eitaa logo
حکمت
146 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
11 فایل
حکمت های قرآنی و حکایات و احادیث حکمت آمیز ائمه اطهار (علیهم السلام) و اطلاعات مفید روز
مشاهده در ایتا
دانلود
تبلور مرتبه‌ والای اخلاص.mp3
861.4K
💥 تبلور مرتبه والای اخلاص؛ در شخصیّت حضرت زهراء (سلام الله علیها) 💥بیان از حضرت آیةالله مظاهری 🆔 @balagh_ir 💐⚘💐⚘
15.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥 کلیپ تصویری: «سرچشمه آفتاب» 🔸 معرفی حضرت فاطمه (س) از ولادت تا شهادت 🆔 @balagh_ir 💐⚘💐⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥قدر و ارزش زن ... 💥استاد_مسعود_عـــالے 💥سعی درحُسن روابط 💐⚘💐
🌿🍀🌿 🔸️فصل هشتم : صفحه چهارم : نماز ناتمام 💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) .................... گرمای شدید و پشه‌های عجیب‌وغریب جزیرۀ مجنون نمی‌گذاشت شب‌ها بخوابیم. بچه‌ها برای خواب، به اسکله‌های چوبی می‌رفتند. روی آن مثل آلاچیق، پشه‌بند می‌زدند و از خنکای آب بهره‌مند می‌شدند تا بلکه شرایط قابل‌تحمل شود. 🔸️همان زمان بچه‌های واحد اطلاعات را به دو گروه می‌شناختند. یکی گروه رنجرها که اهل شوخی و بگوبخند بودند، به واجبات اکتفا می‌کردند، قیافه‌هایشان عجیب‌وغریب بود و هرکسی که دستشان می‌رسید را دست می‌انداختند و یکی هم گروه نمازشب‌خوان‌ها که روحیات معنوی داشتند، سکوتشان بیشتر بود و بندگان خدا عمدتاً توسط رنجرها رکب می‌خوردند. هرکدام هم چادر و جای خواب خودشان را داشتند و تنها فصل مشترکشان که آن‌ها را کنار یکدیگر قرار داده بود، شجاعتِ برخاسته از ایمان آن‌ها بود. روحیۀ شجاعت و سلحشوری که در هنگامۀ مأموریت و عملیات‌ها ظهور و بروز پیدا می‌کرد، از نیروها صفی واحد ساخته بود. الحق همۀ نیروها در این عرصه سر نترسی داشتند و مرگ را با ایمان راسخ خود به بازی گرفته بودند. باتوجه‌به فضای شوخی و خنده‌ای که بینمان بود، اگر گافی می‌دادیم، رنجرها برایمان دست می‌گرفتند و رسوای زمانه می‌شدیم. یک شب که مثل همیشه روی اسکله خواب بودیم، من واجب‌الغسل شدم. با خود گفتم اگر به حمام بروم و رنجرها بفهمند حسابم با کرام‌الکاتبین است و برایم آبرو نمی‌گذارند. فلذا تصمیم گرفتم بدون اینکه سمت آن‌ها بروم، همان پای اسکله تنی به آب بزنم و غسل ارتماسی کنم. چشمتان روز بد نبیند. همین‌که آرام و بی‌صدا توی آب رفتم، صدای جیغ و فریادم بلند شد. گربه‌ماهی‌های آنجا که از شدت گرسنگی ‌هار شده بودند با دندان‌های تیزشان مرا گاز گرفتند و رها نمی‌کردند. هرچه با دست به آن‌ها می‌زدم، هیچ‌کدام کنده نمی‌شد. از صدای جیغ و فریاد و «وای کمک» من همه بیدار شدند و رنجر و نمازشب‌خوان آنجا جمع شد. آدم بود که با دیدن من از خنده ریسه می‌رفت. وقتی دست مرا گرفتند و از آب بیرون آوردند گربه‌ماهی از صورت و بدنم آویزان بود. این جریان تا مدت‌ها دستاویز شوخی بود و با پیازداغ‌های مختلف دهان‌به‌دهان می‌چرخید و خنده بر لب‌ها می‌کاشت. در اثنای فعالیت در گروه غواص‌ها، علی‌آقا ده روزی مرا به‌عنوان