💥خجسته میلاد با سعادت
صدیقه اطهرفاطمه زهرا
سلام الله علیها وروز مادر مبارک باد
💐🍀💐🍀
⚘کیستی تو که خدایت به تماشا آمد
نامت از عرش درخشید و ز بالا آمد
⚘کیستی تو که به یمن قدمت جبرائیل
کوثر آورد و به پابوسی طاها آمد
⚘کیستی تو که در عالم همه جا بالاتر
نامت از آسیه و مریم و حوا آمد
⚘کیستی تو که پس از هجر پدر، جبرائیل
به تسلای تو از عرش معلی آمد
⚘از نفس های پر از فیض تو ای سیب بهشت
دم به دم رایحه ی جنّت اعلی آمد۱
۰۰۰۰۰۰
-------------------
۱-اشعار ازجناب وحید محمدی⚘
💐🍀💐🍀
💥بخشی ازاشعارعلامه حکیم الهی محمد حسین اصفهانی غروی (کمپانی) درباره حضرت زهرا(سلام الله علیها)
💛💛
⚘وهم به اوج قدس ناموس اله کی رسد؟
فهم که نعت بانوی خلوت کبریا کند؟
⚘ناطقه مرا مگر روح قُدُس کند مدد
تا که ثنای حضرت سیدة النسا کند
⚘فیض نخست و خاتمه نور جمال فاطمه
چشم دل ار نظاره در مبدا و منتها کند
⚘صورت شاهد ازل، معنی حسن لم یزل
وهم چگونه وصفِ آیینه حق نما کند؟
⚘مطلع نور ایزدی مبدا فیض سرمدی
جلوه ی او حکایت از خاتم انبیا کند
⚘بسمله صحیفه ی فضل و کمال معرفت
بلکه گهی تجلی از نقطه ی تحت با کند
⚘دایره شهود را نقطه ملتقی بود
بلکه سزد که دعوی لو کشف الغطا کند
⚘حامل سر مستسر حافظ غیب مستتر
دانش او احاطه بر دانش ما سوا کند
⚘عین معارف و حکم بحر مکارم و کرم
گاهِ سخا محیط را قطره ی بی بها کند
⚘لیله ی قدر اولیاء، نور نهار اصفیاء
صبح جمال او طلوع از افق علا کند
⚘بضعه ی سید بشر ام ائمه ی غرر
کیست جز او که همسری با شه لا فتی کند؟
⚘وحی و نبوتش نسب جود و فتوتش حسب
قصه ای از مروتش سوره هل اتی کند
⚘دامن کبریای او دسترس خیال نی
پایه ی قدر او بسی پایه به زیر پا کند
⚘لوح قدر به دست او، کلک قضا به شصت او
تا که مشیّت ِ الهیّه چه اقتضا کند
⚘در جبروت حکمران، در ملکوت قهرمان
در نشآت کن فکان، حکم به ما تشا کند
⚘عصمت او حجاب او عفت او نقاب او
سر قدم حدیث از آن سرو از آن حیا کند
⚘نفخه ی قدس بوی او، جذبه ی انس خوی او
منطق او خبر ز«لاینطق عن هوی» کند
⚘قبله ی خلق روی او کعبه ی عشق کوی او
چشم امید سوی او تا به که اعتنا کند۱
-----------------
۱- دیوان مرحوم آیت الله غروی
کمپانی ره⚘
تفاخر امام علی (ع) به وجود حضرت زهرا (س).mp3
1.93M
💥 تفاخر امام علی (ع) به وجود حضرت زهرا (س)
💥بیان ازحضرت آیةالله جوادی آملی
🆔 @balagh_ir
💐⚘💐⚘
فاطمه زهراء (س)، میوه شجره طیبه.mp3
3.45M
💥 فاطمه زهراء (س)، میوه شجره طیبه
💥بیان از حجةالإسلام استاد انصاریان
🆔 @balagh_ir
💐⚘💐⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥چگونه حق مادرم را ادا کنم؟
💥 بیان ازحجت الاسلام #عالی
@ahadithenabe
💐⚘💐⚘
🌿🍀🌿
💥قال الإمامُ الصّادقُ عليه السلام
🔸️ مَن كَسِلَ عن طَهُورِهِ و صلاتِهِ فليسَ
فيهِ خَيرٌ لِأمرِ آخرَتِهِ ،
و مَن كَسِلَ عمّا يُصلِحُ بهِ أمرَ مَعيشَتِهِ
فليسَ فيهِ خيرٌ لِأمرِ دنياهُ .
💥امام صادق عليه السلام فرمود:
🔸️ هر كه در طهارت و نماز خود تنبلى
ورزد،
در كار آخرتش به خيرى نمى رسد
🔸️ و هر كه در آنچه معيشت او را به
سامان مى آورد تنبلى ورزد،
در كار دنيايش به خيرى دست نمى
يابد.۱
----------------------
۱-الكافي : 5/85/3.
💐⚘💐
💥رهبر معظّم انقلاب:
حواسمان باشد مغرور نشویم و بگوییم قضایای اخیر تمام شد
🔸️ما هم خودمان حواسمان باشد؛ ما هم مغرور نشویم،
ما هم غفلت نکنیم، غافل نشویم، بگوییم خب تمام شد قضایا. از میدان عقب نرویم، در میدان باشیم. ما هم بدانیم که آن چیزی که ملت را نگه میدارد امید است و وحدت؛ اتحاد
میان آحاد مردم.
🔸️ بله، سلایق مختلفی وجود دارد، اختلافات نظری در مسائل گوناگون وجود دارد اما دربارهی اسلام، دربارهی نظام، دربارهی انقلاب، وحدت نظر بین مردم هست،
نگذاریم این وحدت نظر از بین برود.
🔸️دشمن را دستکم نگیریم. دشمن هست. آن روزی که شما آنقدر قوی بشوید که دشمن مأیوس بشود آن روز میتوانید یک آسودگی و آسایش خاطری پیدا کنید
باید سعی کنیم قوی بشویم.
