیدن کل دنیا به ما، بازهم قادر به انجام هیچ كاری برای زنده ماندنت نیستیم، چون غیرممكن است. اسكندر در آن لحظه، فهمید که تلاش ها و سختی كشیدن هایش بیهوده است و با وجود داشتن كل دنیا نتوانست برای زندگی و دیدار مادرش بیست وچهار ساعت زمان بخرد و در همین زمان متوجه شد كه بیهوده سی وسه سال عمرش را تلف کرده است. 🌹 اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
چهار توصیه شیخ نخودکی... توصیه من آن است که در درجه اول به نماز اهمیت فراوان دهید و آن را در اول وقت به جای آورید ،دیگر آنکه کوشش در داشتن حضور قلب در حال نماز کنید که اگر مشکلی است با ممارست حاصل می‌شود. سوم آن که بعد از هر یک از پنج نماز یومیه تسبیحات حضرت زهرا را فراموش نکنید و پس از آن سوره حمد و آیت الکرسی و آیه کریمه شهدالله و آیه قل اللهم مالک الملک... را تلاوت کنید. آنگاه سوره توحید و صلوات را هر یک سه مرتبه به جای آورده ، پس از آن آیه « و من یتق الله ...» که در سوره مبارکه طلاق است ، قرائت کرده ، به نیت فتح باب سماوی به طرف بالا بدمید . چهارم آن که پس از نماز صبح ۷۰ مرتبه ذکر مبارک »یا فتاح » بگویید صاحب کرامت ص ۳۶ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
مردي اعرابی از امیرالمومنین علیه السلام پرسید؛ سگی را دیدم با گوسفندي جستن کرد و از آنها حملی به هم رسید، آیا این حمل به کدامیک ملحق است؟ آن حضرت علیه السلام فرمود: او را در کیفیت خوراکش آزمایش کن، اگر گوشتخوار بود سگ است و اگر علف خوار بود گوسفند. اعرابی: او را دید هام گاهی گوشت خورده و گاهی علف. علی علیه السلام او را در آب آشامیدن آزمایش کن، اگر با دهان آب می خورد گوسفند است و اگر با زبان آب می خورد سگ است. اعرابی: هر دو جور آب می خورد. علی علیه السلام او را در راه رفتن آزمایش کن، اگر دنبال گله می رود سگ است و اگر وسط یا جلو گله می رود گوسفند است.اعرابی: گاهی چنین است و گاهی چنان. علی علیه السلام او را در کیفیت نشستن ملاحظه کن، اگر بر شکم می خوابد گوسفند است و اگر بر دم می نشیند سگ است. اعرابی: گاهی به این ترتیب می نشیند و زمانی به آن ترتیب. علی علیه السلام او را ذبح کن اگر در شکمش شکنبه دیدي گوسفند است و اگر روده وامعاء دیدي سگ است. اعرابی از شنیدن این نکات دقیق و متحیر و مبهوت شد. اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
‍ نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤ ❤ خدایا🙏 درهای رحمت تو همواره به روی خواهندگان باز است و دست عطایت گشاده🙏 بندگان تو هر زمان که صدایت کنند، پاسخ می‌دهی و اگر خالصانه آرزو کنند، ‌ می‌بخشى امشب حاجات دل همه ی عزیزان را مستجاب و دعای خیر همه را براورده بفرما🙏 آمیـــن یا رَبَّ العالمین شبتون ستاره بارون ✨ ✨ ✨ التماس دعا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
هر روز آغازی دوباره است مُشتی امید در جیب‌هایت بریز و زندگی را دوباره از سَر بگیر بی خیالِ هر چیز که تا امروز نشد...🍃❤️ 💡 هرگز از یک روز زندگی هم پشیمان نباش،روزهای خوب شادی بخشند و روزهای بد تجربه آورند،روزهای بدتر درس می‌دهند و روزهای بهتر خاطره آورند! "Believe in yourself, work hard, and don't let anyone tell you what you can or can't do." "به خودت ایمان داشته باش، سخت کار کن و اجازه نده کسی بهت بگه چیکار میتونی یا نمیتونی انجام بدی ." روز بخیر🌻 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🔴 بصیرت جوان روایتی است از حضرت امام صادق(ع) که می فرماید: روزی گذر سلمان در کوفه به بازار آهنگرها افتاد. یک مرتبه دید جوانی بیهوش شده و مردم اطراف او را گرفته اند. سلمان که از آن نزدیکی عبور می کرد، یکی