دیده‌بان، به جزیرۀ جنوبی فرستاد. آنجا دکل بلند دیده‌بانی قرار داشت که از آن برای شناسایی استفاده می‌شد. با اشراف خوبی که دکل به مواضع دشمن داشت، همه‌چیز از آنجا قابل رؤیت بود. بار اول خود علی‌آقا مرا همراهی کرد. وقتی پای دکل رسیدیم دیدم حتی پله‌ای برای بالا رفتن ندارد. حالا من کسی هستم که اگر از ساختمان دوطبقه هم به پایین نگاه کنم سرم گیج می‌رود و با تمام این اوصاف باید برای اولین بار از چنین پدیدۀ دیلاقی که حدود چهل متر ارتفاع دارد بالا بروم. علی‌آقا گفت: «بسم الله! برو بالا.» «اینکه پله نداره. چطوری برم بالا؟» «نگاه کن، این‌جوری پات‌و روی میله‌ها بذار و برو بالا.» خودش همین‌طور که حرف می‌زد مثل آب خوردن از دکل بالا رفت و مرا پشت‌سرش راه انداخت. ضربدری‌های روی پایۀ دکل هرچه بالاتر می‌رفت جمع‌تر می‌شد، اما در پایین، از قواره دررفته بود و دست و پایم به آن نمی‌رسید. با هزار زحمت خودم را از آن بالا کشیدم و به ضربدری‌های کوچک نزدیک شدم. ترس از ارتفاع آزارم می‌داد. از سر کنجکاوی نیم‌نگاهی به پایین کردم و با دیدن ارتفاع قالب تهی کردم و گفتم: «یا اباالفضل!» علی‌آقا محکم گفت: «پایین‌و نگاه نکن. فقط بیا بالا.» با دیدن رنگ‌وروی سفیدم، ترس و حالت تهوع را از چهره‌ام خواند و داد زد: «شیرباش، شیراوند! بیا بالا.» نمی‌خواستم میله‌ای که دودستی گرفته بودم را رها کنم، اما با نهیب علی‌آقا توکل کردم و دوباره راه افتادم. آن‌قدر در هول‌وولا بودم که نفهمیدم کی به بالای دکل رسیدم. دکل اتاقک کوچکی داشت. یک دوربین شکاری روی پایه و فرد دیده‌بانی که قبل از ما آنجا بود به چشمم آمد. قد دیده‌بان تنه به تنۀ دکل می‌زد. دیدن چنین ارتفاعی در آن ارتفاع، نوبر بود. باهم سلام‌وعلیکی کردیم و علی‌آقا ما را به هم معرفی کرد. دیده‌بان کهنه‌کار علی نام داشت و اهل مریانج همدان بود. پسری خوش‌چهره و خوش‌برخورد که خیلی زود باهم مانوس شدیم. علی‌آقا پس از اینکه مرا توجیه کرد، خیلی زود رفت و ما مشغول ثبت تحرکات دشمن شدیم. هر اتفاق کوچک و بزرگی در جبهۀ دشمن را ثبت‌و‌ضبط می‌کردیم. رفت‌وآمد ماشین‌ها، کم و زیاد شدن نیروها و... در کل، کار طاقت‌فرسا و خسته‌کننده‌ای بود. بااین‌همه، بیشتر مشکل من ترس از ارتفاع بود. دورتر از ما دکل‌های دیگری بودند که ارتفاعشان به 90 متر می‌رسید. مانده بودم آن‌ها چطور تحمل می‌کنند. پس از پایان شیفت شناسایی، آمادۀ برگشت شدیم. ادامه دارد... ⚘بیاد_شهدا ⚘دفاع_مقدس 💔جنگ_تحمیلی @mahale114 💐⚘💐⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿🍀🌿 💥قال الإمامُ الصّادقُ عليه السلام ـ في قولِهِ تعالى «إلاّ مَن أتَى اللّه َ بِقَلبٍ سَليمٍ» ۱ القَلبُ السَّليمُ الذي يَلقَى رَبَّهُ ، و ليسَ فيهِ أحَدٌ سِواهُ ، 🔸️و كُلُّ قَلبٍ فيهِ شِركٌ أو شَكٌّ فهُو ساقِطٌ . 💥حضرت امام صادق عليه السلام ـ درباره آيه که می فرماید «مگر كسى كه دلى سالم به سوى خدا بياورد» ـ فرمود 🔸️دل سالم،(فکر واعتقادسالم) دلى است كه پروردگارش راملاقات وديدار كند در حالى كه احدى جز او در خود نداشته باشد 🔸️و هر دلى و(فکر واعتقادی )كه در آن شرك يا شك باشد، منحطّ (ونابود) است.۲ -------------------- ۱-شعرا آیه ۸۹ ۲-الكافي : 2/16/5. 💐⚘💐