این تأکید و تکرار و اصرار این حقیر برای اینکه کشور باید قوی بشود به خاطر این است. باید دشمن را مأیوس کرد.
۱۴۰۱/۱۰/۲۲
@Farsna
تبلور مرتبه والای اخلاص.mp3
861.4K
💥 تبلور مرتبه والای اخلاص؛ در شخصیّت حضرت زهراء (سلام الله علیها)
💥بیان از حضرت آیةالله مظاهری
🆔 @balagh_ir
💐⚘💐⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 کلیپ تصویری:
«سرچشمه آفتاب»
🔸 معرفی حضرت فاطمه (س) از ولادت تا شهادت
🆔 @balagh_ir
💐⚘💐⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥قدر و ارزش زن ...
💥استاد_مسعود_عـــالے
💥سعی درحُسن روابط
💐⚘💐
🌿🍀🌿
🔸️فصل هشتم : صفحه چهارم :
نماز ناتمام
💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام) ....................
گرمای شدید و پشههای عجیبوغریب جزیرۀ مجنون نمیگذاشت شبها بخوابیم.
بچهها برای خواب، به اسکلههای چوبی میرفتند. روی آن مثل آلاچیق، پشهبند میزدند و از خنکای آب بهرهمند میشدند تا بلکه شرایط قابلتحمل شود.
🔸️همان زمان بچههای واحد اطلاعات را به دو گروه میشناختند. یکی گروه رنجرها که اهل شوخی و بگوبخند بودند، به واجبات اکتفا میکردند، قیافههایشان عجیبوغریب بود و هرکسی که دستشان میرسید را دست میانداختند و یکی هم گروه نمازشبخوانها که روحیات معنوی داشتند، سکوتشان بیشتر بود و بندگان خدا عمدتاً توسط رنجرها رکب میخوردند.
هرکدام هم چادر و جای خواب خودشان را داشتند و تنها فصل مشترکشان که آنها را کنار یکدیگر قرار داده بود، شجاعتِ برخاسته از ایمان آنها بود. روحیۀ شجاعت و سلحشوری که در هنگامۀ مأموریت و عملیاتها ظهور و بروز پیدا میکرد، از نیروها صفی واحد ساخته بود. الحق همۀ نیروها در این عرصه سر نترسی داشتند و مرگ را با ایمان راسخ خود به بازی گرفته بودند.
باتوجهبه فضای شوخی و خندهای که بینمان بود، اگر گافی میدادیم، رنجرها برایمان دست میگرفتند و رسوای زمانه میشدیم. یک شب که مثل همیشه روی اسکله خواب بودیم، من واجبالغسل شدم. با خود گفتم اگر به حمام بروم و رنجرها بفهمند حسابم با کرامالکاتبین است و برایم آبرو نمیگذارند. فلذا تصمیم گرفتم بدون اینکه سمت آنها بروم، همان پای اسکله تنی به آب بزنم و غسل ارتماسی کنم.
چشمتان روز بد نبیند. همینکه آرام و بیصدا توی آب رفتم، صدای جیغ و فریادم بلند شد. گربهماهیهای آنجا که از شدت گرسنگی هار شده بودند با دندانهای تیزشان مرا گاز گرفتند و رها نمیکردند. هرچه با دست به آنها میزدم، هیچکدام کنده نمیشد. از صدای جیغ و فریاد و «وای کمک» من همه بیدار شدند و رنجر و نمازشبخوان آنجا جمع شد. آدم بود که با دیدن من از خنده ریسه میرفت. وقتی دست مرا گرفتند و از آب بیرون آوردند گربهماهی از صورت و بدنم آویزان بود. این جریان تا مدتها دستاویز شوخی بود و با پیازداغهای مختلف دهانبهدهان میچرخید و خنده بر لبها میکاشت.
در اثنای فعالیت در گروه غواصها، علیآقا ده روزی مرا بهعنوان دیدهبان، به جزیرۀ جنوبی فرستاد. آنجا دکل بلند دیدهبانی قرار داشت که از آن برای شناسایی استفاده میشد. با اشراف خوبی که دکل به مواضع دشمن داشت، همهچیز از آنجا قابل رؤیت بود. بار اول خود علیآقا مرا همراهی کرد. وقتی پای دکل رسیدیم دیدم حتی پلهای برای بالا رفتن ندارد. حالا من کسی هستم که اگر از ساختمان دوطبقه هم به پایین نگاه کنم سرم گیج میرود و با تمام این اوصاف باید برای اولین بار از چنین پدیدۀ دیلاقی که حدود چهل متر ارتفاع دارد بالا بروم. علیآقا گفت: «بسم الله! برو بالا.»
«اینکه پله نداره. چطوری برم بالا؟»
«نگاه کن، اینجوری پاتو روی میلهها بذار و برو بالا.»
خودش همینطور که حرف میزد مثل آب خوردن از دکل بالا رفت و مرا پشتسرش راه انداخت. ضربدریهای روی پایۀ دکل هرچه بالاتر میرفت جمعتر میشد، اما در پایین، از قواره دررفته بود و دست و پایم به آن نمیرسید. با هزار زحمت خودم را از آن بالا کشیدم و به ضربدریهای کوچک نزدیک شدم. ترس از ارتفاع آزارم میداد. از سر کنجکاوی نیمنگاهی به پایین کردم و با دیدن ارتفاع قالب تهی کردم و گفتم: «یا اباالفضل!»
علیآقا محکم گفت: «پایینو نگاه نکن. فقط بیا بالا.»
با دیدن رنگوروی سفیدم، ترس و حالت تهوع را از چهرهام خواند و داد زد: «شیرباش، شیراوند! بیا بالا.»
نمیخواستم میلهای که دودستی گرفته بودم را رها کنم، اما با نهیب علیآقا توکل کردم و دوباره راه افتادم. آنقدر در هولوولا بودم که نفهمیدم کی به بالای دکل رسیدم.