از آن افراد دوید و به او گفت یا اباعبدالله این جوان مریض و بیهوش است بیا یک دعایی بالای سر او بخوان که بهوش بیاید. حضرت سلمان وقتی نزدیک شد و به بالین جوان رسید او چشم باز کرد. تا سلمان را دید سر خود را بلند کرد و گفت یا اباعبدالله اینطور نیست که مردم گمان می کنند من بیمار هستم. وقتی گذر من به بازار آهنگرها افتاد و دیدم که با چکش های آهنی به میله های سرخ می کوبیدند، یاد این آیه افتادم: نگهبانان جهنم با چکش های آهنین بر دوزخیان می زنند. در این حالت دیگر نفهمیدم و از هوش رفتم. سلمان دید این فرد با معرفت است با او دوست شد. بعد از یک مدتی این جوان مریض شد، سلمان به عیادت او رفت و دید که موقع مرگ او است. سلمان به حضرت عزرائیل(ع) خطاب کرد که یا ملک الموت این جوان برادر و دوست من است، لطفاً مراعات او را بکن. حضرت عزرائیل فرمود: یا اباعبدالله من مراعات این جوان و تمام مومنین را خواهم کرد و با آنها دوست هستم. 📚برگرفته از سخنان استاد عالی ‌ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
📚 روزی روزگاری پسرك فقیری زندگی می كرد كه برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می‌كرد.از این خانه به آن خانه می‌رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد. روزی متوجه شد كه تنها یك سكه 10 سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود كه شدیداً احساس گرسنگی می‌كرد. تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا كند. بطور اتفاقی درب خانه ای را زد. دختر جوان و زیبائی در را باز كرد. پسرك با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و بجای غذا، فقط یك لیوان آب درخواست كرد. دختر كه متوجه گرسنگی شدید پسرك شده بود بجای آب برایش یك لیوان بزرگ شیر آورد. پسر با طمانینه و آهستگی شیر را سر كشید و گفت : چقدر باید به شما بپردازم؟. دختر پاسخ داد: چیزی نباید بپردازی. مادر به ما آموخته كه نیكی ما به ازایی ندارد*. پسرك گفت: پس من از صمیم قلب از شما سپاسگزاری می‌كنم. سالها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد. پزشكان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز، متخصصین نسبت به درمان او اقدام كنند. دكتر هوارد كلی، جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد. هنگامی‌كه متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجیبی در چشمانش درخشید. بلافاصله بلند شد و بسرعت بطرف اطاق بیمار حركت كرد. لباس پزشكی اش را بر تن كرد و برای دیدن مریضش وارد اطاق شد. در اولین نگاه اورا شناخت. سپس به اطاق مشاوره باز گشت تا هر چه زود تر برای نجات جان بیمارش اقدام كند. از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از یك تلاش طولانی علیه بیماری ، پیروزی ازآن دكتر كلی گردید. آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود. به درخواست دكتر هزینه درمان زن جهت تائید نزد او برده شد. گوشه صورتحساب چیزی نوشت. آن‌را درون پاكتی گذاشت و برای زن ارسال نمود. زن از باز كردن پاكت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت. مطمئن بود كه باید تمام عمر را بدهكار باشد. سرانجام تصمیم گرفت و پاكت را باز كرد. چیزی توجه اش را جلب كرد. چند كلمه ای روی قبض نوشته شده بود. آهسته انرا خواند: بهای این صورتحساب قبلاً با یك لیوان شیر پرداخت شده است. ﴿مَن جَآءَ بِٱلۡحَسَنَهِ فَلَهُۥ خَیۡرٞ مِّنۡهَا وَهُم مِّن فَزَعٖ یَوۡمَئِذٍ ءَامِنُونَ ﴾ [النمل: 90]. «کسانی که کارهای پسندیده انجام می‌دهند، پاداش بهتر و بالاتری از آن خواهند داشت و آنان از هراس آن روز در امانند». ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi