🌿🍀🌿
💥آزمون ولایت پذیری
🔸️محمد بن علی شلمغانی معروف به
ابوالعزاقر
یکی از علمای بزرگ شیعه و از پیشتازان
دفاع از مکتب اهل بیت علیهم السلام
در دوران غیبت صغری بود،
او کتاب های متعددی نیز در فقه و کلام اسلامی نگاشته بود
کتاب هایی مثل «التکلیف» در فقه و «ماهیة العصمة» در کلام از کتاب های معروف اوست.
🔸️پس از وفات نائب دوم امام زمان علیه السلام یعنی محمد بن عثمان پندار خیلی از شیعیان این بود که شلمغانی به عنوان نائب سوم امام زمان انتخاب می شود
اما اتفاق دیگری افتاد و حسین بن روح نوبختی که اصالتا یک ایرانی بود به عنوان نائب سوم انتخاب شد.
🔸️از آن روز بود که فاصله شلمغانی از شیعیان بیشتر شد و هر روز حرف تازه ای می زد و شبهه ای نو در مذهب و مکتب در می انداخت، آری؛ حسادت شلمغانی را از دائره ولایت پذیری خارج کرد
و او را تبدیل به یکی از مخالفان تشیع نمود تا جایی که مورد لعن امام زمان علیه السلام قرار گرفت.
🔸️ شلمغانی ها در طول تاریخ کم نبوده اند همانطور که در زمان ما نیز کم نیستند، باید آنها را شناخت و از سرگذشت آنها درس عبرت گرفت.
«اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
💐⚘💐
1.mp3
16.31M
💥ایام الله ۱۹ دی و دهه بصیرت
💥سخنرانی: بسیار مهم
حاج آقای احتشام
https://eitaa.com/abdollahishohada
https://eitaa.com/rahpuyan_ghadir
💐⚘💐
سیم خاردار....
🔸️یک نفر باید داوطلب میشد که روی سیم خاردار دراز بکشید تا بقیه از روی آن رد شوند
یک جوان فورا با شکم روی سیم خاردار خوابید، همه رد شدند جز یک پیرمرد
🔸️گفتند: «بیا!»
🔸️گفت:« نه! شما برید! من باید وایسم بدن پسرم رو ببرم برای مادرش!
مادرش منتظره!»
🔸️چسبیدن به سیم خاردار کجا و چسبیدن به مقام و جایگاه کجا ....
@AkhbareFori
💐⚘💐
💥رهبرمعظّم انقلاب:
احساسبرانگیزی مداحی در معرکههای حساس به داد کشور رسید
🔹حُسن کار معرفتآموزی متون شیعی این است که در کنار برانگیختن احساس، عمق معرفتی را هم به انسان اهدا میکند. این خصوصیتی است که در غیر شیعه من ندیدهام.
🔹همین حالت احساس در معرکههای حساس کشور به داد کشور رسید. یکیاش دفاعمقدس. در دفاعمقدس این مداحها بودند این شعرگوها بودند این شاعرهای خوب بودند که توانستند فضا را آماده کنند برای آن حماسهی بزرگ. واقعاً من این را بارها در مورد همین مسئله این بیت را تکرار کردم:
عشّاق را به تیغ زبان گرم میکنیم
چون شمع تازیانهی پروانهایم ما
🔹وصف حال شماست. چون شمع تازیانهی پروانهایم؛ در مراسم اعزام، اعزام به جبهه، بسیجیها و دیگران، در شبهای عملیات، در صبحگاههای نظامی، در تشییع پیکر شهدا، در مراسم ختم شهدا، در مسجد، در حسینیه، در میدان جنگ، همه جا مداحی نقش بزرگ خودش را ایفا میکرد.
🔹در سالهای بعد از جنگ هم تا امروز همین جور بود. مداحی نقشآفرینی کرده. در فتنهی هشتاد و هشت، در نه دی، در موارد گوناگون؛ مداحی نقش ایفا کرده.
🔹الحمدللّه عدّه هم زیاد است. اوایل که ما این جلسه را تشکیل میدادیم با صد نفر دویست نفر این جلسه تشکیل میشد، امروز هزاران نفر در سراسر کشور با تسلط بر شگردهای جذب مخاطب مشغول کار مداحیاند. خب این یک پدیدهای است در کشور؛ این یک چیز کوچکی نیست. از این باید استفاده کرد.
۱۴۰۱/۱۰/۲۲
@Farsna
⚘💐⚘
🌿🍀🌿
🔸️فصل هشتم : صفحه سوم :
نماز ناتمام
💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
کمک از غیب رسید. ناگهان از پشت نیها صدای روشن شدن قایق آمد و علیآقا از آنجا بیرون زد.
غافل از اینکه او بعد از رفتنش، «موتور خاموش»، با پارو برگشته و تمام این مدت از پشت نیها در حال رصد من بوده است.
🔸️ همین تلاش برای بقا، تمرین من بود و برای همین تا آخرین لحظهای که امکان داشت منتظر ماند تا استقامتم را بسنجد. دستآخر هم آمد تا فرشتۀ نجاتم باشد. وقتی مرا توی قایق نشاند، دستانم بیجان بود. گفت: «ماشّالّا چقدر شنات خوبه!»
گفتم: «این چه حرفیه میزنی، علیآقا؟ کشتی منو. داغونم کردی.»
گفت: «نه، ماشالّا شنات خوبه. حالا آماده باش، تازه از فردا کارت شروع میشه.»
🔸️با هندوانههایی که زیر بغلم گذاشت و تعریفهایی که کرد، آرام شدم و فکر آبهایی که خوردهام از سرم افتاد.
با همین کارش ترسم از آب ریخت و عمدۀ راه برای تبدیل شدن به نیروی اطلاعاتی غواص همین بود.
وقتی به ساحل رسیدیم علیآقا به عمواکبر رو کرد و گفت:
«نه، تواناییش خوبه. میتونه یک کارهای بشه؛ فقط نفسش کمه، باهاش تمرین نفس کن.»
گفتم: «یعنی چی نفسم کمه؟»
اشارهای کرد و گفت: «عمواکبر خودش میدونه چهکار کنه.
🔸️بهشوخی با عجز و لابه گفتم: «علیآقا، اولِکاری اینقدر به من سخت نگیر؛ ما اینجا آرزوها داریم.»
گفت: «یه سری چیزها رو از همین اول کار باید یاد بگیری.»
بالاخره اجازۀ مرخصی داد و قرار شد تا فردا استراحت کنم.
فردا صبح، دوباره قبراق و سرحال در اسکله حاضر شدم.
با عمواکبر سوار قایق شدیم و تا وسط آبهای جزیره رفتیم. عمواکبر گفت:
«برو زیر آب ببینم چقدر نفس داری.»
«همینجا میمونی دیگه؟»
«خب معلومه، باید زمان بگیرم.»
زیر آب رفتم و تا جایی که میشد، نفسم را نگه داشتم. با نفس عمیقی سر از آب بیرون آوردم و نفسزنان گفتم: «چقدر شد؟»
گفت: «نه، نفست خوبه. بیست ثانیه زیر آب موندی. حالا بیا باهم بریم.»
🔸️خودش پرید توی آب، دستم را گرفت و به کفِ کفِ آب برد.
فشارِ آب گوشهایم را کیپ کرد. عمو چهارزانو نشست و من هم چهارزانو روبهرویش نشستم.
هنوز دستانمان در دست یکدیگر بود. با چشمانی باز مرا میدید.
لبانم بهزور به هم چسبیده بود. قطرات هوا از دهان و بینیام خارج میشد. بیتاب بودم و برای رهایی از دستان عمواکبر، بالبال میزدم.
هیچ راهی برای فرار از دستان او نبود. دیگر دهانم داشت باز میشد که عمواکبر با دست زیر بغلم زد و مرا بالا فرستاد.
🔸️ سر که بیرون آوردم نفس عمیقی کشیدم و ریه را از هوای تازه پر کردم. پرسیدم چقدر شد؟ گفت: «45 ثانیه. باید دوباره بریم.»
دفعۀ سوم به همین منوال کف آب نشستیم. این بار با یک دستش مرا گرفته بود و به ساعتی که در دست دیگر داشت خیره بود.
🔸️ خود عمو اکبر دو دقیقه بهراحتی زیر آب میماند و بدون هیچ مشکلی آنجا مینشست.
من اما تکان میخوردم و با نگاهم التماسش میکردم.
طاقتم داشت تمام میشد که دوباره با ضربهای مرا به بالا فرستاد و نفسی تازه کردم.
پرسیدم: «چقدر شد؟»
گفت: «یک دقیقه تمام.»
🔸️برای روز اول دستاورد خوبی بود. در روزهای بعد، به من لباس غواصی دادند و رسماً عضو گروه غواصان تیم شناسایی شدم.
آموزشها سرسختانه ادامه داشت. گاهی هفت ساعت در روز، فین میزدیم و شب مثل جنازه میافتادیم.
من علاوهبر تمرینات گروهی، هر روز جداگانه، آنچه یاد گرفته بودم را تمرین میکردم.
نفسگیری، شنای روزانه و تمرینات استقامتی، مرا به جایی رساند که تا یک دقیقه و سی ثانیه بهراحتی زیر آب باشم و در شناساییها تا هفت کیلومتر را شنا کنم.
🔸️گاهی در شناساییها نیازی به غواصی نبود و از بَلَم استفاده میکردیم. بلم برای تازهواردها، باریکه چوبی لغزان است که با کوچکترین بیاحتیاطی، سرنشین خود را واژگون میکند.
اما نیروهای واحد اطلاعات بهقدری با آن خو گرفته بودند که به خانۀ دومشان تبدیل شده بود، همانند عربهای هور.
پارو زدن جلودار، با پارو زدن عقبدار اندک تفاوتی داشت که فوت کوزهگری کار بود.
این را بچهها یاد گرفته بودند و در همان بلم نماز میخواندند و 24 ساعت تمام زندگی میکردند.
شاید گفتنش از ادب بهدور باشد، اما در این کمینهای طولانیمدت، حتی مسئلۀ قضای حاجت حل شده بود و بااینکه چند نفر درون بلم بودند قسمتی از بلم را لابهلای نیها میپوشاندند و او بدون اینکه بلم را واژگون کند کارش را میکرد
ادامه دارد......
⚘بیاد_شهدا
⚘دفاع_مقدس
💔جنگ_تحمیلی
@mahale114
💐⚘💐
💐⚘⚘
💥قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله :
🔸️لَيلَةَ عُرِجَ بي إلَى السَّماءِ رَأَيتُ عَلى بابِ الجَنَّةِ مَكتوبًا :
💥لا إلهَ إلاَّ اللّه ُ ، مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّه ِ ،
💥عَلِيٌّ حَبيبُ اللّه ِ ،
💥وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ صَفوَةُ اللّه ِ ،
💥 فاطِمَةُ خِيَرَةُ اللّه ِ ، عَلى باغِضِهِم
لَعنَةُ اللّه ِ
💥پيامبر خدا صلي الله عليه و آله
فرمود:
🔸️شبى كه مرا به معراج بردند، ديدم
كه بر در بهشت نوشته شده است:
💥 معبودى جز اللّه نيست، محمّد
رسول خداست،
💥على حبيب خداست،
💥حسن وحسين برگزيده خدايند
💥 فاطمه منتخب خداست،
🔸️لعنت خدا بر دشمن آنان باد.۱
------------------
۱-تاريخ بغداد : 1 / 259 وفيه
«حبّ اللّه » والصحيح ما أثبتناه
كما في سائر
و- ، تهذيب تاريخ دمشق :
4 / 322 ،
المناقب للخوارزميّ : 302 / 297 ،
أمالي الطوسيّ : 355 / 737 ،
🌿🍀🌿🍀
💥خجسته میلاد با سعادت
صدیقه اطهرفاطمه زهرا
سلام الله علیها وروز مادر مبارک باد
💐🍀💐🍀
⚘کیستی تو که خدایت به تماشا آمد
نامت از عرش درخشید و ز بالا آمد
⚘کیستی تو که به یمن قدمت جبرائیل
کوثر آورد و به پابوسی طاها آمد
⚘کیستی تو که در عالم همه جا بالاتر
نامت از آسیه و مریم و حوا آمد
⚘کیستی تو که پس از هجر پدر، جبرائیل
به تسلای تو از عرش معلی آمد
⚘از نفس های پر از فیض تو ای سیب بهشت
دم به دم رایحه ی جنّت اعلی آمد۱
۰۰۰۰۰۰
-------------------
۱-اشعار ازجناب وحید محمدی⚘
💐🍀💐🍀
💥بخشی ازاشعارعلامه حکیم الهی محمد حسین اصفهانی غروی (کمپانی) درباره حضرت زهرا(سلام الله علیها)
💛💛
⚘وهم به اوج قدس ناموس اله کی رسد؟
فهم که نعت بانوی خلوت کبریا کند؟
⚘ناطقه مرا مگر روح قُدُس کند مدد
تا که ثنای حضرت سیدة النسا کند
⚘فیض نخست و خاتمه نور جمال فاطمه
چشم دل ار نظاره در مبدا و منتها کند
⚘صورت شاهد ازل، معنی حسن لم یزل
وهم چگونه وصفِ آیینه حق نما کند؟
⚘مطلع نور ایزدی مبدا فیض سرمدی
جلوه ی او حکایت از خاتم انبیا کند
⚘بسمله صحیفه ی فضل و کمال معرفت
بلکه گهی تجلی از نقطه ی تحت با کند
⚘دایره شهود را نقطه ملتقی بود
بلکه سزد که دعوی لو کشف الغطا کند
⚘حامل سر مستسر حافظ غیب مستتر
دانش او احاطه بر دانش ما سوا کند
⚘عین معارف و حکم بحر مکارم و کرم
گاهِ سخا محیط را قطره ی بی بها کند
⚘لیله ی قدر اولیاء، نور نهار اصفیاء
صبح جمال او طلوع از افق علا کند
⚘بضعه ی سید بشر ام ائمه ی غرر
کیست جز او که همسری با شه لا فتی کند؟
⚘وحی و نبوتش نسب جود و فتوتش حسب
قصه ای از مروتش سوره هل اتی کند
⚘دامن کبریای او دسترس خیال نی
پایه ی قدر او بسی پایه به زیر پا کند
⚘لوح قدر به دست او، کلک قضا به شصت او
تا که مشیّت ِ الهیّه چه اقتضا کند
⚘در جبروت حکمران، در ملکوت قهرمان
در نشآت کن فکان، حکم به ما تشا کند
⚘عصمت او حجاب او عفت او نقاب او
سر قدم حدیث از آن سرو از آن حیا کند
⚘نفخه ی قدس بوی او، جذبه ی انس خوی او
منطق او خبر ز«لاینطق عن هوی» کند
⚘قبله ی خلق روی او کعبه ی عشق کوی او
چشم امید سوی او تا به که اعتنا کند۱
-----------------
۱- دیوان مرحوم آیت الله غروی
کمپانی ره⚘
تفاخر امام علی (ع) به وجود حضرت زهرا (س).mp3
1.93M
💥 تفاخر امام علی (ع) به وجود حضرت زهرا (س)
💥بیان ازحضرت آیةالله جوادی آملی
🆔 @balagh_ir
💐⚘💐⚘
فاطمه زهراء (س)، میوه شجره طیبه.mp3
3.45M
💥 فاطمه زهراء (س)، میوه شجره طیبه
💥بیان از حجةالإسلام استاد انصاریان
🆔 @balagh_ir
💐⚘💐⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥چگونه حق مادرم را ادا کنم؟
💥 بیان ازحجت الاسلام #عالی
@ahadithenabe
💐⚘💐⚘
🌿🍀🌿
💥قال الإمامُ الصّادقُ عليه السلام
🔸️ مَن كَسِلَ عن طَهُورِهِ و صلاتِهِ فليسَ
فيهِ خَيرٌ لِأمرِ آخرَتِهِ ،
و مَن كَسِلَ عمّا يُصلِحُ بهِ أمرَ مَعيشَتِهِ
فليسَ فيهِ خيرٌ لِأمرِ دنياهُ .