🌿🍀🌿 💥توحید و یکتاپرستی لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ ﴿۲۲﴾ لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْأَلُونَ ﴿۲۳) [اگر در آنها (=زمين و آسمان) جز خدا خدايانی (ديگر) وجود داشت، قطعا (زمين و آسمان) تباه می‏شد پس منزه است ‏خدا پروردگار عرش، از آن چه وصف می‏كنند * در آنچه (خدا) انجام می‏دهد چون و چرا راه ندارد و(لی) آنان (=انسان­ها) سئوال خواهند شد *] (۱) ۲)💥 هشام بن حكم در حدیث زندیقی كه نزد امام جعفر صادق علیه السلام آمد، روایت می كند كه حضرت به او فرمودند: سخن تو كه مدعی هستی خدا دو تا است،‌ از دو حالت خارج نیست؛ یا دو تا خدای قوی و قدیم هستند و یا ضعیف می باشند و یا یكی قوی و دیگری ضعیف می باشد. 🔸️اگر هر دوی آنان قوی هستند،؟ چرا یكی از آنها دیگری را كنار نمی زند ؟ و خود تدبیر امر را به تنهایی در دست نمی گیرد؟ 🔸️ و اگر بپنداری كه یكی از آنها قوی است و دیگری ضعیف،‌ ناتوانی خدای دومی ثابت می شود كه خدا همان طور كه ما می گوییم یكی است. اگر بگویی كه خدا دو تا است؛ یا باید از هر نظر با هم همسان باشند و یا از هر جنبه ای با هم متفاوت باشند؛ در هر صورت، هنگامی كه می بینیم انسان ها با نظم و ترتیب آفریده شده اند و آسمان در حركت است و تدبیر امر یكی است، 🔸️و شب و روز و خورشید و ماه هر یك كارشان را به درستی انجام می دهند، این درستی امور و تدابیر و یكپارچگی آنها بر این دلالت می كنند كه مدبر امور یكی است. 🔸️و همچنین ادعای دو خدایی، مستلزم این است كه بین آنها شكافی باشد تا دو تا باشند و در این صورت شكاف بین آنها خود خدای سومی می گردد كه از قدیم با آنها بوده و این امر مقتضی سه خدایی است و در عقیده سه خدایی نیز همان موضوع شكافی را كه در دوخدایی بود، وجود دارد و بین آنها نیز شكافی است كه از آن پنج خدا می سازد. 🔸️ به همین ترتیب عدد به سمت بی نهایت می رود و زیادتر می شود. هشام می گوید: یكی از سئوال های زندیق این بود كه دلیل بر وجود خدا چیست؟ 💥 امام صادق علیه السلام پاسخ دادند: وجود افعال انجام شده (پیدایش) دلالت بر این می كند كه سازنده ای آنها را به وجود آورده است.‌ آیا نمی بینی كه هرگاه به ساختمانی بزرگ می نگری، به این فكر می كنی كه آن، سازنده ای دارد،‌ هرچند كه سازنده آن را نمی بینی و مشاهده نمی كنی؟ او گفت: او (سازنده) كیست؟ ایشان فرمودند: 🔸️چیزی بر خلاف اشیاء دیگر، سعی كن از گفته ام معنایی درك كنی. او شئ است به معنای حقیقی شیء بودن، با این تفاوت كه او نه جسم است و نه صورت است و نه حس و لمس می شود. با حواس پنج گانه نیز درك نمی گردد. 🔸️وهم او را درك نمی كند و روزگار نیز از او نمی كاهد و زمان­ها نیز تغییری در او ایجاد نمی نماید«۲». ۳) هشام بن حكم روایت می كند كه به امام صادق علیه السلام گفتم: دلیل این كه خدا یكی است،‌ چیست؟ ایشان جواب دادند: پیوستگی تدابیر و كمال آفرینش، همان طور كه خود خدا نیز بدان اشاره می كند: «لَوْ كَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا«۳»» ___________________________________________ (۱) انبیا -آیات ۲۲- ۲۳ ۲- كافی، ج ۱، ص ۶۳ ح ۵. ۳- توحید ص ۲۵۰ ح ۲ . ✍بیان ازتفسیر البرهان @hekmaat 💐⚘💐
