💐🍀💐🍀
💥بخشی ازاشعارعلامه حکیم الهی محمد حسین اصفهانی غروی (کمپانی) درباره حضرت زهرا(سلام الله علیها)
💛💛
⚘وهم به اوج قدس ناموس اله کی رسد؟
فهم که نعت بانوی خلوت کبریا کند؟
⚘ناطقه مرا مگر روح قُدُس کند مدد
تا که ثنای حضرت سیدة النسا کند
⚘فیض نخست و خاتمه نور جمال فاطمه
چشم دل ار نظاره در مبدا و منتها کند
⚘صورت شاهد ازل، معنی حسن لم یزل
وهم چگونه وصفِ آیینه حق نما کند؟
⚘مطلع نور ایزدی مبدا فیض سرمدی
جلوه ی او حکایت از خاتم انبیا کند
⚘بسمله صحیفه ی فضل و کمال معرفت
بلکه گهی تجلی از نقطه ی تحت با کند
⚘دایره شهود را نقطه ملتقی بود
بلکه سزد که دعوی لو کشف الغطا کند
⚘حامل سر مستسر حافظ غیب مستتر
دانش او احاطه بر دانش ما سوا کند
⚘عین معارف و حکم بحر مکارم و کرم
گاهِ سخا محیط را قطره ی بی بها کند
⚘لیله ی قدر اولیاء، نور نهار اصفیاء
صبح جمال او طلوع از افق علا کند
⚘بضعه ی سید بشر ام ائمه ی غرر
کیست جز او که همسری با شه لا فتی کند؟
⚘وحی و نبوتش نسب جود و فتوتش حسب
قصه ای از مروتش سوره هل اتی کند
⚘دامن کبریای او دسترس خیال نی
پایه ی قدر او بسی پایه به زیر پا کند
⚘لوح قدر به دست او، کلک قضا به شصت او
تا که مشیّت ِ الهیّه چه اقتضا کند
⚘در جبروت حکمران، در ملکوت قهرمان
در نشآت کن فکان، حکم به ما تشا کند
⚘عصمت او حجاب او عفت او نقاب او
سر قدم حدیث از آن سرو از آن حیا کند
⚘نفخه ی قدس بوی او، جذبه ی انس خوی او
منطق او خبر ز«لاینطق عن هوی» کند
⚘قبله ی خلق روی او کعبه ی عشق کوی او
چشم امید سوی او تا به که اعتنا کند۱
-----------------
۱- دیوان مرحوم آیت الله غروی
کمپانی ره⚘
تفاخر امام علی (ع) به وجود حضرت زهرا (س).mp3
1.93M
💥 تفاخر امام علی (ع) به وجود حضرت زهرا (س)
💥بیان ازحضرت آیةالله جوادی آملی
🆔 @balagh_ir
💐⚘💐⚘
فاطمه زهراء (س)، میوه شجره طیبه.mp3
3.45M
💥 فاطمه زهراء (س)، میوه شجره طیبه
💥بیان از حجةالإسلام استاد انصاریان
🆔 @balagh_ir
💐⚘💐⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥چگونه حق مادرم را ادا کنم؟
💥 بیان ازحجت الاسلام #عالی
@ahadithenabe
💐⚘💐⚘
🌿🍀🌿
💥قال الإمامُ الصّادقُ عليه السلام
🔸️ مَن كَسِلَ عن طَهُورِهِ و صلاتِهِ فليسَ
فيهِ خَيرٌ لِأمرِ آخرَتِهِ ،
و مَن كَسِلَ عمّا يُصلِحُ بهِ أمرَ مَعيشَتِهِ
فليسَ فيهِ خيرٌ لِأمرِ دنياهُ .
💥امام صادق عليه السلام فرمود:
🔸️ هر كه در طهارت و نماز خود تنبلى
ورزد،
در كار آخرتش به خيرى نمى رسد
🔸️ و هر كه در آنچه معيشت او را به
سامان مى آورد تنبلى ورزد،
در كار دنيايش به خيرى دست نمى
يابد.۱
----------------------
۱-الكافي : 5/85/3.