💥امام صادق عليه السلام فرمود:
🔸️ هر كه در طهارت و نماز خود تنبلى
ورزد،
در كار آخرتش به خيرى نمى رسد
🔸️ و هر كه در آنچه معيشت او را به
سامان مى آورد تنبلى ورزد،
در كار دنيايش به خيرى دست نمى
يابد.۱
----------------------
۱-الكافي : 5/85/3.
💐⚘💐
💥رهبر معظّم انقلاب:
حواسمان باشد مغرور نشویم و بگوییم قضایای اخیر تمام شد
🔸️ما هم خودمان حواسمان باشد؛ ما هم مغرور نشویم،
ما هم غفلت نکنیم، غافل نشویم، بگوییم خب تمام شد قضایا. از میدان عقب نرویم، در میدان باشیم. ما هم بدانیم که آن چیزی که ملت را نگه میدارد امید است و وحدت؛ اتحاد
میان آحاد مردم.
🔸️ بله، سلایق مختلفی وجود دارد، اختلافات نظری در مسائل گوناگون وجود دارد اما دربارهی اسلام، دربارهی نظام، دربارهی انقلاب، وحدت نظر بین مردم هست،
نگذاریم این وحدت نظر از بین برود.
🔸️دشمن را دستکم نگیریم. دشمن هست. آن روزی که شما آنقدر قوی بشوید که دشمن مأیوس بشود آن روز میتوانید یک آسودگی و آسایش خاطری پیدا کنید
باید سعی کنیم قوی بشویم.
این تأکید و تکرار و اصرار این حقیر برای اینکه کشور باید قوی بشود به خاطر این است. باید دشمن را مأیوس کرد.
۱۴۰۱/۱۰/۲۲
@Farsna
تبلور مرتبه والای اخلاص.mp3
861.4K
💥 تبلور مرتبه والای اخلاص؛ در شخصیّت حضرت زهراء (سلام الله علیها)
💥بیان از حضرت آیةالله مظاهری
🆔 @balagh_ir
💐⚘💐⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 کلیپ تصویری:
«سرچشمه آفتاب»
🔸 معرفی حضرت فاطمه (س) از ولادت تا شهادت
🆔 @balagh_ir
💐⚘💐⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥قدر و ارزش زن ...
💥استاد_مسعود_عـــالے
💥سعی درحُسن روابط
💐⚘💐
🌿🍀🌿
🔸️فصل هشتم : صفحه چهارم :
نماز ناتمام
💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام) ....................
گرمای شدید و پشههای عجیبوغریب جزیرۀ مجنون نمیگذاشت شبها بخوابیم.
بچهها برای خواب، به اسکلههای چوبی میرفتند. روی آن مثل آلاچیق، پشهبند میزدند و از خنکای آب بهرهمند میشدند تا بلکه شرایط قابلتحمل شود.
🔸️همان زمان بچههای واحد اطلاعات را به دو گروه میشناختند. یکی گروه رنجرها که اهل شوخی و بگوبخند بودند، به واجبات اکتفا میکردند، قیافههایشان عجیبوغریب بود و هرکسی که دستشان میرسید را دست میانداختند و یکی هم گروه نمازشبخوانها که روحیات معنوی داشتند، سکوتشان بیشتر بود و بندگان خدا عمدتاً توسط رنجرها رکب میخوردند.
هرکدام هم چادر و جای خواب خودشان را داشتند و تنها فصل مشترکشان که آنها را کنار یکدیگر قرار داده بود، شجاعتِ برخاسته از ایمان آنها بود. روحیۀ شجاعت و سلحشوری که در هنگامۀ مأموریت و عملیاتها ظهور و بروز پیدا میکرد، از نیروها صفی واحد ساخته بود. الحق همۀ نیروها در این عرصه سر نترسی داشتند و مرگ را با ایمان راسخ خود به بازی گرفته بودند.
باتوجهبه فضای شوخی و خندهای که بینمان بود، اگر گافی میدادیم، رنجرها برایمان دست میگرفتند و رسوای زمانه میشدیم. یک شب که مثل همیشه روی اسکله خواب بودیم، من واجبالغسل شدم. با خود گفتم اگر به حمام بروم و رنجرها بفهمند حسابم با کرامالکاتبین است و برایم آبرو نمیگذارند. فلذا تصمیم گرفتم بدون اینکه سمت آنها بروم، همان پای اسکله تنی به آب بزنم و غسل ارتماسی کنم.
چشمتان روز بد نبیند. همینکه آرام و بیصدا توی آب رفتم، صدای جیغ و فریادم بلند شد. گربهماهیهای آنجا که از شدت گرسنگی هار شده بودند با دندانهای تیزشان مرا گاز گرفتند و رها نمیکردند. هرچه با دست به آنها میزدم، هیچکدام کنده نمیشد. از صدای جیغ و فریاد و «وای کمک» من همه بیدار شدند و رنجر و نمازشبخوان آنجا جمع شد. آدم بود که با دیدن من از خنده ریسه میرفت. وقتی دست مرا گرفتند و از آب بیرون آوردند گربهماهی از صورت و بدنم آویزان بود. این جریان تا مدتها دستاویز شوخی بود و با پیازداغهای مختلف دهانبهدهان میچرخید و خنده بر لبها میکاشت.