دکل اتاقک کوچکی داشت. یک دوربین شکاری روی پایه و فرد دیدهبانی که قبل از ما آنجا بود به چشمم آمد. قد دیدهبان تنه به تنۀ دکل میزد. دیدن چنین ارتفاعی در آن ارتفاع، نوبر بود. باهم سلاموعلیکی کردیم و علیآقا ما را به هم معرفی کرد. دیدهبان کهنهکار علی نام داشت و اهل مریانج همدان بود. پسری خوشچهره و خوشبرخورد که خیلی زود باهم مانوس شدیم. علیآقا پس از اینکه مرا توجیه کرد، خیلی زود رفت و ما مشغول ثبت تحرکات دشمن شدیم.
هر اتفاق کوچک و بزرگی در جبهۀ دشمن را ثبتوضبط میکردیم. رفتوآمد ماشینها، کم و زیاد شدن نیروها و... در کل، کار طاقتفرسا و خستهکنندهای بود. بااینهمه، بیشتر مشکل من ترس از ارتفاع بود. دورتر از ما دکلهای دیگری بودند که ارتفاعشان به 90 متر میرسید. مانده بودم آنها چطور تحمل میکنند. پس از پایان شیفت شناسایی، آمادۀ برگشت شدیم.
ادامه دارد...
⚘بیاد_شهدا
⚘دفاع_مقدس
💔جنگ_تحمیلی
@mahale114
💐⚘💐⚘
🌿🍀🌿
💥قال الإمامُ الصّادقُ عليه السلام ـ
في قولِهِ تعالى
«إلاّ مَن أتَى اللّه َ بِقَلبٍ سَليمٍ» ۱
القَلبُ السَّليمُ الذي يَلقَى رَبَّهُ ، و
ليسَ فيهِ أحَدٌ سِواهُ ،
🔸️و كُلُّ قَلبٍ فيهِ شِركٌ أو شَكٌّ
فهُو ساقِطٌ .
💥حضرت امام صادق عليه السلام ـ
درباره آيه که می فرماید
«مگر كسى كه دلى سالم به سوى خدا
بياورد» ـ فرمود
🔸️دل سالم،(فکر واعتقادسالم)
دلى است كه پروردگارش
راملاقات وديدار كند در حالى كه
احدى جز او در خود نداشته باشد
🔸️و هر دلى و(فکر واعتقادی )كه
در آن شرك يا شك باشد، منحطّ
(ونابود) است.۲
--------------------
۱-شعرا آیه ۸۹
۲-الكافي : 2/16/5.
💐⚘💐
🌿🍀🌿
💥توحید و یکتاپرستی
لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ ﴿۲۲﴾
لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْأَلُونَ ﴿۲۳)
[اگر در آنها (=زمين و آسمان) جز خدا خدايانی (ديگر) وجود داشت، قطعا (زمين و آسمان) تباه میشد پس منزه است خدا پروردگار عرش، از آن چه وصف میكنند
* در آنچه (خدا) انجام میدهد چون و چرا راه ندارد و(لی) آنان (=انسانها) سئوال خواهند شد *] (۱)
۲)💥 هشام بن حكم
در حدیث زندیقی كه نزد امام جعفر صادق علیه السلام آمد، روایت می كند كه حضرت به او فرمودند:
سخن تو كه مدعی هستی خدا دو تا است، از دو حالت خارج نیست؛
یا دو تا خدای قوی و قدیم هستند
و یا ضعیف می باشند
و یا یكی قوی و دیگری ضعیف می باشد.
🔸️اگر هر دوی آنان قوی هستند،؟ چرا یكی از آنها دیگری را كنار نمی زند ؟
و خود تدبیر امر را به تنهایی در دست نمی گیرد؟
🔸️ و اگر بپنداری كه یكی از آنها قوی است و دیگری ضعیف،
ناتوانی خدای دومی ثابت می شود
كه خدا همان طور كه ما می گوییم یكی است.
اگر بگویی كه خدا دو تا است؛
یا باید از هر نظر با هم همسان باشند
و یا از هر جنبه ای با هم متفاوت باشند؛ در هر صورت، هنگامی كه می بینیم انسان ها با نظم و ترتیب آفریده شده اند و آسمان در حركت است و تدبیر امر یكی است،
🔸️و شب و روز و خورشید و ماه هر یك كارشان را به درستی انجام می دهند، این درستی امور و تدابیر و یكپارچگی آنها بر این دلالت می كنند كه مدبر امور یكی است.
🔸️و همچنین ادعای دو خدایی، مستلزم این است كه بین آنها شكافی باشد تا
دو تا باشند
و در این صورت شكاف بین آنها خود خدای سومی می گردد كه از قدیم با آنها بوده
و این امر مقتضی سه خدایی است و در عقیده سه خدایی نیز همان موضوع شكافی را كه در دوخدایی بود،
وجود دارد و بین آنها نیز شكافی است كه از آن پنج خدا می سازد.
🔸️ به همین ترتیب عدد به سمت بی نهایت می رود و زیادتر می شود.
هشام می گوید:
یكی از سئوال های زندیق این بود كه
دلیل بر وجود خدا چیست؟
💥 امام صادق علیه السلام پاسخ دادند:
وجود افعال انجام شده (پیدایش) دلالت بر این می كند كه سازنده ای آنها
را به وجود آورده است.
آیا نمی بینی كه هرگاه به ساختمانی بزرگ می نگری، به این فكر می كنی كه آن، سازنده ای دارد،
هرچند كه سازنده آن را نمی بینی و مشاهده نمی كنی؟ او گفت:
او (سازنده) كیست؟ ایشان فرمودند:
🔸️چیزی بر خلاف اشیاء دیگر، سعی كن از گفته ام معنایی درك كنی.
او شئ است به معنای حقیقی شیء بودن، با این تفاوت كه او نه جسم است و نه صورت است و نه حس و لمس می شود. با حواس پنج گانه نیز درك نمی گردد.
🔸️وهم او را درك نمی كند و روزگار نیز از او نمی كاهد و زمانها نیز تغییری در او ایجاد نمی نماید«۲».