💐⚘💐
💥رهبر معظّم انقلاب:
حواسمان باشد مغرور نشویم و بگوییم قضایای اخیر تمام شد
🔸️ما هم خودمان حواسمان باشد؛ ما هم مغرور نشویم،
ما هم غفلت نکنیم، غافل نشویم، بگوییم خب تمام شد قضایا. از میدان عقب نرویم، در میدان باشیم. ما هم بدانیم که آن چیزی که ملت را نگه میدارد امید است و وحدت؛ اتحاد
میان آحاد مردم.
🔸️ بله، سلایق مختلفی وجود دارد، اختلافات نظری در مسائل گوناگون وجود دارد اما دربارهی اسلام، دربارهی نظام، دربارهی انقلاب، وحدت نظر بین مردم هست،
نگذاریم این وحدت نظر از بین برود.
🔸️دشمن را دستکم نگیریم. دشمن هست. آن روزی که شما آنقدر قوی بشوید که دشمن مأیوس بشود آن روز میتوانید یک آسودگی و آسایش خاطری پیدا کنید
باید سعی کنیم قوی بشویم.
این تأکید و تکرار و اصرار این حقیر برای اینکه کشور باید قوی بشود به خاطر این است. باید دشمن را مأیوس کرد.
۱۴۰۱/۱۰/۲۲
@Farsna
تبلور مرتبه والای اخلاص.mp3
861.4K
💥 تبلور مرتبه والای اخلاص؛ در شخصیّت حضرت زهراء (سلام الله علیها)
💥بیان از حضرت آیةالله مظاهری
🆔 @balagh_ir
💐⚘💐⚘
15.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥 کلیپ تصویری:
«سرچشمه آفتاب»
🔸 معرفی حضرت فاطمه (س) از ولادت تا شهادت
🆔 @balagh_ir
💐⚘💐⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥قدر و ارزش زن ...
💥استاد_مسعود_عـــالے
💥سعی درحُسن روابط
💐⚘💐
🌿🍀🌿
🔸️فصل هشتم : صفحه چهارم :
نماز ناتمام
💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام) ....................
گرمای شدید و پشههای عجیبوغریب جزیرۀ مجنون نمیگذاشت شبها بخوابیم.
بچهها برای خواب، به اسکلههای چوبی میرفتند. روی آن مثل آلاچیق، پشهبند میزدند و از خنکای آب بهرهمند میشدند تا بلکه شرایط قابلتحمل شود.
🔸️همان زمان بچههای واحد اطلاعات را به دو گروه میشناختند. یکی گروه رنجرها که اهل شوخی و بگوبخند بودند، به واجبات اکتفا میکردند، قیافههایشان عجیبوغریب بود و هرکسی که دستشان میرسید را دست میانداختند و یکی هم گروه نمازشبخوانها که روحیات معنوی داشتند، سکوتشان بیشتر بود و بندگان خدا عمدتاً توسط رنجرها رکب میخوردند.
هرکدام هم چادر و جای خواب خودشان را داشتند و تنها فصل مشترکشان که آنها را کنار یکدیگر قرار داده بود، شجاعتِ برخاسته از ایمان آنها بود. روحیۀ شجاعت و سلحشوری که در هنگامۀ مأموریت و عملیاتها ظهور و بروز پیدا میکرد، از نیروها صفی واحد ساخته بود. الحق همۀ نیروها در این عرصه سر نترسی داشتند و مرگ را با ایمان راسخ خود به بازی گرفته بودند.
باتوجهبه فضای شوخی و خندهای که بینمان بود، اگر گافی میدادیم، رنجرها برایمان دست میگرفتند و رسوای زمانه میشدیم. یک شب که مثل همیشه روی اسکله خواب بودیم، من واجبالغسل شدم. با خود گفتم اگر به حمام بروم و رنجرها بفهمند حسابم با کرامالکاتبین است و برایم آبرو نمیگذارند. فلذا تصمیم گرفتم بدون اینکه سمت آنها بروم، همان پای اسکله تنی به آب بزنم و غسل ارتماسی کنم.