در اثنای فعالیت در گروه غواصها، علیآقا ده روزی مرا بهعنوان دیدهبان، به جزیرۀ جنوبی فرستاد. آنجا دکل بلند دیدهبانی قرار داشت که از آن برای شناسایی استفاده میشد. با اشراف خوبی که دکل به مواضع دشمن داشت، همهچیز از آنجا قابل رؤیت بود. بار اول خود علیآقا مرا همراهی کرد. وقتی پای دکل رسیدیم دیدم حتی پلهای برای بالا رفتن ندارد. حالا من کسی هستم که اگر از ساختمان دوطبقه هم به پایین نگاه کنم سرم گیج میرود و با تمام این اوصاف باید برای اولین بار از چنین پدیدۀ دیلاقی که حدود چهل متر ارتفاع دارد بالا بروم. علیآقا گفت: «بسم الله! برو بالا.»
«اینکه پله نداره. چطوری برم بالا؟»
«نگاه کن، اینجوری پاتو روی میلهها بذار و برو بالا.»
خودش همینطور که حرف میزد مثل آب خوردن از دکل بالا رفت و مرا پشتسرش راه انداخت. ضربدریهای روی پایۀ دکل هرچه بالاتر میرفت جمعتر میشد، اما در پایین، از قواره دررفته بود و دست و پایم به آن نمیرسید. با هزار زحمت خودم را از آن بالا کشیدم و به ضربدریهای کوچک نزدیک شدم. ترس از ارتفاع آزارم میداد. از سر کنجکاوی نیمنگاهی به پایین کردم و با دیدن ارتفاع قالب تهی کردم و گفتم: «یا اباالفضل!»
علیآقا محکم گفت: «پایینو نگاه نکن. فقط بیا بالا.»
با دیدن رنگوروی سفیدم، ترس و حالت تهوع را از چهرهام خواند و داد زد: «شیرباش، شیراوند! بیا بالا.»
نمیخواستم میلهای که دودستی گرفته بودم را رها کنم، اما با نهیب علیآقا توکل کردم و دوباره راه افتادم. آنقدر در هولوولا بودم که نفهمیدم کی به بالای دکل رسیدم.
دکل اتاقک کوچکی داشت. یک دوربین شکاری روی پایه و فرد دیدهبانی که قبل از ما آنجا بود به چشمم آمد. قد دیدهبان تنه به تنۀ دکل میزد. دیدن چنین ارتفاعی در آن ارتفاع، نوبر بود. باهم سلاموعلیکی کردیم و علیآقا ما را به هم معرفی کرد. دیدهبان کهنهکار علی نام داشت و اهل مریانج همدان بود. پسری خوشچهره و خوشبرخورد که خیلی زود باهم مانوس شدیم. علیآقا پس از اینکه مرا توجیه کرد، خیلی زود رفت و ما مشغول ثبت تحرکات دشمن شدیم.
هر اتفاق کوچک و بزرگی در جبهۀ دشمن را ثبتوضبط میکردیم. رفتوآمد ماشینها، کم و زیاد شدن نیروها و... در کل، کار طاقتفرسا و خستهکنندهای بود. بااینهمه، بیشتر مشکل من ترس از ارتفاع بود. دورتر از ما دکلهای دیگری بودند که ارتفاعشان به 90 متر میرسید. مانده بودم آنها چطور تحمل میکنند. پس از پایان شیفت شناسایی، آمادۀ برگشت شدیم.
ادامه دارد...
⚘بیاد_شهدا
⚘دفاع_مقدس
💔جنگ_تحمیلی
@mahale114
💐⚘💐⚘
🌿🍀🌿
💥قال الإمامُ الصّادقُ عليه السلام ـ
في قولِهِ تعالى
«إلاّ مَن أتَى اللّه َ بِقَلبٍ سَليمٍ» ۱
القَلبُ السَّليمُ الذي يَلقَى رَبَّهُ ، و
ليسَ فيهِ أحَدٌ سِواهُ ،
🔸️و كُلُّ قَلبٍ فيهِ شِركٌ أو شَكٌّ
فهُو ساقِطٌ .
💥حضرت امام صادق عليه السلام ـ
درباره آيه که می فرماید
«مگر كسى كه دلى سالم به سوى خدا
بياورد» ـ فرمود
🔸️دل سالم،(فکر واعتقادسالم)
دلى است كه پروردگارش
راملاقات وديدار كند در حالى كه
احدى جز او در خود نداشته باشد
🔸️و هر دلى و(فکر واعتقادی )كه
در آن شرك يا شك باشد، منحطّ
(ونابود) است.۲
--------------------
۱-شعرا آیه ۸۹
۲-الكافي : 2/16/5.