۳) هشام بن حكم روایت می كند كه به امام صادق علیه السلام گفتم: دلیل این كه خدا یكی است، چیست؟
ایشان جواب دادند:
پیوستگی تدابیر و كمال آفرینش، همان طور كه خود خدا نیز بدان اشاره می كند: «لَوْ كَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا«۳»»
___________________________________________
(۱) انبیا -آیات ۲۲- ۲۳
۲- كافی، ج ۱، ص ۶۳ ح ۵.
۳- توحید ص ۲۵۰ ح ۲ .
✍بیان ازتفسیر البرهان
@hekmaat
💐⚘💐
💥حکمرانی_دینی:
🔸️کسی که در حوزه به حکومت اسلامی با چشمِ غیرجدّی نگاه کند، یک عنصر بیگانه است
🔸اگر دیدیم درحوزههای علمیه، شورِ علمی هست، اما این شورِ علمی و کار علمی، خلأهای نظام را چنان که باید، پر نمیکند، باز باید به مسأله تهذیب توجه کنیم.
🔸برای اینکه اگر اخلاق و تهذیب نفس در حوزهها باشد و صفای نفس ناشی از آن پیدا شود، هر کلمهای که خوانده شود، باید به نفع مردم و جامعه باشد...
🔸کسی که در حوزه باشد و به نظام اسلامی و احکام قرآن -که در این نظام عملی میشود- و به حکومت اسلامی -که به برکت مجاهدت مردم سرِ پا شده است- با چشمِ غیرجدّی نگاه کند، یک عنصر بیگانه است؛ هر کس میخواهد باشد.
🔸در حوزه علمیه صحیحِ شیعی، همه بخصوص طلاّب جوان، باید خود را در صفوف اوّل بدانند، که بحمداللَّه همیشه همینطور بوده است.
🔸یعنی همیشه فضلای جوان، طلاّب جوان، بزرگان حوزه و مدرّسین محترم، در صفوف مقدّم جا داشتهاند؛ باز هم باید در صفوف مقدّم جا داشته باشند.۱
----------------------
۱-✍بیانات حضرت آقا،در آغاز
درس خارج فقه
۱۳۷۳/۰۶/۲۰
➡️https://t.me/hokmrani_dini
🆔 @hokmrani_dini
💐⚘💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 مادر همهجا مادر است
مراقبت عقاب ماده از تخمهایش در یخبندان
@Farsna
🌾🌾🌾
🌿🍀🌿
🔸️فصل هشتم : صفحه پنجم :
نماز ناتمام
💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
این بار برای پایین آمدن از دکل بیشتر اذیت شدم.
به علی گفتم: «نمیشه من همینجا بمونم؟»
گفت: «تا کی میخوای بمونی؟ بالاخره باید برگردی.»
به ناچار خود را به پایۀ فلزی چسباندم و با هزار هولوولا آرام آرام پایین آمدم.
🔸️ مردم و زنده شدم تا پایم به زمین رسید.
گروه دونفرۀ دیگری هم برای دیدهبانی بود و شیفتها بین ما دو گروه تقسیم میشد تا تمام روز کار دیدهبانی بیوقفه انجام شود.
وقتی نوبت استراحتمان بود، به مقری در جزیرۀ جنوبی میآمدیم و آنجا استراحت میکردیم. سنگر بچههای ادوات، پشتیبانی، ترابری و سنگر بچههای اطلاعات در کنار هم، این مقر را تشکیل میداد.
🔸️ قبلاً آنجا سراسر آب بود و بهتازگی آن منطقه را خشک کرده بودند. جانوران آنجا نیز بهخاطر تغییر اکوسیستم یا تلف شده بودند، یا زنده و گرسنه بودند.
داستان موشهای بهجامانده در جزیرۀ جنوبی از همین قرار بود. هر موش بهقاعدۀ یک بچهگربه بود و گرسنگی، آنها را وحشی کرده بود. فقط کم مانده بود ما را زندهزنده بجوند.
🔸️وقتی خسته از دیدهبانی برمیگشتیم هنوز چشممان گرم نشده بود که موشها سراغمان میآمدند و سرانگشتانمان یا لالۀ گوش را میجویدند.
بااینکه هوا گرم و شرجی بود، من خودم را پتوپیچ میکردم و بدون اینکه جایی برای نفوذ موشها باشد میخوابیدم.
علی که در برف و بوران و منطقۀ کوهستانی مریانج بزرگ شده بود، بهشدت گرمایی بود و نمیتوانست در آن گرما زیر پتو بخوابد. حتی اگر با گرما کنار میآمد قد بلندش زیر پتو جا نمیشد. برای همین، تا میخوابید موشها مثل مگس مزاحم روی پایش مینشستند و انگشتانش را زخمی میکردند.
بعضی اوقات علی عصبانی میشد و روی آنها اسلحه خالی میکرد.
🔸️میگفتم: «علی، توی سنگر تیراندازی نکن. کمونه میکنه یه بلایی سرمون میآری.»
اما او گوش نمیکرد. موشها نمیگذاشتند او بخوابد و او نمیگذاشت من بخوابم.
یک روز علیآقا آمد و گفت: «چرا خون توی چشمهاتون افتاده؟ چرا اینقدر خستهاید؟»
گفتم: «چه عرض کنم؟ موشها علی رو اذیت میکنن، علی هم روی اونا رگبار میگیره. اگر تیر به جای سفتی بخوره و برگرده چه کنیم؟»
🔸️علیآقا به علی رو کرد و گفت: «راست میگه؟ واقعاً این کارو میکنی؟»
علی گفت: «چه کنم؟ انگشتای پامو ببین.»
اتفاقاً همان لحظه از انگشت شصت علی خون جاری بود و اوضاع رقتانگیزی داشت.
🔸️علیآقا گفت: «یه امشبو تحمل کنید، فردا میدونم چهکار کنم.»
