فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥دعوت پادشاه سعودی از رهبر معظّم
انقلاب دام ظله
برای حضور در مسجد الحرام
💥 و پاسخ متفاوت ایشان... میام به شرط اینکه....
💐⚘💐⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥جهاد در بیان حقائق
🔥تحریف وحربه دشمن
💥بیان از حجت الاسلام دکتر رفیعی
🇮🇷🇮🇷 https://eitaa.com/tabligh_oghaf
💐⚘💐⚘
🌿🍀🌿
🔸️فصل ششم : صفحه ششم :
نماز ناتمام
💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
صبحانۀ مختصری را همان ابتدا، در حال حرکت خوردیم.
این مسیر قبلاً توسط هواپیماهای دشمن بمباران شده بود و چهرۀ کریهی داشت. علفهای سوخته زمین را به سیاهی میزد و درختهای قطعشده خشک و عور بود.
🔸️ ارتشیها برای رعایت مسائل امنیتی، پشت بیسیم از رموز خاصی استفاده میکردند.
من هم چنین برنامهای داشتم، اما راهکارم برای جلوگیری از شنود دشمن، لری حرف زدن بود. با لهجۀ غلیظِ لری، مثل پیرمرد-پیرزنهای قدیمی حرف میزدم تا دشمن متوجه نشود.
🔸️از صبح تا شب راهپیمایی کردیم. با فرارسیدن شب، خستگیِ بچهها نگرانکننده شد. بهمحض اینکه پنج دقیقه برای استراحت مینشستیم، صدای خروپف از ستون بلند میشد. آقامحسن گفت: «شیخ، حواست باشه کسی از بچهها جا نمونه.»
نفربهنفر آنها را صدا میزدم و از خواب بلند میکردم. اما مگر خواب از سرمان میپرید؟ آن شب برای دومین شب متوالی نخوابیدیم و به پیادهروی ادامه دادیم.
🔸️ روز دوم علاوهبر خواب، گرسنگی نیز به ما فشار آورد. جیرۀ غذایی محدودی از شکلات و نخود و کشمش باقی مانده بود که انرژی ازدسترفته را به ما برنمیگرداند.
به هر سختی و رنجی بود تا پایان روز دوم به پیادهروی ادامه دادیم و شب به جایی که میبایست رسیدیم.
شب جمعه بود. با تمام خستگی، دعای کمیل برگزار کردیم و از خدا برای لطف و عنایتش در عملیات فردا استمداد طلبیدیم.
🔸️قبل از طلوع آفتاب، حرکت بهسمت مقر دشمن آغاز شد. قبل از حرکت، آقامحسن به فرماندهان گفت:
«نیروی شناسایی رو بفرستید جلو تا بچهها پشتسرش حرکت کنن.»
گفتند: «شناسایی تا همینجا انجام شده و نیروی شناسایی نداریم.»
گفت: «لااقل بذارید با نیروهام برم جلو.»
گفتند: «چنین چیزی طبق قواعد نظامی ممکن نیست.»
🔸️بنابراین آقامحسن همانجا ماند و فرماندهی به برادران ارتشی واگذار شد. وقتی آقامحسن نیامد دیگر بیسیمچی هم نیازی نبود. بیسیم را گذاشتم و بهعنوان نیروی ساده همراه شدم.
🔸️از آنجا سروان محمودی فرمانده ما شد. او شخصی بسیار دوستداشتنی و متواضع بود.
وقتی به او جناب سروان میگفتیم، میگفت: «من هم یکی از شما هستم، به من بگید برادر.»
برنامۀ عملیات این بود که ما دشمن را دور بزنیم و از پشت آنها را غافلگیر کنیم.
همزمان یگانی دیگر از ارتش بههمراه نیروهای لشکر 17 علیبنابیطالب قم میبایست از جلو حمله میکردند. تا وقتی به پشت دشمن برسیم آفتاب طلوع کرده بود.
بعثیها که از تحرکات ما باخبر شده بودند بالگردهایشان را فرستادند. لحظات پراضطرابی بود. اگر لو میرفتیم، کارمان تمام بود.
لباس ما مثل ارتشیها پلنگی بود و با یک بازوبند «یازهرا» از آنان متمایز میشدیم.
🔸️ سروان محمودی گفت: «سریع بازوبندها رو دربیارید.»
بازوبندها را درآوردیم، اما باز در معرض شناسایی خلبان بالگرد بودیم. وقتی بالگرد بالای سر ما رسید، حسین خویشوند با اشارۀ دست به آنها فهماند بروند سمت تپه و تپه را بزنند. خلبان گمان کرد ما نیروهای عراقی هستیم که عقبنشینی کردهایم و نیروهای ایرانی روی تپه هستند. بالگرد بهسمت تپه یورش برد و ما در سایۀ آتش تأمین او به تپه حملهور شدیم. جالب بود. بالگرد بعثی برای ما راه باز میکرد و ما در پناه آن راحت بالا میرفتیم. در سینۀ تپه، بالگرد متوجه اشتباهش شد و بهسمت ما برگشت، اما دیگر دیر شده بود.
🔸️آنجا چشمم به افرادی افتاد که اورکت کرهای پوشیده بودند. یک لحظه فکر کردم نیروهای قم هستند، شروع کردم با یکی از آنها حرف زدن. او هم به فارسی گفت: «بیا بیا.»
به حسین گفتم: «نگاه کن، نیروهای قم زودتر از ما رسیدن. حسین دستش را بهحالت پیروزی بالا آورد و بهسمت او حرکت کرد؛ اما ناگهان آن شخص سلاحش را بالا آورد و ما را به رگبار گرفت. حسین سریع روی زمین خیز رفت و خداراشکر، گلولهای به او اصابت نکرد. آنجا فهمیدیم از نیروهای قم خبری نیست و هرچه هست دشمن است.
ادامه دارد.....