💐⚘💐
🌿🍀🌿
💥توحید و یکتاپرستی
لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ ﴿۲۲﴾
لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْأَلُونَ ﴿۲۳)
[اگر در آنها (=زمين و آسمان) جز خدا خدايانی (ديگر) وجود داشت، قطعا (زمين و آسمان) تباه میشد پس منزه است خدا پروردگار عرش، از آن چه وصف میكنند
* در آنچه (خدا) انجام میدهد چون و چرا راه ندارد و(لی) آنان (=انسانها) سئوال خواهند شد *] (۱)
۲)💥 هشام بن حكم
در حدیث زندیقی كه نزد امام جعفر صادق علیه السلام آمد، روایت می كند كه حضرت به او فرمودند:
سخن تو كه مدعی هستی خدا دو تا است، از دو حالت خارج نیست؛
یا دو تا خدای قوی و قدیم هستند
و یا ضعیف می باشند
و یا یكی قوی و دیگری ضعیف می باشد.
🔸️اگر هر دوی آنان قوی هستند،؟ چرا یكی از آنها دیگری را كنار نمی زند ؟
و خود تدبیر امر را به تنهایی در دست نمی گیرد؟
🔸️ و اگر بپنداری كه یكی از آنها قوی است و دیگری ضعیف،
ناتوانی خدای دومی ثابت می شود
كه خدا همان طور كه ما می گوییم یكی است.
اگر بگویی كه خدا دو تا است؛
یا باید از هر نظر با هم همسان باشند
و یا از هر جنبه ای با هم متفاوت باشند؛ در هر صورت، هنگامی كه می بینیم انسان ها با نظم و ترتیب آفریده شده اند و آسمان در حركت است و تدبیر امر یكی است،
🔸️و شب و روز و خورشید و ماه هر یك كارشان را به درستی انجام می دهند، این درستی امور و تدابیر و یكپارچگی آنها بر این دلالت می كنند كه مدبر امور یكی است.
🔸️و همچنین ادعای دو خدایی، مستلزم این است كه بین آنها شكافی باشد تا
دو تا باشند
و در این صورت شكاف بین آنها خود خدای سومی می گردد كه از قدیم با آنها بوده
و این امر مقتضی سه خدایی است و در عقیده سه خدایی نیز همان موضوع شكافی را كه در دوخدایی بود،
وجود دارد و بین آنها نیز شكافی است كه از آن پنج خدا می سازد.
🔸️ به همین ترتیب عدد به سمت بی نهایت می رود و زیادتر می شود.
هشام می گوید:
یكی از سئوال های زندیق این بود كه
دلیل بر وجود خدا چیست؟
💥 امام صادق علیه السلام پاسخ دادند:
وجود افعال انجام شده (پیدایش) دلالت بر این می كند كه سازنده ای آنها
را به وجود آورده است.
آیا نمی بینی كه هرگاه به ساختمانی بزرگ می نگری، به این فكر می كنی كه آن، سازنده ای دارد،
هرچند كه سازنده آن را نمی بینی و مشاهده نمی كنی؟ او گفت:
او (سازنده) كیست؟ ایشان فرمودند:
🔸️چیزی بر خلاف اشیاء دیگر، سعی كن از گفته ام معنایی درك كنی.
او شئ است به معنای حقیقی شیء بودن، با این تفاوت كه او نه جسم است و نه صورت است و نه حس و لمس می شود. با حواس پنج گانه نیز درك نمی گردد.
🔸️وهم او را درك نمی كند و روزگار نیز از او نمی كاهد و زمانها نیز تغییری در او ایجاد نمی نماید«۲».
۳) هشام بن حكم روایت می كند كه به امام صادق علیه السلام گفتم: دلیل این كه خدا یكی است، چیست؟
ایشان جواب دادند:
پیوستگی تدابیر و كمال آفرینش، همان طور كه خود خدا نیز بدان اشاره می كند: «لَوْ كَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا«۳»»
___________________________________________
(۱) انبیا -آیات ۲۲- ۲۳
۲- كافی، ج ۱، ص ۶۳ ح ۵.
۳- توحید ص ۲۵۰ ح ۲ .
✍بیان ازتفسیر البرهان
@hekmaat
💐⚘💐
💥حکمرانی_دینی:
🔸️کسی که در حوزه به حکومت اسلامی با چشمِ غیرجدّی نگاه کند، یک عنصر بیگانه است
🔸اگر دیدیم درحوزههای علمیه، شورِ علمی هست، اما این شورِ علمی و کار علمی، خلأهای نظام را چنان که باید، پر نمیکند، باز باید به مسأله تهذیب توجه کنیم.
🔸برای اینکه اگر اخلاق و تهذیب نفس در حوزهها باشد و صفای نفس ناشی از آن پیدا شود، هر کلمهای که خوانده شود، باید به نفع مردم و جامعه باشد...
🔸کسی که در حوزه باشد و به نظام اسلامی و احکام قرآن -که در این نظام عملی میشود- و به حکومت اسلامی -که به برکت مجاهدت مردم سرِ پا شده است- با چشمِ غیرجدّی نگاه کند، یک عنصر بیگانه است؛ هر کس میخواهد باشد.
🔸در حوزه علمیه صحیحِ شیعی، همه بخصوص طلاّب جوان، باید خود را در صفوف اوّل بدانند، که بحمداللَّه همیشه همینطور بوده است.
🔸یعنی همیشه فضلای جوان، طلاّب جوان، بزرگان حوزه و مدرّسین محترم، در صفوف مقدّم جا داشتهاند؛ باز هم باید در صفوف مقدّم جا داشته باشند.۱
----------------------
۱-✍بیانات حضرت آقا،در آغاز
درس خارج فقه
۱۳۷۳/۰۶/۲۰
➡️https://t.me/hokmrani_dini
🆔 @hokmrani_dini
💐⚘💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 مادر همهجا مادر است
مراقبت عقاب ماده از تخمهایش در یخبندان
@Farsna
🌾🌾🌾
🌿🍀🌿
🔸️فصل هشتم : صفحه پنجم :
نماز ناتمام
💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
این بار برای پایین آمدن از دکل بیشتر اذیت شدم.