آن شب را بهانتظار علیآقا به صبح رساندیم تا ببینیم چه فکری در سر دارد. صبح علیآقا با گربهای در بغل، به مقر آمد.
با خنده گفتم: «علیآقا، عجب فکری کردی!»
🔸️گفت: «بیاید این گربه رو بگیرید، کمی دست روی سرش بکشید تا با شما انس بگیره. بعد هم براتون موش میگیره.»
علیآقا گربه را گذاشت و رفت.
🔸️من و علی گربه را به سنگر آوردیم. ظرف آبی برایش گذاشتیم و نازش را کشیدیم.
در همان دقایق اولیه، موشی درون سنگر آمد و گربه بهسمتش دوید. ما خوشحال شدیم که سنگر چنین نگهبانی پیدا کرده و دیگر موشی به آن نزدیک نخواهد شد.
یک آن، موشِ گرفتار جیغی کشید و انگار دیگر موشها را برای کمک خبر کرده باشد، جلوی سنگر پر از موش شد. موشها به گربۀ بیچاره حمله بردند
و از سر و کولش آویزان شدند. گربه میومیو میکرد و به عجز افتاده بود.
وقتی دید کاری از دستش برنمیآید فرار را بر قرار ترجیح داد.
🔸️من و علی مثل مستندهای جذاب حیات وحش، مات این صحنه شده بودیم و خشکمان زده بود.
وقتی گربه فرار کرد به علی گفتم:
«این گربه گناه داشت. اومده بود به ما کمک کنه؟ و الان ما باید بهش کمک کنیم. بلند شو بریم نجاتش بدیم.»
🔸️علی با حرف من جستی زد و از سنگر بیرون پرید و من هم دنبال او دوان شدم.
جلوی سنگر یک راهروی اِلمانند بود تا از ورود ترکشهای مستقیم جلوگیری کند.
هنوز کامل از این راهرو بیرون نرفته بودم که گلولۀ توپی به سقف سنگر اصابت کرد و سنگر خراب شد.
من که در حال دویدن بودم، افتادم و فقط پایم زیر گونیها ماند. شنیدم از دیگر سنگرها بچهها داد میزنند:
«سنگر اطلاعات رو زدن... بچهها زیر آوار موندن.»
🔸️همگی سریع خودشان را به ما رساندند و وقتی ما را صحیح و سالم دیدند گفتند:
«مگر شما نباید این وقت روز در حال استراحت باشید؟ اینجا چه میکنید؟»
ادامه دارد......
⚘بیاد_شهدا
⚘دفاع_مقدس
💔جنگ_تحمیلی
@mahale114
💐⚘💐⚘
🌿🍀🌿
💥قال الامام الباقر عليه السلام :
🔸️اَ لْبِرُّ وَ الصَّدَقَةُ يَنْفيانِ الْفَقْرَ
و يَزيدانِ فِى الْعُمْرِ
🔸️وَ يَدْفَعانِ عَنْ صاحِبِهِما سَبعينَ
ميتَةَ سوءٍ ؛
💥امام باقر عليه السلام فرمود:
🔸️كار خير و صدقه، فقر را مى بَرند،
بر عمر مى افزايند
🔸️و هفتاد مرگ بد را از صاحب خود
دور مى كنند.۱
-------------------------
۱-ثواب الاعمال الصدوق ، ص 141
💐⚘💐
🔸️کار امروز را به فردا واگذار نکنیم
💥آیت الله بهجت(ره) فرمودند:
خوب است انسان کار امروز را به فردا، بلکه کار هیچ ساعتی را به ساعت دیگر احاله نکند،
مگر از روی عذر؛ وگرنه نمی داند که
بعد از این ساعت چه طور می شود.
🔸️ یادم می آید زمانی در ایام تحصیل مریض بودم، و نمی توانستم درس بخوانم و فکر کنم و فرمایش استاد
را تعقل نمایم،
ولی می توانستم تا محل درس که مقبرهی آقا محمد تقی شیرازی -رحمه الله - بود بروم
و در مجلس درس استاد شرکت کنم. اگر نمی رفتم درس فوت می شد، و اگر می رفتم نمی توانستم دربارهی مطالب استاد فکر و تعقل کنم؛
لذا با خود گفتم: می روم و تنها الفاظ
را بدون فکر و نظر، در خاطر می سپارم و یادداشت می کنم.
🔸️به درس رفتم و از اول تا آخر درس، فقط الفاظ را بدون فکر، حفظ و بعد از درس ثبت کردم
و عملا حتی یک لفظ را از قلم نینداختم ولی در باره ی آن هیچ فکر نکردم.
🔸️ بعد که حالم مساعد شد، به نوشته ها مراجعه کردم دیدم که درست ضبط
کرده ام.
🔸️بار دیگر مریض شدم، دیدم نمی توانم در درس شرکت کنم، به درس نرفتم ولی نوشته های دیگران را گرفتم و درج کردم.
🔸️ مقصود این که: اگر انسان کاری را
که می توانست در وقتش بکند، ولی نکرد، چه بسا بعد دیگر نتواند آن را انجام دهد.
🔸️ بنابراین، نباید انسان درس ها
و غیر آن را از وقت خود به وقت و زمان دیگر احاله کند.
چرا که چه بسا دیگر موفق به انجام
آن نشود،
چون در آن زمان هم کارها و وظایفی برای او پیش می آید که دیگر نمی
تواند آن کار فوت شده را جبران
نماید.۱
---------------------
۱- در محضر بهجت ص۳۳۵ و ص۳۳۶
💐⚘💐
💥خاطره:
دانایی مشغول نوشتن با مداد بود.
کودکی پرسید: چه می نویسی؟
دانا لبخندی زد و گفت:
مهم تر از نوشته هایم، مدادی است که با آن می نویسم.
می خواهم وقتی بزرگ شدی مثل این مداد بشوی!
🔸️پسرک تعجب کرد! چون چیز خاصی در مداد ندید.
عالم گفت پنج خصلت در این مداد هست. سعی کن آن ها را به دست آوری.