⚘بیاد_شهدا
⚘دفاع_مقدس
💔جنگ_تحمیلی
@mahale114
💐⚘💐⚘
🌿🍀🌿
💥قال الصادق عليه السلام :
🔸️اِنَّ النّاسَ يَستَغْنونَ اِذا عُدِلَ بَيْنَهُمْ
🔸️ وَ تُنْزِلُ السَّماءُ رِزْقَها
🔸️وَ تُخْرِجُ الاَْرْضُ بَرَكَتَها بِاِذْنِ اللّه ِ تَعالى ؛
💥امام صادق عليه السلام فرمود :
🔸️اگر در ميان مردم عدالت برقرار شود، همه بى نياز مى شوند
🔸️و به اذن خداوند متعال آسمان روزى خود را فرو مى فرستد
🔸️و زمين بركت خويش را بيرون مى ريزد.۱
---------------------
۱-كافى، ج 3، ص 568، ح 6
💐⚘💐
🌴🍂🌴
⚘فرق اسلام با ایمان:
🔸️قَالتِ الأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لمْ تُؤْمِنُوا ولكِن قُولوا أَسْلمْنَا ولمَّا يَدْخُل الإِيمَانُ فِي قُلوبِكُمْ... (۱۴)»
[(برخی از) باديه نشينان گفتند: ايمان آورديم. بگو: ايمان نياورده ايد،ليكن بگوييد:
اسلام آورديم و هنوز در دلهای شما ايمان داخل نشده است...]۱
🔸️) شخصی از امام صادق علیه السلام در باره تفاوت ایمان و اسلام سئوال كرد. آن حضرت به او پاسخی نداد.
آن شخص سئوال خود را تكرار كرد. امام باز هم به او پاسخ نداد. زمانی كه شخص میخواست از آن جا برود، در راه آن حضرت را دید. امام به او فرمود:
گویی زمان سفرت فرا رسیده است! آن شخص پاسخ داد: آری! امام فرمود:
پس به خانه ما بیا. آن شخص به خانه امام رفت و از آن حضرت در باره تفاوت میان ایمان و اسلام سئوال كرد. امام فرمود:
اسلام آوردن همان امور ظاهری در میان مردم است. از قبیل شهادتین، نماز خواندن، زكات دادن، حج گزاردن و روزه گرفتن. این اسلام است.
💥اما ایمان، شناخت امر ولایت به همراه اعمال فوق است. چنان چه فردی اعمال فوق را انجام دهد اما به ولایت اعتقادی نداشته باشد، مسلمانی گمراه خواهد بود.«۲»
🔸️) امام محمد باقر علیه السلام فرمود: ایمان چیزی است كه در قلب استقرار مییابد و به خداوند میرسد و عمل بر اساس اطاعت پروردگار وتسلیم شدن در برابر اوامر الهی آن را تصدیق میكند.
💥اما اسلام به معنای افعال و اقوال ظاهری است كه عامه مردم از همه فرقهها بر آن هستند و به وسیله آن جانشان حفظ و موضوع ارث و نكاح آن صحت مییابد و شامل نماز، روزه، حج و زكات میشود.
آنها به وسیله این اعمال از كفر خارج ووارد ایمان میشوند. اسلام آوردن فرد لزوماً به معنای ایمان آوردن او نیست.
💥اما ایمان آوردن شخص، اسلام آوردن او را نیز در بر میگیرد. آن دو در قول و عمل با یكدیگر اشتراك دارند؛
همچنان كه كعبه در مسجد است ولی مسجد در كعبه نیست؛ ایمان، اسلام آوردن فرد را در بر میگیرد. اما اسلام آوردن فرد لزوماً به معنای ایمان آوردن او نخواهد بود. خداوند فرموده است:
«قَالتِ الأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لمْ تُؤْمِنُوا ولكِن قُولوا أَسْلمْنَا ولمَّا یَدْخُل الإِیمَانُ فِی قُلوبِكُمْ» فرموده خداوند، راستترین گفتار است. راوی می گوید: عرض كردم:
آیا فرد مؤمن در فضایل، احكام، حدود و... بر فرد مسلمان برتری دارد؟
امام فرمود:
خیر! آنها در این زمینه كاملاً با یكدیگر یكسان هستند.
اما فرد مؤمن در اعمالش كه به وسیله آنها به خداوند تقرب میجوید بر مسلمانان برتری دارد.
عرض كردم: مگر نه این كه خداوند فرموده است:
«مَن جَاء بِالحَسَنَةِ فَلهُ عَشْرُ أَمْثَالهَا»«۳»
[هر كس كار نیكی بیاورد ده برابر آن (پاداش) خواهد داشت] و شما فرمودید كه فرد مسلمان با مؤمن در نماز، روزه، حج و زكات مشترك هستند؟
امام فرمود: مگر نشنیدهای كه خداوند فرموده است:
«فَیُضَاعِفَهُ لهُ أَضْعَافًا كَثِیرَةً»«۴»
[آن را برای او چند برابر بیفزاید]؟ بنابراین مؤمنان همان كسانی هستند كه خداوند در مقابل اعمال نیكشان به آنها هفتاد برابر پاداش میدهد.
این از فضایل مؤمنان است. خداوند به اندازه میزان صحت ایمان فرد به او پاداش بیشتری خواهد داد. خداوند هر اندازه كه اراده فرماید، نسبت به مؤمنان، نیكی خواهد كرد.
💥 از آن حضرت سئوال كردم. به نظر شما آیا كسی كه اسلام میآورد، جزو مؤمنان به شمار نمیآید؟
امام فرمود: خیر! بلكه به ایمان اضافه و از كفر خارج شده است. برایت مثالی میزنم تا این مسئله را به خوبی درك كنی. آیا اگر شخصی را در مسجد الحرام ببینی میتوانی ادعا كنی او را در كعبه دیدهای؟ پاسخ داد:
خیر! امام فرمود: ولی آیا اگر اورا در كعبه ببینی میتوانی ادعا كنی او را در مسجد الحرام دیدهای؟ عرض كردم:
آری! امام فرمود: چگونه چنین امری ممكن است؟ عرض كردم: او نمیتواند وارد كعبه شود، مگر آن كه وارد مسجد الحرام شود.