به علی گفتم: «نمیشه من همینجا بمونم؟»
گفت: «تا کی میخوای بمونی؟ بالاخره باید برگردی.»
به ناچار خود را به پایۀ فلزی چسباندم و با هزار هولوولا آرام آرام پایین آمدم.
🔸️ مردم و زنده شدم تا پایم به زمین رسید.
گروه دونفرۀ دیگری هم برای دیدهبانی بود و شیفتها بین ما دو گروه تقسیم میشد تا تمام روز کار دیدهبانی بیوقفه انجام شود.
وقتی نوبت استراحتمان بود، به مقری در جزیرۀ جنوبی میآمدیم و آنجا استراحت میکردیم. سنگر بچههای ادوات، پشتیبانی، ترابری و سنگر بچههای اطلاعات در کنار هم، این مقر را تشکیل میداد.
🔸️ قبلاً آنجا سراسر آب بود و بهتازگی آن منطقه را خشک کرده بودند. جانوران آنجا نیز بهخاطر تغییر اکوسیستم یا تلف شده بودند، یا زنده و گرسنه بودند.
داستان موشهای بهجامانده در جزیرۀ جنوبی از همین قرار بود. هر موش بهقاعدۀ یک بچهگربه بود و گرسنگی، آنها را وحشی کرده بود. فقط کم مانده بود ما را زندهزنده بجوند.
🔸️وقتی خسته از دیدهبانی برمیگشتیم هنوز چشممان گرم نشده بود که موشها سراغمان میآمدند و سرانگشتانمان یا لالۀ گوش را میجویدند.
بااینکه هوا گرم و شرجی بود، من خودم را پتوپیچ میکردم و بدون اینکه جایی برای نفوذ موشها باشد میخوابیدم.
علی که در برف و بوران و منطقۀ کوهستانی مریانج بزرگ شده بود، بهشدت گرمایی بود و نمیتوانست در آن گرما زیر پتو بخوابد. حتی اگر با گرما کنار میآمد قد بلندش زیر پتو جا نمیشد. برای همین، تا میخوابید موشها مثل مگس مزاحم روی پایش مینشستند و انگشتانش را زخمی میکردند.
بعضی اوقات علی عصبانی میشد و روی آنها اسلحه خالی میکرد.
🔸️میگفتم: «علی، توی سنگر تیراندازی نکن. کمونه میکنه یه بلایی سرمون میآری.»
اما او گوش نمیکرد. موشها نمیگذاشتند او بخوابد و او نمیگذاشت من بخوابم.
یک روز علیآقا آمد و گفت: «چرا خون توی چشمهاتون افتاده؟ چرا اینقدر خستهاید؟»
گفتم: «چه عرض کنم؟ موشها علی رو اذیت میکنن، علی هم روی اونا رگبار میگیره. اگر تیر به جای سفتی بخوره و برگرده چه کنیم؟»
🔸️علیآقا به علی رو کرد و گفت: «راست میگه؟ واقعاً این کارو میکنی؟»
علی گفت: «چه کنم؟ انگشتای پامو ببین.»
اتفاقاً همان لحظه از انگشت شصت علی خون جاری بود و اوضاع رقتانگیزی داشت.
🔸️علیآقا گفت: «یه امشبو تحمل کنید، فردا میدونم چهکار کنم.»
آن شب را بهانتظار علیآقا به صبح رساندیم تا ببینیم چه فکری در سر دارد. صبح علیآقا با گربهای در بغل، به مقر آمد.
با خنده گفتم: «علیآقا، عجب فکری کردی!»
🔸️گفت: «بیاید این گربه رو بگیرید، کمی دست روی سرش بکشید تا با شما انس بگیره. بعد هم براتون موش میگیره.»
علیآقا گربه را گذاشت و رفت.
🔸️من و علی گربه را به سنگر آوردیم. ظرف آبی برایش گذاشتیم و نازش را کشیدیم.
در همان دقایق اولیه، موشی درون سنگر آمد و گربه بهسمتش دوید. ما خوشحال شدیم که سنگر چنین نگهبانی پیدا کرده و دیگر موشی به آن نزدیک نخواهد شد.
یک آن، موشِ گرفتار جیغی کشید و انگار دیگر موشها را برای کمک خبر کرده باشد، جلوی سنگر پر از موش شد. موشها به گربۀ بیچاره حمله بردند
و از سر و کولش آویزان شدند. گربه میومیو میکرد و به عجز افتاده بود.
وقتی دید کاری از دستش برنمیآید فرار را بر قرار ترجیح داد.
🔸️من و علی مثل مستندهای جذاب حیات وحش، مات این صحنه شده بودیم و خشکمان زده بود.
وقتی گربه فرار کرد به علی گفتم:
«این گربه گناه داشت. اومده بود به ما کمک کنه؟ و الان ما باید بهش کمک کنیم. بلند شو بریم نجاتش بدیم.»
🔸️علی با حرف من جستی زد و از سنگر بیرون پرید و من هم دنبال او دوان شدم.