🔸️اول: می توانی کارهای بزرگی کنی، اما فراموش نکن دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می کند و آن دست خداست!
🔸️دوم: گاهی باید از مداد تراش استفاده کنی، این باعث رنجش می شود، ولی نوک آن را تیز می کند. پس بدان رنجی که می برى از تو انسان بهتری می سازد!
🔸️سوم: مداد همیشه اجازه میدهد برای پاک کردن اشتباه از پاك كن استفاده کنی؛ پس بدان تصحیح یک کار خطا، اشتباه نیست!
🔸️چهارم: چوب مداد در نوشتن مهم نیست؛ مهم مغز مداد است که درون چوب است؛ پس همیشه مراقب درونت باش که چه از آن بیرون می آید!
🔸️پنجم: مداد همیشه از خود اثری باقی می گذارد؛ پس بدان هر کاری در زندگی ات مى كنى، ردی از آن به جا مى ماند؛ پس در انتخاب اعمالت دقت کن
@mollanasreddin
💐⚘💐⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 زیبای ایران...جان پناه
🔸️ارتفاعات البرز مرکزی - مازندران.۱
۱- فیلم از حامد تیزرویان
@Farsna
💐⚘💐
🌿🍀🌿
فصل هشتم : صفحه ششم :
نماز ناتمام
💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
گفتیم: «بازی موش و گربه ما رو نجات داد، وگرنه ما الان باید زیر آوار باشیم.»
بعداً به علیآقا گفتم:
«اون گربه ما رو از شر موشها نجات نداد، اما باعث نجات ما از شرّ توپ ویرانگر شد.»
🔸️پس از اتمام مأموریت در دیدهبانی، دوباره به گروه غواصی برگشتم. یک روز در حال تمرینِ صبحگاهیِ شنا بودیم که علیآقا از قرارگاه کربلا آمد و همه را فراخواند.
سریع لباسهایمان را عوض کردیم و خدمتش رفتیم.
«علیآقا، خیر باشه. مگه چه خبره؟»
«ساکها رو ببندید که قراره عدهای به زیارت امامرضا برن.»
با شنیدن این خبر، ذوقزده شدیم و به ثانیهای دلم در صحنوسرای باصفای حضرتش پر گرفت.
یاد آخرین زیارتم افتادم که سالها پیش با مادرم نصیب شده بود.
آن زمان آنقدر بچه بودم که وقتی به جادۀ شمال رسیدیم و از بلندی، ماشینهای دوردست را دیدم به مادرم گفتم: «من از اون ماشین کوچولوها میخوام.»
🔸️حالا بعد از سالها دوباره باب زیارت به رویم باز شده بود و خودم را در حرمش تصور میکردم.
همهمۀ رزمندگان فرونشست تا ببینیم این عده چه کسانی هستند.
علیآقا ادامه داد: «سهمیۀ واحد اطلاعات یه اتوبوس بیشتر نیست و کسایی که قراره برن، با قرعهکشی انتخاب میشن، حتی من.»
گفتیم: «بدون رئیس کاروان که نمیشه؛ یا شما یا عمواکبر باید بیاید.»
گفت: «حالا قرعه بندازیم ببینیم چی میشه.
اما نام هرکس که دراومد میتونه یه نفر از خانواده رو همراهش بیاره.»
من در همان مدت، عقد اخوتها را شروع کرده بودم و علاوهبر سیدمجتبی، برادران دیگری در واحد اطلاعات داشتم. در بین برادران، اولین قرعه بهنام سیدمجتبی افتاد.
خوشحال شدم. سیدمجتبی هم خوشحال بود که این زیارت فرصتی است تا خانوادههایمان باهم آشنا شوند و برادریمان مستحکمتر شود.
🔸️ دومین نفر نام میرزایی، برادر دیگرم درآمد و این گمان را تقویت کرد که جمع برادرانۀ ما برای زیارت طلبیده شده است.
برادر سومی هم بود که نامش را فراموش کردهام، اما قرعه به نامش افتاد. دیگر همه میگفتند نفر بعد شیراوند است.
من دلم پیش امامرضا(ع) بود. واقعاً زیارت را میخواستم و از توسل، دعا و التماس چیزی کم نگذاشتم. تا آخرین قرعه هم امید داشتم نامم را بشنوم اما خبری از نام شیراوند نبود.
🔸️خیلی دلم شکست. از درون ویران بودم، اما به روی خودم نمیآوردم. دوستان بیشتر از من بیقراری نشان دادند و به علیآقا سفارش مرا میکردند. صدای سیدمجتبی را شنیدم که میگفت: «شیراوند طلبۀ ماست. بذار با ما بیاد، روضهای، احکامی، حدیثی برامون بخونه.»
🔸️تشکرآمیز گفتم: «برادر، خب امامرضا نمیخواد من باشم؛ دیگه شما چه اصراری دارید؟»
بچهها از روی ظاهر من فکر و گمان خیری داشتند و از افسوس و دلداری و پیگیریهای آنان برمیآمد که آقای شیراوند، ما هکذا الظن بک! اما من خودم از باطن خودم خبر داشتم و راضی شدم که در جمع خوبان نباشم.
از آمدن علیآقا تا حرکت بچهها چند ساعتی بیشتر زمان نبرد. زائران مشهد، سریع کولهبارشان را جمع کردند و برای برگشت به جایجای استان همدان و برداشتن خانوادهها مهیا شدند.
هنگام خداحافظی با بچهها سختترین دقایق برای من بود.
بغض بر گلویم چنگ انداخته بود و دلم داشت از جا کنده میشد. در آغوش سیدمجتبی دیگر اختیار از کف دادم و به گریه افتادم. سید گفت: «بیا جای من برو.»
🔸️گفتم: «اصلاً و ابداً. امامرضا تو رو دعوت کرده و باید بری.»
تنها چیزی که برایم باقی مانده بود التماسدعایی بود که از زبانم نمیافتاد: «تو رو خدا ما رو فراموش نکنید. نایبالزیارۀ ما هم باشید.»