امام فرمود: راست گفتی! نسبت ایمان و اسلام نیز چنین است.«۵»
_____________________________________________
۱- سوره حجرات آیه ۱۴
۲- كافی، ج ۲، ص ۲۰، ح ۴.
۳- انعام/ ۱۶.
۴- بقره/ ۲۴۵
۵- كافی، ج ۲، ص ۲۲، ح ۵.
بیان✍ از تفسیر البرهان
@hekmaat
🌾🍀🌾🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 نماهنگ | گنجینه سحر
💥بیان از رهبر معظم حضرت آیةالله خامنهای دام ظله
🆔 @balagh_ir
💐⚘💐⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥ماجرای غصب فدک چه بود؟
🔸 خیلی از ما کم و زیاد درباره فدک در روضههای فاطمیه شنیدیم، در این بخش قراره این ماجرای تاریخی رو بررسی کنیم.
🏴ایّام فاطمیه: مظلومیّت صدیقه اطهر
سلام الله علیها
🆔 @balagh_ir
💐⚘💐
🔎🔎
🔥 اسیر شیطان:👇🏽
💥حضرت موسی (علیهالسلام) در جایی نشسته بود، ناگاه ابلیس که کلاهی رنگارنگ بر سر داشت نزد موسی آمد. وقتی که نزدیک شد، کلاه خود را برداشت و مؤدبانه نزد موسی (علیهالسلام) ایستاد.
💥موسی (علیهالسلام) گفت: تو کیستی؟
ابلیس گفت: من ابلیس هستم!
💥موسی (علیهالسلام) گفت: آیا تو ابلیس هستی؟ خدا تو را از ما و دیگران دور گرداند!
ابلیس گفت: من آمدهام به خاطر مقامی که در پیشگاه خدا داری، بر تو سلام کنم!
💥موسی (علیهالسلام) گفت: این کلاه چیست که بر سر داری؟
ابلیس گفت: با رنگها و زرق و برقهای این کلاه، دل انسانها را میربایم.
💥موسی (علیهالسلام) گفت: به من از گناهی خبر ده که اگر انسان آن را انجام دهد، تو بر او چیره میشوی و هر جا که بخواهی، او را میکشی.
ابلیس گفت: اذا اعجبته نفسه و استکثر عمله، و استصغر فی عیبه ذنبه؛
🔥سه گناه است که اگر انسان گرفتار آن بشود، من بر او چیره میگردم:
1- هنگامیکه او، خودبین شود و از خودش خوشش آید؛
2- هنگامیکه او عمل خود را بسیار بشمارد؛
3- هنگامیکه گناهش در نظرش کوچک گردد.۱
----------------
۱- اصول کافی، ج 2، ص 262
🌾🌾🌾
🌿🍀🌿
🔸️فصل ششم : صفحه هفتم :
نماز ناتمام
💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
تیراندازیها شدت گرفت. مادامیکه سروان محمودی فرماندهی را بهعهده داشت، کارها خوب پیش میرفت.
🔸️ نیروهای نظامی با دستورات او بسیج میشدند و ما بسیجیها با اوامر او نظام میگرفتیم.
سروان همینطور که میدان را مدیریت میکرد، لحظهای برای دیدن نوک تپه روی درخت رفت. در حال رصد بود که تیری به چشمش اصابت کرد و از درخت به زمین افتاد. بعد از شهادت او کار گره خورد.
🔸️نمیدانستیم چه باید کنیم. دیدم اینطور فایده ندارد. با حسین پیش یکی از ارتشیها رفتیم.
گفتم: «چرا از این خمپارهانداز استفاده نمیکنید؟»
گفت: «ما از تو دستور نمیگیریم.»
گفتم: «دستوری نیست. خدا و پیغمبر میگه هر کاری از دستتون برمیآد انجام بدید.»
🔸️گفت: «خب خودت ببر بزن.»
نگاهی از سر استیصال به حسین کردم، گفتم: «بلدی بزنی؟»
گفت: «بیار، درستش میکنیم.»
گلولههای خمپاره را نفربهنفر از ارتشیها جمع کردیم و در یک مکان مناسب مستقر شدیم.
حسین پای خمپاره ایستاد و من روی صخره، دیدهبانش شدم. گفتم: «خب، بسم الله! اول سر لوله رو کج کن خودمون رو نزنی.» بعد هم گفتم: «یهکم به راست، یهکم به چپ، خوبه؛ همینو بزن.»
🔸️در شیب تپه، جا برای محکم کردن پایۀ خمپارهانداز مناسب نبود. حسین با قدرت بدنیاش پایش را روی پایۀ خمپارهانداز گذاشت و خمپاره را در آن رها کرد.
خمپاره رفت و در نقطهای نامعلوم، روی تپه اصابت کرد. گفت: «خوب بود؟»
گردن کشیدم و گفتم:
«خوب ندیدم. یکی دیگه بزن.»
از دامنه، دید خوبی به نوک تپه نداشتم و فقط از دود و گردوخاک ناشی از خمپاره میفهمیدم اصابت موفقی بوده یا نه. دومی را که زد، گفتم: «خوبه. یهکم بیا به راست.»
🔸️با همین روش، همۀ گلولهها را زدیم. این کارمان کمی جلوی تاختوتاز دشمن را گرفت.
بعد که بالاتر رفتیم، دیدیم اتفاقاً خیلی از سنگرهای آنان با همین خمپارهها هدف قرار گرفته است و تلفات زیادی دادهاند.
🔸️با تمام شدن خمپارهها، دوباره تفنگ دست گرفتیم و ساعاتی را به تیراندازی و گرفتن تلفات از دشمن مشغول شدیم. اینطور جنگیدن فایده نداشت و دشمن تنها از یک جهت آسیبپذیر نبود. بههمراه حسین به نتیجۀ خوبی رسیدیم. باید جای خالی نیروهای قم را پر میکردیم و از دو طرف به آنان یورش میبردیم تا محاصره و سپس تسلیم شوند. آن ارتشی را پیدا کردم و پیشنهاد را با او در میان گذاشتم:
«اگر دو گروه بشیم و از دو طرف محاصرهشون کنیم مقاومتشون یهساعته در هم میشکنه.»
🔸️«چرا به ما دستور میدی؟»
«دستور نبود. اجازه میدی ما بریم از پشت حمله کنیم؟»
«برید.»
حدود ده-پانزده بسیجی بودیم. خستگی، گرسنگی و تشنگی توانی برایمان نگذاشته بود، اما باید کاری میکردیم. حسین جلودار شد تا تپه را دور بزنیم. در همین حین که مشغول حرکت بودیم، تانکی از نوک تپه ما را دید. روی شیب، خم شد و گلولهای بهسمتمان شلیک کرد. گلوله قبل از رسیدن به ما در سینۀ تپه فرو نشست، ولی موجش به ما رسید و همۀ ما را گرفت.
از بین ما حال حسین خویشوند و حیدر سلگی از همه بدتر بود. دیدیم با این حالوروز نمیشود به جنگ دشمن رفت. تصمیم گرفتیم قبل از اینکه با این وضع اسیر شویم، به عقب برگردیم.
🔸️حسین خودش را بهزحمت جمعوجور کرد، اما حیدر که ضعف و گرسنگی شدیدی هم داشت با لکنت زبان همیشگیاش گفت: «ممن نمممیتونم بی بی بیام.» و غش کرد و افتاد.
حیدر پسرِ دخترعمویم بود. اگر میماند جواب مادرش را چه میدادم؟
نورمحمد کیانی عزیز و دوستداشتنی آنجا بود. اسلحهام را به او دادم و حیدر را کول کردم.
حسین حالوروز خوبی نداشت. گهگاهی بیهوش میافتاد یا به خواب میرفت. باید چند دقیقه معطلش میشدیم و دوباره او را بلند میکردیم.
🔸️مقداری که از تپه دور شدیم، به جایی رسیدیم که لابهلای سنگها، مقداری آب جمع شده بود. آبی متعفن، بدبو و پر از جلبک. آنقدر تشنه بودیم که خم شدیم و با ولع، مشتمشت از آن آب خوردیم. من که از گرسنگی داشتم تلف میشدم، ابایی نداشتم که از جلبکها نیز بخورم. یک لحظه دیدم در کف دستم، چند بچهقورباغه، مثل کرم شنا میکنند. گفتم شاید این قورباغهها گرسنگی مرا فروبنشاند. چشمانم را بستم و آنان را با آب قورت دادم.
کمی اثرگذار بود و مثل اینکه ته دلم را گرفت. به همراهان گفتم:
«بچهها، از این قورباغهها بخورید؛ جلوی ضعفتون رو میگیره.» و خودم مشت پروپیمانی از آنها برداشتم و خوردم.
ادامه دارد.....
⚘بیاد_شهدا
⚘دفاع_مقدس
💔جنگ_تحمیلی
@mahale114
💐⚘💐
🌿🍀🌿
💥قال الإمامُ الصّادقُ عليه السلام
🔸️ أربَعةٌ مِن أخلاقِ الأنبياءِ :
البِرُّ ، و السَّخاءُ ،
🔸️ و الصَّبرُ علَى النائبَةِ ،
🔸️و القِيامُ بحَقِّ المؤمنِ .
💥امام صادق عليه السلام فرمود:
🔸️چهار خصلت از اخلاق پيامبران
است :
🔸️نيكى كردن، بخشندگى،
شكيبايى در برابر سختى ها،
🔸️و گزاردن حق مؤمن.۱
------------------------
۱-تحف العقول : 375 .
💐⚘💐
🌿🍀🌿
💥از آدم می ترسند
💥امام خمینی اعلی الله مقامه در کتاب ولایت فقیه میفرمایند:
🔸️آنها میخواهند که ما آدم نباشیم، از آدم می ترسند، یک نفر آدم اگر پیدا شد از او میترسند، برای اینکه ممکن است تولید مثل کنند.
و لذا هر وقت آدمی پیدا شد، یا کشتند یا از بینش بردند و یا لکهدارش کردند که سیاسی است!
این آخوند سیاسی است!!!
در صورتی که پیغمبر هم سیاسی بود.
این تبلیغ سوئی است که آنها کردند تا شما را از سیاست کنار بگذارند از دخالت در امور دولتی کنار بگذارند، و خودشان هر کاری که میخواهند بکنند، هر غلطی میخواهند بکنند، عمالشان هر غلطی میخواهند بکنند و کسی نباشد که جلوی آنها را بگیرد.
دیروز طاغوت_اعظم نگران تحقق انقلاب اسلامی و استقرار نظام اسلامی بود؛
امروز با پیشروی و سرعت دستیابی به آرمانهای انقلاب اسلامی دشمنی دارد.
🔶چرا که سطح توقعات جامعه جهانی و جامعه اسلامی از اصل تحقق و استقرار نظام اسلامی فراتر رفته و خواهان دولت و جامعه اسلامی است؛
لذا جلوی پیشرفت آن را میخواهند بگیرند و این با متوقف کردن و یا حداقل کاستن از سرعت و شتاب نظام اسلامی میسر است.
🔶شکی نیست که بدنه مردمی همیشه در صحنه سهم بسزایی در اقتدار نظام اسلامی دارد؛ لکن دوست و دشمن خوب میدانند جادهبازکن و خطشکن ، نیروهای مبارز انقلابی پیشقراول هستند که در همه عرصهها حضور ایشان راهگشای امور میباشد.
🔸️امروز همان دشمن سربازان بیجیره و مواجب تربیت یافتگان مدهوش غرب را تقریبا از دست داده، لذا عمده توان خود را با شبکه محافظهکاران ظاهرالصلاح موسوم به اصولگرایان پیش میبرد.
🔸️تنها_حربه این قبیله برای تخریب و ترور شخصیت معدود نیروهای مبارز انقلابی، ایراد اتهام و انگ تندروی است؛ که البته خوشخدمتی بعضی نفوذی ها در بعضی نهادهای نظام...
🔸️لذا #امام_خامنهای_روحی_فداه میفرماید
این قدر جوانان انقلابی را با نام تندروی نکوبید، این ادبیات دشمن است. تندرو یعنی پایبند به انقلاب.
@yamahdiadrekni72
🌾🌺🌾🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥رزمندگانی که برای دفاع از اسلام
واستقلال کشور
🔸 تو برف و کولاک ،چجوری جون دادن ؟
چکار کردیم براشون ؟
🔎🔎🌾🌾
@shohadayeslam
🔥انحراف وشقاوت
⭕️شهادت مظلومانه آیت الله دستغیب هست.
🔹 این خانم ۲۱ساله به اسم «گوهر ادب آواز» به خودش بمب میبنده و به عنوان یک زن باردار وانمود میکنه که باید مسئلهی مهمی رو با شهید دستغیب درمیون بذاره و اینجوری از حلقه محافظان شهید عبور میکنه. وقتی نزدیک شده با کشیدن ضامن خودشو هلاک و آیتالله دستغیب و ۱۲ نفر دیگه رو به شهادت میرسونه.
🔹 بله دوستان شستشوی مغزی باعث میشه یک نفر تو سن کم تبدیل به جنایتکار بشه، پس بیخود از سن کم یک نفر به عنوان دلیل برای بیگناهیش استفاده نکنید.
🔥🔥🔥
ــــــــــــــــــــــ
🌿🍀🌿
🔸️فصل ششم : صفحه هشتم :
نماز ناتمام
💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
هرچه گشتم شاید بچهماهی آنجا باشد، نبود و سهم ما همان قورباغهها شد.
دوباره حیدر را کول کردم و راه افتادیم. پس از چند ساعت پیادهروی، به حاجمهدی ظفری رسیدیم. حاجمهدی در میانۀ مسیر منتظر ما بود. با دیدن حال نزارمان سریع به امدادگرها گفت: «سرم وصل کنید.»
یک قاطر هم آورده بود که حیدر را روی آن گذاشتیم و مسیر بازگشت را ادامه دادیم. در ادامۀ راه، مسیرمان به رودخانۀ پرآبی افتاد که جادهای مالرو از کنار آن میگذشت. گاهی مسیر باریک میشد و گاهی از پهنا وسعت میگرفت. قاطرِ کاربلد راهش را میرفت و بدون لغزشی بار خود را میبرد. حیدر که هنوز گیج و منگ بود، یک لحظه شاخۀ درختی را جلوی راهش دید. رفیقِ موجی ما بهجای اینکه سرش را خم کند، شاخه را بغل کرد و قاطر از زیر پایش رفت. کمی پادرهوا ماند و بعد افتاد توی آب.
همه خندهمان گرفت. داد زد: «اینجا کجاس منو آوردید؟ این چه کاریه میکنید؟»
گفتم: «حیدر جان، ما ماشین آخرین سیستم بهت دادیم. چه کنیم خودت نتونستی سوار شی؟»
آقای ظفری سریع پرید توی آب و او را با سرمی که توی دستش بود نجات داد. در مسیرِ رفت با رعایت اختفا، از دورترین مسیر، تپه را دور زدیم. اما در مسیر برگشت، مستقیم با یک شب پیادهروی به مقر خودمان رسیدیم. نماز صبح چشممان به جمال دوستان روشن شد. بچهها ضعف را در چهرۀ ما دیدند و اول یک صبحانۀ حسابی برایمان آوردند. صبحانه را خوردم، اما هنوز احساس ضعف داشتم. یکی از دوستان وقتی حالم را دید مرا با ماشین به بیمارستان اشنویه برد.
این تمام چیزی است که از حال بدم به خاطر دارم. اما حاجمهدی تعریف میکند در آنجا اتفاق دیگری هم رخ داده است. من که در اثر گلولۀ تانک، دوباره موجی شده بودم، حاجمهدی را با بعثیها اشتباه میگیرم، با چوبدستی به جانش میافتم و بهقصد کشت او را میزنم. بهقدری عصبی بودهام که هیچکس جلودار من نبوده است و حاجی کتک زیادی از من میخورد. بیچاره حاجمهدی پایش سیاه و کبود میشود و تا مدتی این آثار را بهیادگار داشته است. از دید من، شاید حق مطلب ادا نشود، خودتان را جای حاجمهدی بگذارید و تصور کنید همرزم شما هر لحظه امکان دارد به رویتان اسلحه بکشد یا اگر از روی اقبال، سلاح دستش نباشد با چوب به جان شما بیفتد. کابوسی از این بالاتر هست؟ ما این کابوس را ناخواسته و نادانسته برای دوستانمان رقم میزدیم.
در بیمارستان اشنویه، دکتر مرا معاینه کرد و همانجا چند آمپول تقویتی و سرم برایم نوشت. پرستاری سرم را وصل کرد و دوست همراهم تا سرم تمام شود پی کاری بیرون رفت. من روی تخت دراز کشیده بودم و حالم داشت بهتر میشد. در همین لحظه پرستار دیگری آمد و گفت: «دمر شو. یه آمپول دیگه داری.»