جلوی سنگر یک راهروی اِلمانند بود تا از ورود ترکشهای مستقیم جلوگیری کند.
هنوز کامل از این راهرو بیرون نرفته بودم که گلولۀ توپی به سقف سنگر اصابت کرد و سنگر خراب شد.
من که در حال دویدن بودم، افتادم و فقط پایم زیر گونیها ماند. شنیدم از دیگر سنگرها بچهها داد میزنند:
«سنگر اطلاعات رو زدن... بچهها زیر آوار موندن.»
🔸️همگی سریع خودشان را به ما رساندند و وقتی ما را صحیح و سالم دیدند گفتند:
«مگر شما نباید این وقت روز در حال استراحت باشید؟ اینجا چه میکنید؟»
ادامه دارد......
⚘بیاد_شهدا
⚘دفاع_مقدس
💔جنگ_تحمیلی
@mahale114
💐⚘💐⚘
🌿🍀🌿
💥قال الامام الباقر عليه السلام :
🔸️اَ لْبِرُّ وَ الصَّدَقَةُ يَنْفيانِ الْفَقْرَ
و يَزيدانِ فِى الْعُمْرِ
🔸️وَ يَدْفَعانِ عَنْ صاحِبِهِما سَبعينَ
ميتَةَ سوءٍ ؛
💥امام باقر عليه السلام فرمود:
🔸️كار خير و صدقه، فقر را مى بَرند،
بر عمر مى افزايند
🔸️و هفتاد مرگ بد را از صاحب خود
دور مى كنند.۱
-------------------------
۱-ثواب الاعمال الصدوق ، ص 141
💐⚘💐
🔸️کار امروز را به فردا واگذار نکنیم
💥آیت الله بهجت(ره) فرمودند:
خوب است انسان کار امروز را به فردا، بلکه کار هیچ ساعتی را به ساعت دیگر احاله نکند،
مگر از روی عذر؛ وگرنه نمی داند که
بعد از این ساعت چه طور می شود.
🔸️ یادم می آید زمانی در ایام تحصیل مریض بودم، و نمی توانستم درس بخوانم و فکر کنم و فرمایش استاد
را تعقل نمایم،
ولی می توانستم تا محل درس که مقبرهی آقا محمد تقی شیرازی -رحمه الله - بود بروم
و در مجلس درس استاد شرکت کنم. اگر نمی رفتم درس فوت می شد، و اگر می رفتم نمی توانستم دربارهی مطالب استاد فکر و تعقل کنم؛
لذا با خود گفتم: می روم و تنها الفاظ
را بدون فکر و نظر، در خاطر می سپارم و یادداشت می کنم.
🔸️به درس رفتم و از اول تا آخر درس، فقط الفاظ را بدون فکر، حفظ و بعد از درس ثبت کردم
و عملا حتی یک لفظ را از قلم نینداختم ولی در باره ی آن هیچ فکر نکردم.
🔸️ بعد که حالم مساعد شد، به نوشته ها مراجعه کردم دیدم که درست ضبط
کرده ام.
🔸️بار دیگر مریض شدم، دیدم نمی توانم در درس شرکت کنم، به درس نرفتم ولی نوشته های دیگران را گرفتم و درج کردم.
🔸️ مقصود این که: اگر انسان کاری را
که می توانست در وقتش بکند، ولی نکرد، چه بسا بعد دیگر نتواند آن را انجام دهد.
🔸️ بنابراین، نباید انسان درس ها
و غیر آن را از وقت خود به وقت و زمان دیگر احاله کند.
چرا که چه بسا دیگر موفق به انجام
آن نشود،
چون در آن زمان هم کارها و وظایفی برای او پیش می آید که دیگر نمی
تواند آن کار فوت شده را جبران
نماید.۱
---------------------
۱- در محضر بهجت ص۳۳۵ و ص۳۳۶
💐⚘💐
💥خاطره:
دانایی مشغول نوشتن با مداد بود.
کودکی پرسید: چه می نویسی؟
دانا لبخندی زد و گفت:
مهم تر از نوشته هایم، مدادی است که با آن می نویسم.
می خواهم وقتی بزرگ شدی مثل این مداد بشوی!
🔸️پسرک تعجب کرد! چون چیز خاصی در مداد ندید.
عالم گفت پنج خصلت در این مداد هست. سعی کن آن ها را به دست آوری.
🔸️اول: می توانی کارهای بزرگی کنی، اما فراموش نکن دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می کند و آن دست خداست!
🔸️دوم: گاهی باید از مداد تراش استفاده کنی، این باعث رنجش می شود، ولی نوک آن را تیز می کند. پس بدان رنجی که می برى از تو انسان بهتری می سازد!
🔸️سوم: مداد همیشه اجازه میدهد برای پاک کردن اشتباه از پاك كن استفاده کنی؛ پس بدان تصحیح یک کار خطا، اشتباه نیست!
🔸️چهارم: چوب مداد در نوشتن مهم نیست؛ مهم مغز مداد است که درون چوب است؛ پس همیشه مراقب درونت باش که چه از آن بیرون می آید!
🔸️پنجم: مداد همیشه از خود اثری باقی می گذارد؛ پس بدان هر کاری در زندگی ات مى كنى، ردی از آن به جا مى ماند؛ پس در انتخاب اعمالت دقت کن
@mollanasreddin
💐⚘💐⚘