💥حکمرانی_دینی: 🔸️کسی که در حوزه به حکومت اسلامی با چشمِ غیرجدّی نگاه کند، یک عنصر بیگانه است 🔸اگر دیدیم درحوزه‌های علمیه، شورِ علمی هست، اما این شورِ علمی و کار علمی، خلأهای نظام را چنان که باید، پر نمی‌کند، باز باید به مسأله تهذیب توجه کنیم. 🔸برای این‌که اگر اخلاق و تهذیب نفس در حوزه‌ها باشد و صفای نفس ناشی از آن پیدا شود، هر کلمه‌ای که خوانده شود، باید به نفع مردم و جامعه باشد... 🔸کسی که در حوزه باشد و به نظام اسلامی و احکام قرآن -که در این نظام عملی می‌شود- و به حکومت اسلامی -که به برکت مجاهدت مردم سرِ پا شده است- با چشمِ غیرجدّی نگاه کند، یک عنصر بیگانه است؛ هر کس می‌خواهد باشد. 🔸در حوزه علمیه صحیحِ شیعی، همه بخصوص طلاّب جوان، باید خود را در صفوف اوّل بدانند، که بحمداللَّه همیشه همین‌طور بوده است. 🔸یعنی همیشه فضلای جوان، طلاّب جوان، بزرگان حوزه و مدرّسین محترم، در صفوف مقدّم جا داشته‌اند؛ باز هم باید در صفوف مقدّم جا داشته باشند.۱ ---------------------- ۱-✍بیانات حضرت آقا،در آغاز درس خارج فقه ۱۳۷۳/۰۶/۲۰ ➡️https://t.me/hokmrani_dini 🆔 @hokmrani_dini 💐⚘💐
5.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥 مادر همه‌جا مادر است مراقبت عقاب ماده از تخم‌هایش در یخبندان @Farsna 🌾🌾🌾
🌿🍀🌿 🔸️فصل هشتم : صفحه پنجم : نماز ناتمام 💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) .................... این بار برای پایین آمدن از دکل بیشتر اذیت شدم. به علی گفتم: «نمی‌شه من همین‌جا بمونم؟» گفت: «تا کی می‌خوای بمونی؟ بالاخره باید برگردی.» به ناچار خود را به پایۀ فلزی چسباندم و با هزار هول‌وولا آرام آرام پایین آمدم. 🔸️ مردم و زنده شدم تا پایم به زمین رسید. گروه دونفرۀ دیگری هم برای دیده‌بانی بود و شیفت‌ها بین ما دو گروه تقسیم می‌شد تا تمام روز کار دیده‌بانی بی‌وقفه انجام شود. وقتی نوبت استراحتمان بود، به مقری در جزیرۀ جنوبی می‌آمدیم و آنجا استراحت می‌کردیم. سنگر بچه‌های ادوات، پشتیبانی، ترابری و سنگر بچه‌های اطلاعات در کنار هم، این مقر را تشکیل می‌داد. 🔸️ قبلاً آنجا سراسر آب بود و به‌تازگی آن منطقه را خشک کرده بودند. جانوران آنجا نیز به‌خاطر تغییر اکوسیستم یا تلف شده بودند، یا زنده و گرسنه بودند. داستان موش‌های به‌جامانده در جزیرۀ جنوبی از همین قرار بود. هر موش به‌قاعدۀ یک بچه‌گربه بود و گرسنگی، آن‌ها را وحشی کرده بود. فقط کم مانده بود ما را زنده‌زنده بجوند. 