من هم از همهجا بیخبر، به حرفش گوش کردم. نمیدانم این چه آمپولی بود. همینکه زد، از درون احساس سوختن کردم. حالم خیلی بد شد. تا آمدم به پرستار بگویم حالم بد است پرستار غیبش زد و من تنها شدم. چشمم از حرارت داشت آتش میگرفت. تلاش کردم از روی تخت بلند شوم اما همینکه بلند شدم افتادم. مرگم را به چشم دیدم. عرق مرگ به پیشانیام نشسته بود که یک پاسدار در چارچوب در ظاهر شد. خواستم صدایش کنم اما صدایم درنیامد. فقط با دست اشارهای کردم و دیگر نفهمیدم چه شد.
وقتی چشم باز کردم، دوروبرم تکاپو بود. تیم پزشکی آمده بود و اورژانسی به مداوا میپرداخت. بعد از کلی دواودرمان، رفتهرفته اثرات آن آمپول رفت و حالم بهتر شد. چه بلایی سرم آمده بود و چرا با آن آمپول به این روز افتادم؟ از آن پاسدار سؤال کردم و ماجرای پرستار و آمپول زدنش را گفتم.
پاسدار گفت: «شانس آوردی. گروهی از منافقین در قالب پرستار، توی این شهر ظاهر شدن و با آمپول افراد رو میکُشن. تا حالا دستوپای تعداد زیادی از مجروحان رو قطع کردن، درحالیکه نیازی به قطع کردن نبود. خیلیها رو با داروی اشتباه به شهادت رسوندن. اون پرستار هم قصد جون شما را داشت که سریع خبردار شدیم و درمان رو شروع کردیم. خیلی وقت بود دنبال این عامل نفوذی بودیم و خوشبختانه امروز تونستیم شناسایی و دستگیرش کنیم.»
این ماجرای پرفرازونشیب عملیات قادر بود. برادران ارتشیِ همراهمان 130 شهید و اسیر دادند و از گروهان ما دو نفر شهید و تقریباً همگی مجروح شدیم. بعد از عملیات، فرماندهان ارتش که رشادت نیروهای بسیجی را دیده بودند به آقای زرگری گفتند یک گروهان یا حتی یک دسته نیرو در اختیار ما بگذارید، اما ایشان قبول نکرده بود. دستآخر به دو نفر راضی شدند و گفتند برای شناسایی دو نفر نیروی اطلاعاتی بدهید. اما آقای زرگری سفتوسخت مخالفت کرد و وضعیت سازماندهی گردان ما به حالت قبل برگشت.در بازگشت از عملیات!....
ادامه دارد..
⚘بیاد_شهدا
⚘دفاع_مقدس
💔جنگ_تحمیلی
@mahale114
💐⚘💐⚘
🌿🍀🌿
💥قال الصادق عليه السلام
🔸️يا أبا بَصيرٍ ، طُوبى لِشِيعَةِ قائمِنا المُنتَظِرِينَ لِظُهورِهِ في غَيبَتِهِ ،
🔸️و المُطيعينَ لَهُ في ظُهورِهِ ،
🔸️اُولئكَ أولِياءُ اللّه ِ الّذينَ لا خَوفٌ علَيهِم و لا هُم يَحزَنونَ .
💥امام صادق عليه السلام فرمود:
🔸️ اى ابو بصير! خوشا به حال شيعيان قائم ما كه در زمان غيبت او منتظر ظهورش هستند
🔸️ و در زمان ظهورش فرمانبردار اويند.
🔸️ اينان دوستان خدايند كه بر آنان نه بيمى است و نه اندوهگين مى شوند.۱
---------------------
۱-كمال الدين : 357/54 .
💐⚘💐⚘
🌿🍀🌿
💥وظایف_فردی_منتظران
🔸️ما یکی از وظایف مهم و بسیار بسیار مهم منتظر را تجدید عهد با حضرت ولی عصر علیه السلام
و وفای به آن عهد دانستیم که این وظیفه یک وظیفه ای است که نسبت به همهی اهل بیت شیعیان دارند
همهی شیعیان نسبت به امامشان عهدی دارند که به هر حال با آن عهد باید ثابت قدم و پابرجا باشند
«وَأَلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَی الطَّرِیقَةِ لَأَسْقَیْنَاهُم مَّاء غَدَقًا» (جن/16)
💥خدای متعال در سورهی جن میفرماید اگر کسی بر آن صراط و طریق مستقیم استقامت داشته باشد آب فراوانی را به او میچشانیم
آن آب فراوان هم میتواند آب ظاهری باشد و نعمتها باشد و هم میتواند علوم اهل بیت باشد در روایات است
که به آنها داده میشود .
🔸️نعمتها و برکات فراوان منتها به شرط استقامت بر آن راه و صراط .
🔸️بعضیها ممکن است خوب راه بیفتند اما خوب ادامه نمیدهند در ادامهی راه کم میآورند حافظ گفت که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها داستان سیمرغ عطار که برای رسیدن به قلهی قاف تعداد زیادی بودند ولی وقتی رسیدند تعداد اندکی ماندند یک واقعیتی است که این مسیر مشکلات و سختیهایی دارد که ماندن اش خیلی هنر است و استقامت بر آن عهدی که با اهل بیت داشتیم .
🔸️ما عهد با اماممان داریم با ائمه داریم با امام زمان داریم خوش به حال آن کسانی که بر این عهد ثابت قدماند این یکی از وظایفی بود که گفتیم و مصادیقی را بیان کردیم مثلا عهد با حضرت یک مصداق اش زیارت اهل بیت و زیارت امام زمان یکی از مصادیق وفای به عهد است.۱
-----------------------
💥۱-بیان ✍از جناب استاد :عالے
🆔 @ostad_aali110
💐⚘💐⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐💐
💥(اگر یک عمل صالح در طول عمرمان بتوانیم انجام بدیم و قدمی برای ظهور برداریم و مورد قبول خداوند قرار بگیره، شاید همین کلیپ چند دقیقه ای باشه....)
💥(خواهشا دوستان مذهبی و انقلابی این چند دقیقه را مشاهده بفرمائید)
💥(وظیفه مادر قبال ظهور منجی ع
چیست؟)
@shohadayeslam
💐⚘💐⚘
🌿🍀🌿
💥چشم یار:
💥من از اشکی که میریزد ز چشم یار میترسم*
از آن روزی که مولایم شود بیمار میترسم!
💥همه ماندیم در جهلی شبیه عهد دقیانوس*
من از خوابیدن مهدی درون غار میترسم
💥رها کن صحبت یعقوب و کوری و غم و فرزند*
من از گرداندن یوسف سر بازار میترسم!
💥همه گویند این جمعه بیا اما درنگی کن*
از اینکه باز عاشورا شود تکرار میترسم!
💥سحر شد آمده خورشید اما آسمان ابریست*
من از بی مهری این ابرهای تار میترسم!
💥تمام عمر خود را نوکر این خاندان خواندم*
از آن روزی که این منصب کنم انکار میترسم!
💥طبیبم داده پیغامم بیا دارویت آماده است*
از آن شرمی که دارم از رخ عطار میترسم!
💥شنیدم روز وشب از دیده ات خون جگر ریزد*
من از بیماری آن دیده خونبار میترسم!
💥به وقت ترس و تنهایی،تو هستی تکیه گاه من*
مرا تنها میان قبر خود نگذار، میترسم!
💥دلت بشکسته از من،لکن ای دلدار رحمی کن*
که از نفرین و عاق والدین بسیار میترسم!
💥هزاران بار من رفتم،ولي شرمنده برگشتم*
ز هجرانت نترسیدم ولی این بار میترسم!
------------------
💥بیان ✍شعری زیبا از رهبر معظم، حضرت آیت الله خامنه ای
(مدظله العالی)
💐⚘💐⚘
🌿🍀🌿
🔸️فصل ششم : صفحه نهم :
نماز ناتمام
💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
پسرعمهام عبدالله تبریزی را دیدم. او یک ارتشی کارکشته، فرماندهی حرفهای و بهشدت منظم بود.
هرچند او را در جبهه ندیده بودم، اما او در عملیات قادر شرکت داشت و حتی به موفقیتهایی رسیده بود. باهم صمیمی بودیم. گفت: «آخه این چه وضع جنگیدنه، پسردایی؟ من اصلاً شما رو قبول ندارم.»
🔸️حق داشت. او به سختگیری در مسائل نظامی شهره بود و ما بسیجیها از نظم خاصی در جنگیدن پیروی نمیکردیم. گفتم: «حرفت درست، اما ما هم تا حالا عملیات اینطوری ندیده بودیم. مگه بدون شناسایی میشه جنگید؟»
🔸️بههرحال بعد از این تجربه، دیگر ادغامی بین نیروهای بسیجی داوطلب و ارتش رخ نداد و صرفاً نیروها با همکاری هم در عملیات شرکت کردند.
🔸️در مردادماه1364 به قم برگشتم و سال تحصیلی خودم را زودتر از بقیه شروع کردم. با درس خواندنهای شبانهروزی در همین مدت، عقبماندگیام جبران شد و خودم را به بقیه رساندم.
این سختی چیزی بود که طلبههای رزمنده خودشان انتخاب کرده بودند و میخواستند در کنار درس و اجتهاد، جهاد را نیز داشته باشند. شیخ محمدرضا گودرزی ایستگاه طلبگی در اصفهان را پشتسر گذاشته بود و مثل من به قم رسیده بود.
🔸️یک روز برای سر زدن به ایشان به مدرسۀ امامباقر(ع) رفتم. شیخ محمدرضا نبود و همحجرهای او شیخ محمدحسین ترابی آنجا بود. او را از قبل میشناختم؛ نهاوندی بود و قبل از ما طلبه شده بود.
واقعاً طلبۀ فاضل و همهچیزتمامی بود. از سر دلسوزی و خیرخواهی به من گفت: «شیراوند، چرا اینقدر میری جبهه؟ بشین درست رو بخون.»
🔸️گفتم: «امام میگه جهاد واجب کفاییه و همه این رو میدونن و درست هم هست. اما برای منِ طلبه که رفتم، ضرورت وجود طلبه در خط مقدم رو دیدم و کاری از دستم برمیآد، واجب عینیه.»
گفت: «این برای کسیه که سواد درستوحسابی داره. تو که درسی نخوندی. تو چه کاری از دستت برمیآد؟»
گفتم: «این رو باید بیای ببینی تا باور کنی. وقتی کل گردان زمینگیر شده، این طلبۀ عمامهبهسره که نیرو رو از جا میکنه. اگر ترسید همه میترسن. اگر بلند شد همه بلند میشن. فکر کردی ما با سلاح و ادوات میجنگیم؟
🔸️اگر به اینها باشه که دشمن صدبرابر اینها رو داره. ما با ایمان میجنگیم و من به این نتیجه رسیدم هیچ کمکی به فرماندهان، بهتر از حضور طلاب و تقویت همین روحیۀ ایمانی در بسیجیها نیست. تو یه بار بیا، خودت میفهمی به درد میخوری یا نه.»
🔸️چندین بار لابهلای حرفهایم پرسید: «یعنی واقعاً نیازه؟» و من هر بار میگفتم: «بله که نیازه.»
گذشت. من دیگر شیخ ترابی را ندیدم تا بعد از عملیات والفجر8. به او گفتم: «چه خبر؟ نیستی.»
گفت: «بدهیهام رو صاف میکردم.»
گفتم: «مگه بدهی صاف کردن چقدر طول میکشه؟»
گفت: «داستانش مفصله. من در عالم بچگی از مغازهای توی نهاوند، خریدی کردم و پنج ریال )یا تومان) بدهکار شدم. مغازهدار گفت بعداً بیار.
این پنج ریال رو ساده گرفتم و حرفش رو پشتگوش انداختم. حالا بعد از سالها یاد اون بدهی افتادم و برای پرداختش به نهاوند رفتم، اما خبری از اون مغازه و مغازهدار نبود.