زودتر از آنچه فکرش را کنیم بعدازظهر رسید. مشهدیها رهسپار شدند و ما را در سکوتی که از آنان بهجا مانده بود، تنها گذاشتند.
🔸️همزمان، اتفاقاتی در جزیرۀ مجنون در حال رخ دادن بود.
مقر ما با خط مقدم فاصلۀ زیادی داشت، اما از دور مشخص بود تحرکات دشمن زیاد شده و در حال ریختن آتشتهیۀ سنگین در خط مقدم است. با این اتفاقات، عمواکبر که حالا فرماندهی را بهدست داشت، برای کسبتکلیف به مقر فرماندهی رفت.
ادامه........
⚘بیاد_شهدا
⚘دفاع_مقدس
💔جنگ_تحمیلی
@mahale114
💐⚘💐
🌿🌸🌿
💥عَنِ الرِّضا عَنْ اَبيه عليهماالسلام
🔸️ «ِاِنّ رَجُلاً سَأَلَ اَبا عَبدِاللّه ِ عليه السلام
مـا بـالُ القُـرآنِ لا يَزْدادُ عِنْـدَ النَشْـرِ وَالـدِراسةِ اِلاّ غَضـاضَةً؟
🔸️ فَقـالَ; لاَنَّ اللّه َ تبارَكَ وَ تَعـالى
ُّّّلَم يَجْعَـلْهُ لِزَمـانٍ دوُنَ زمانٍ،
وَ لا لِناسٍ دُونَ نـاسٍ،
🔸️ فَـهُوَ فى كُلِّ زَمـانٍ جَديدٌ،
🔸️ وَ عِنْدَ كُلِّ قَـوْمٍ غَضٌّ اِلى يَـومِ القيـامَةَ».
💥امام هشتم عليه السلام از امام كاظم
عليه السلام نقل مى كند
كه فرمودند:
🔸️ مردى از امـام صادق عليه السلام پـرسيد چگونه است كه قـرآن هـر چه خـوانده و منتشـر مى شـود جز بر
تازگى و طـراوتش افـزوده
نمى شـود؟
💥 امام صـادق عليه السلام فرمود:
🔸️زيرا خـداوند آنرا براى زمان
و مردم خـاصى قرار نـداده اسـت،
🔸️ بنـابراين در هر عصـرى نو،
🔸️ پيـش هر ملتى تا روز قيـامت
تازه و شـاداب اسـت.۱
--------------
۱- جامع الاخبار و الآثار، كتاب القرآن، ج 1، ص 169.
🌾🌺🌾
🍂⚘🍂⚘
🔸️چرا قرآن، غیبتِ دیگران را به خوردن گوشت برادر مرده تشبیه كرده است؟
پاسخ: دلائل متعددی برای این تشبیه
بیان شده است.
اَیُحِبُّ اَحَدکُم ان یَاکُلَ لَحم اَخیه مَیتا ۱
آیا دوست دارد یکی ازشما گوشت جنازه( مرده ) برادرش را بخورد؟
۱🔸️. مُرده، روح ندارد تا از خود دفاع كند و شخصى هم كه مورد #غیبت قرار مى گیرد، حضور ندارد تا از خود دفاع كند.
۲🔸️. غیبت، ریختن آبرو است و آبرو كه رفت، قابل جبران نیست. همان گونه كه گوشت مرده، اگر كنده شود، قابل جبران نیست.
اگر مالى گم شود، قابل جبران است امّا آبرو كه رفت، دیگر جبرانش سخت است و تفاوتى هم نمى كند كه به قصد جدّى باشد یا از روى شوخى و مزاح، زیرا درهر دو صورت، آبروى طرف مى ریزد.
۳🔸️-گوشت به تدریج رشد میکند ولی یکباره خورده می شود آبرو هم به تدریج پیدا میشود ولی غیبت کننده یک مرتبه آن را می ریزد انسان سالها زحمت کشیده کتاب ویژه و آبروی کسب کرده است و شما با غیبت کردن نتیجه زحمات او را نابود می کنید۲
🔸️ غیبت كننده اگر توبه كند آخرین كسى است كه وارد بهشت مى شود، و اگر توبه نكند نخستین كسى است كه وارد آتش مى گردد.
🔸️ روز قیامت فردى را مى آورند و او را در پیشگاه خدا نگه مى دارند و كارنامه اش را به او مى دهند، اما حسنات خود را در آن نمى بیند. عرض مى كند: الهى! این كارنامه من نیست! زیرا من در آن طاعات خود را نمى بینم! به او گفته مى شود: پروردگار تو نه خطا مى كند و نه فراموش. عمل تو به سبب غیبت كردن از مردم بر باد رفت.۳
سپس مرد دیگرى را مى آورند و كارنامه اش را به او مى دهند. در آن طاعت بسیارى را مشاهده مى كند. عرض مى كند: الهى! این كارنامه من نیست! زیرا من این طاعات را بجا نیاورده ام! گفته مى شود: فلانى از تو غیبت كرد و من حسنات او را به تو دادم.» ۴
---------------------
۱- سوره حجرات آیه ۱۲
۲- بیان از دانشمند گرامی استاد
معظّم جناب آقای قرائتی
در کتاب تمثیلات ص۷۹
۳ جامع الأخبار، ص 147
۴- تفسیر نور ص۳۰
@hekmaat
💐🍂💐🍂
💥خاطره
روزی حاکمی به وزیرش گفت:
امروز بگو بهترین قسمت گوسفند را برایم کباب کنند و بیاورند.
وزیر دستور داد خوراک زبان آوردند.
چند روز بعد حاکم به وزیر گفت:
امروز میخواهم بدترین قسمت
گوسفند را برایم بیاوری
و وزیر دستور داد باز هم خوراک زبان آوردند.