چشمتان روز بد نبیند. همینکه آرام و بیصدا توی آب رفتم، صدای جیغ و فریادم بلند شد. گربهماهیهای آنجا که از شدت گرسنگی هار شده بودند با دندانهای تیزشان مرا گاز گرفتند و رها نمیکردند. هرچه با دست به آنها میزدم، هیچکدام کنده نمیشد. از صدای جیغ و فریاد و «وای کمک» من همه بیدار شدند و رنجر و نمازشبخوان آنجا جمع شد. آدم بود که با دیدن من از خنده ریسه میرفت. وقتی دست مرا گرفتند و از آب بیرون آوردند گربهماهی از صورت و بدنم آویزان بود. این جریان تا مدتها دستاویز شوخی بود و با پیازداغهای مختلف دهانبهدهان میچرخید و خنده بر لبها میکاشت.
در اثنای فعالیت در گروه غواصها، علیآقا ده روزی مرا بهعنوان دیدهبان، به جزیرۀ جنوبی فرستاد. آنجا دکل بلند دیدهبانی قرار داشت که از آن برای شناسایی استفاده میشد. با اشراف خوبی که دکل به مواضع دشمن داشت، همهچیز از آنجا قابل رؤیت بود. بار اول خود علیآقا مرا همراهی کرد. وقتی پای دکل رسیدیم دیدم حتی پلهای برای بالا رفتن ندارد. حالا من کسی هستم که اگر از ساختمان دوطبقه هم به پایین نگاه کنم سرم گیج میرود و با تمام این اوصاف باید برای اولین بار از چنین پدیدۀ دیلاقی که حدود چهل متر ارتفاع دارد بالا بروم. علیآقا گفت: «بسم الله! برو بالا.»
«اینکه پله نداره. چطوری برم بالا؟»
«نگاه کن، اینجوری پاتو روی میلهها بذار و برو بالا.»
خودش همینطور که حرف میزد مثل آب خوردن از دکل بالا رفت و مرا پشتسرش راه انداخت. ضربدریهای روی پایۀ دکل هرچه بالاتر میرفت جمعتر میشد، اما در پایین، از قواره دررفته بود و دست و پایم به آن نمیرسید. با هزار زحمت خودم را از آن بالا کشیدم و به ضربدریهای کوچک نزدیک شدم. ترس از ارتفاع آزارم میداد. از سر کنجکاوی نیمنگاهی به پایین کردم و با دیدن ارتفاع قالب تهی کردم و گفتم: «یا اباالفضل!»
علیآقا محکم گفت: «پایینو نگاه نکن. فقط بیا بالا.»
با دیدن رنگوروی سفیدم، ترس و حالت تهوع را از چهرهام خواند و داد زد: «شیرباش، شیراوند! بیا بالا.»
نمیخواستم میلهای که دودستی گرفته بودم را رها کنم، اما با نهیب علیآقا توکل کردم و دوباره راه افتادم. آنقدر در هولوولا بودم که نفهمیدم کی به بالای دکل رسیدم.
دکل اتاقک کوچکی داشت. یک دوربین شکاری روی پایه و فرد دیدهبانی که قبل از ما آنجا بود به چشمم آمد. قد دیدهبان تنه به تنۀ دکل میزد. دیدن چنین ارتفاعی در آن ارتفاع، نوبر بود. باهم سلاموعلیکی کردیم و علیآقا ما را به هم معرفی کرد. دیدهبان کهنهکار علی نام داشت و اهل مریانج همدان بود. پسری خوشچهره و خوشبرخورد که خیلی زود باهم مانوس شدیم. علیآقا پس از اینکه مرا توجیه کرد، خیلی زود رفت و ما مشغول ثبت تحرکات دشمن شدیم.
هر اتفاق کوچک و بزرگی در جبهۀ دشمن را ثبتوضبط میکردیم. رفتوآمد ماشینها، کم و زیاد شدن نیروها و... در کل، کار طاقتفرسا و خستهکنندهای بود. بااینهمه، بیشتر مشکل من ترس از ارتفاع بود. دورتر از ما دکلهای دیگری بودند که ارتفاعشان به 90 متر میرسید. مانده بودم آنها چطور تحمل میکنند. پس از پایان شیفت شناسایی، آمادۀ برگشت شدیم.
ادامه دارد...
⚘بیاد_شهدا
⚘دفاع_مقدس
💔جنگ_تحمیلی
@mahale114
💐⚘💐⚘