گفتن اون بندهخدا برای کار، به تهران مهاجرت کرده. به تهران رفتم و پرسونپرسون محل کارش رو پیدا کردم. اما گفتن کارش رو رها کرده و به اصفهان نقلمکان کرده.
🔸️به اصفهان رفتم و با پرسوجوی فراوان، خونهش رو پیدا کردم.
اما گفتن فوت شده و از دنیا رفته. راهی ندیدم جز اینکه بدهی رو به ورثه بدم. پنج ریال رو بهشون دادم و گفتم داستان از این قراره. حلالم کنید.
ورثه وقتی دیدن من بهخاطر پول ناچیزی اینهمه راه اومدم، شک کردن و گفتن: ‹حتماً بدهی سنگینی به پدر ما داشتی و باید تمام پول رو بدی!› هرچی گفتم باور نکردن.
بالاخره با یه مصیبتی پول رو گذاشتم و از دستشون فرار کردم.»
🔸️شیخ ترابی که این ماجرا را تعریف میکرد من هنوز دوزاریام نیفتاده بود قضیه از چه قرار است. اما وقتی او را در جبهه، در جزیرۀ مجنون دیدم متوجه کارش شدم.
او گفت: «حق با تو بود. همونطور که میگفتی توی منطقه به طلبه نیازه. حسابم رو صاف کردم و حالا اومدم تا رسیدن به شهادت، به وظیفهم عمل کنم.»
ادامه دارد.......
⚘بیاد_شهدا
⚘دفاع_مقدس
💔جنگ_تحمیلی
@mahale114
🌿🍀🌿
💥قَالَ علی عليه السلام
🔸️ إِنْ لَمْ تَكُنْ حَلِيماً فَتَحَلَّمْ
🔸️فَإِنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إِلاَّ أَوْشَكَ
أَنْ يَكُونَ مِنْهُمْ
💥امام علی علیه السلام فرمود:
🔸️ اگر بردبار نيستي خود را به
بردباري وادار نما
🔸️برای اینکه کم است ،كسي كه
خود را همانند مردمي نماید و از
جمله آنان نشود.۱
------------------
۱-حکمت ۲۰۷ نهج البلاغه
💐⚘💐
🌿🍀🌿
💥دائم الحضور بودن
🔸️گرچه دائم الحضور بودن کار امیر المومنین علیه السلام است که از
خداوند تقاضا می کند ،
والدوام ُ فی الاتصال بخدمتک
کاری کن که همیشه تو را حاضر بدانم .
ما نمی توانیم دائم الحضور باشیم
ولی میشود کاری کرد که به طور کلی خدا را فراموش نکنیم .
همانطور که خداشناسی و اطاعت او مراتب دارد ،
اطاعت شیطان هم مراتب دارد
وهمان گونه که
الطریق الی الله بعدد انفاس الخلائق
درموردشیطان هم اینگونه است.
الطریق الی الشیطان بعدد انفاس الخلائق
🔸️چه آنکه شیطان هرکسی را یک طوری جهنمی می کند
ولی اگر مقداری مواظب باشد و از خواب که بیدار می شود به قصد خدا باشد .
و به قصد خدا راه برود آن وقت خدا
هم کمک میکند بنابراین هر چه هست خداست به معنای
لا اله الاالله هم همین است اگرآدم مقداری را بیفتد میتواند خود را درست کند .
🔸️مولوی می گوید:
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم
💥حضرت امام ره گاهی این شعرا را می خواندند و می فرمودند:
مولوی خیال میکند ما را افتاده ایم و در کوچه مانده ایم در صورتی که ما هنوز راه نیفتاده ایم .
🔸️ انسان در اول تکلیف صفای نفس مخصوصی دارد نه بخل دارد و نه حسد و نه با کسی دشمنی و لجا جت دارد، علمای اخلاق مثال زده گفتهاند:
که قلب کسی که تازه مکلف شده مانند کاغذ سفید است و چیزی در آن نیست بعد هر چه پدر و مادر رفیق و معلم درصفحه قلب بنویسند
همان نقش می بندد و به مرور زمان وسعت پیدا میکند
وقتی پا به سن و سال پیری گذاشت صفحه دل پیر میشود۱
---------------------
۱-ببان ✍از کتاب رسم پارسایان
درس های اخلاق مرحوم حضرت آیت الله اشتهاردی رحمة الله علیه است ص۱۷۱ درس۲۴
@hekmaat
🌾🌺🌾🌺🌾
🌿🍀🌿
💥شعر_و_شعور
خدایا در زبان من صـواب آر
دعای بنـدهٔ خود مستجاب آر
مرا توفیـق ده تا حمد خوانم
صفـات ذات تو بر لفـظ رانم
تـوئی خلاق هر بالا و پستی
توئی پیدا و پنهان هرچه هستی
توئی گیرنده و میرنده مائیم
توئی سلطان و ما مشتی گدائیم
اگر فضلت قرین حال گردد
خرابم جمله جا و مال گردد۱
-------------------------
💥۱-الهینامه
💥عطار
💐⚘💐
💥مرحوم علامه طباطبایی (ره):
🔸️گوشهنشینی ملازم با معرفت و یا موجب آن نیست، ولی کسی که میخواهد اهل معرفت شود، باید معاشرتش را مخصوصا با اهل غفلت و اهل دنیا کم کند، و فرش هر مجلسی نباشد،
🔸️ و کار شبانهروزی او در مجالس بیهوده صرف نشود، و از معاشرتهای بیهوده و بیمغز تا میتواند اجتناب نماید، و طوری نشود که با همه و در هر مجلسی حاضر شود.۱
---------------------
📘۱-در محضر علامه طباطبایی ص ۳۶۵
https://eitaa.com/joinchat/2943615170Cc0541e3711
💐⚘💐⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 نگاه غضبآلود آیتالله بهجت (ره) به یک طلبه
💥بیان از استاد عابدینی
🆔 @takhribchi110
🌾🌾🌾