حاکم با تعجب گفت:
یک روز از تو بهترین خواستم و یک روز بدترین هر دو روز را زبان برایم آوردی چرا؟؟؟
وزیر گفت:
"قربان بهترین دوست برای انسان زبان اوست و بدترین دشمن نیز باز هم زبان اوست"
قدر 4 چیز را پیش از از دست دادن بدان :
۱ـ ثروت را قبل از فقر
۲ـ سلامتی را قبل از بیماری
۳ـ جوانی را قبل از پیری
۴ـ زندگی را قبل از مرگ
🆔 @molanasrodin
🌾🌾🌾
🌿🍀🌿
🔸️فصل هشتم : صفحه هفتم :
نماز ناتمام
💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
شب را با صدای خمپارهها خوابیدیم و صبح را طبق برنامۀ هر روز آغاز کردیم. بعد از نماز صبح در حال غواصی بودیم که گفتند:
«آب دستتونه بذارید زمین، سریع لباس رزم بپوشید و خودتونو به خط مقدم برسونید.»
گفتیم: «مگه چی شده؟»
گفتند: «عمواکبر از مقر تماس گرفته و گفته توی خط مقدم به نیرو نیازه. عجله کنید.»
🔸️جنگی آماده شدیم و با تجهیزاتی که دستمان بود به خط مقدم رفتیم. آنجا ما را در اختیار گردان 155 بهفرماندهی حاجستار ابراهیمی قرار دادند.
حاجستار ما را توجیه کرد و گفت: «در شرایط سختی قرار داریم.
دشمن خط ما رو شکسته و سه-چهار کیلومتر عمقی جلو اومده. البته بهلطف بچههای تخریب، قبل از عقبنشینی، جاده با تیانتی منفجر شده و تانک و ماشین نمیتونه جلو بیاد؛ اما بههرحال نفراتشون نفوذ کردن و در حال پیشروی هستن.
شما بچههای اطلاعات چون با منطقه آشنایید میتونید کمک خوبی باشید.
اگر دیر بجنبیم، کل جزایری که امام تأکید به حفظ اونها داشتن از دستمون میره.»
🔸️پس ازآن حاجی دستۀ ما را به دو گروه تقسیم کرد و برای بازپسگیری جاده مأموریت داد:
«همزمان به دل دشمن نرید؛ ابتدا گروه اول جلو بره، بعد گروه دیگه حرکت کنه.»
من مسئولیت گروه اول را بهعهده داشتم و فرماندهی دسته بهعهده حسینعلی مرادی بود. رزمندهای اهل نهاوند و فرماندهی دلیر و بیباک. حدود بیست نفر نیرو آرپیجیزن و تیربارچی در اختیارمان بود.
🔸️محوری که بعثیها در آن پیشروی کرده بودند یک جادۀ باریک در دل آب بود که فقط یک ماشین میتوانست از آن عبور کند.
وسط جاده یک کانال بود که باتوجهبه آتش سنگین دشمن و خاک نرم و دستیِ جاده، دیگر اثر قابلتوجهی از آن باقی نمانده بود.
🔸️من و حسینعلی جلو افتادیم و نیروها پشتسرمان حرکت کردند.
دشمن با دیدن ما، حجم آتش را زیاد کرد و پشتسرهم بر این جاده خمپاره ریخت. کارمان این بود که از این جای خمپاره به آن جای خمپاره میدویدیم. در آنجا میماندیم تا خمپارۀ بعدی بیاید و سپس بلند میشدیم و خودمان را در گودال بعدی میانداختیم. بعضاً با همین خمپارهها مجروح یا شهیدی میافتاد، اما زمانی برای درنگ نبود و فقط به جلو رفتن فکر میکردیم.
شرایط آنقدر دهشتناک بود که لحظهای به فکر شهادت افتادم.
گفتم شاید حکمت دعوت نکردن امامرضا(ع) این بود که بههمراه شهدا از اینجا به زیارتش برویم.
🔸️پس از دقایقی، به سنگرهای کمین متفرقهای رسیدیم که تا دیشب دست خودمان بود و حالا دشمن در آنها نیرو مستقر کرده بود. در فاصله ده-بیستمتری، درگیری آغاز شد. بعضی از بچهها آرپیجی میزدند و بعضی مثل من تیراندازی میکردند. تیر مستقیم دشمن از ما شهید و مجروح میگرفت، اما درنهایت، این دشمن بود که عقب میکشید و اگر از تیرهای ما جان سالم بهدر میبرد، فرار میکرد.
با آتش سنگین خمپاره، بهمحض پاکسازی یک سنگر، جلو میرفتیم و با سنگرهای دیگر درگیر میشدیم. در جاده، جانپناهی در برابر تیر مستقیم آنان نبود. فقط در فواصل نامعین بشکههایی پر از خاک قرار داشت که میشد پشت آن سنگر گرفت.
پس از تمام شدن سنگرها و عقب راندن تمام بعثیها، خاکریز کوتاهی که با گونی سنگری درست شده بود هویدا شد. ناباورانه به حسینعلی گفتم: «خط همینه؟»
گفت: «آره؛ رسیدیم.»
🔸️مقدار باقیمانده را دویدیم و خودمان را پشت خاکریز مخفی کردیم. با دیدن جادۀ منفجرشدهای که حاجستار گفته بود، یقین کردم کل مسیر پاکسازی شده است و خیالم راحت شد.
من و حسینعلی آنقدر درگیر جلو رفتن بودیم که غافل از بچهها، برای مدتی از پشتسر خبری نداشتیم.
یک لحظه به خود آمدم و گفتم بچهها چه شدند؟
بهدنبال جواب سر برگرداندم تا از وضعیت آنها مطلع شوم. با دیدن پشتسر، مو به تنم سیخ شد. همۀ بیست نفر نیرو شهید و مجروح افتاده بودند و فقط من و حسینعلی به خاکریز رسیده بودیم.
از ابتدای مسیر تا همین چندصد متری ما که سری جدا افتاده بود، دشمن تلفات گرفته و کسی را سالم نگذاشته بود.
ادامه دارد....
⚘بیاد_شهدا
⚘دفاع_مقدس
💔جنگ_تحمیلی
@mahale114