🔸️وقتی خسته از دیده‌بانی برمی‌گشتیم هنوز چشممان گرم نشده بود که موش‌ها سراغمان می‌آمدند و سرانگشتانمان یا لالۀ گوش را می‌جویدند. بااینکه هوا گرم و شرجی بود، من خودم را پتوپیچ می‌کردم و بدون اینکه جایی برای نفوذ موش‌ها باشد می‌خوابیدم. علی که در برف و بوران و منطقۀ کوهستانی مریانج بزرگ شده بود، به‌شدت گرمایی بود و نمی‌توانست در آن گرما زیر پتو بخوابد. حتی اگر با گرما کنار می‌آمد قد بلندش زیر پتو جا نمی‌شد. برای همین، تا می‌خوابید موش‌ها مثل مگس مزاحم روی پایش می‌نشستند و انگشتانش را زخمی ‌‌می‌کردند. بعضی اوقات علی عصبانی می‌شد و روی آن‌ها اسلحه خالی می‌کرد. 🔸️می‌گفتم: «علی، توی سنگر تیراندازی نکن. کمونه می‌کنه یه بلایی سرمون می‌آری.» اما او گوش نمی‌کرد. موش‌ها نمی‌گذاشتند او بخوابد و او نمی‌گذاشت من بخوابم. یک روز علی‌آقا آمد و گفت: «چرا خون توی چشم‌هاتون افتاده؟ چرا این‌قدر خسته‌اید؟» گفتم: «چه عرض کنم؟ موش‌ها علی رو اذیت می‌کنن، علی هم روی اونا رگبار می‌گیره. اگر تیر به جای سفتی بخوره و برگرده چه کنیم؟» 🔸️علی‌آقا به علی رو کرد و گفت: «راست می‌گه؟ واقعاً این کارو می‌کنی؟» علی گفت: «چه کنم؟ انگشتای پام‌و ببین.» اتفاقاً همان لحظه از انگشت شصت علی خون جاری بود و اوضاع رقت‌انگیزی داشت. 🔸️علی‌آقا گفت: «یه امشب‌و تحمل کنید، فردا می‌دونم چه‌کار کنم.» آن شب را به‌انتظار علی‌آقا به صبح رساندیم تا ببینیم چه فکری در سر دارد. صبح علی‌آقا با گربه‌ای در بغل، به مقر آمد. با خنده گفتم: «علی‌آقا، عجب فکری کردی!» 🔸️گفت: «بیاید این گربه رو بگیرید، کمی دست روی سرش بکشید تا با شما انس بگیره. بعد هم براتون موش می‌گیره.» علی‌آقا گربه را گذاشت و رفت. 🔸️من و علی گربه را به سنگر آوردیم. ظرف آبی برایش گذاشتیم و نازش را کشیدیم. در همان دقایق اولیه، موشی درون سنگر آمد و گربه به‌سمتش دوید. ما خوشحال شدیم که سنگر چنین نگهبانی پیدا کرده و دیگر موشی به آن نزدیک نخواهد شد. یک آن، موشِ گرفتار جیغی کشید و انگار دیگر موش‌ها را برای کمک خبر کرده باشد، جلوی سنگر پر از موش شد. موش‌ها به گربۀ بیچاره حمله بردند و از سر و کولش آویزان شدند. گربه میومیو می‌کرد و به عجز افتاده بود. وقتی دید کاری از دستش برنمی‌آید فرار را بر قرار ترجیح داد. 🔸️من و علی مثل مستند‌های جذاب حیات وحش، مات این صحنه شده بودیم و خشکمان زده بود. وقتی گربه فرار کرد به علی گفتم: «این گربه گناه داشت. اومده بود به ما کمک کنه؟ و الان ما باید بهش کمک کنیم. بلند شو بریم نجاتش بدیم.» 🔸️علی با حرف من جستی زد و از سنگر بیرون پرید و من هم دنبال او دوان شدم. جلوی سنگر یک راهروی اِل‌مانند بود تا از ورود ترکش‌های مستقیم جلوگیری کند. هنوز کامل از این راهرو بیرون نرفته بودم که گلولۀ توپی به سقف سنگر اصابت کرد و سنگر خراب شد. من که در حال دویدن بودم، افتادم و فقط پایم زیر گونی‌ها ماند. شنیدم از دیگر سنگرها بچه‌ها داد می‌زنند: «سنگر اطلاعات رو زدن... بچه‌ها زیر آوار موندن.» 🔸️همگی سریع خودشان را به ما رساندند و وقتی ما را صحیح و سالم دیدند گفتند: «مگر شما نباید این وقت روز در حال استراحت باشید؟ اینجا چه می‌کنید؟» ادامه دارد...... ⚘بیاد_شهدا ⚘دفاع_مقدس 💔جنگ_تحمیلی @mahale114 💐⚘💐⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا