📌 تغییر و تغایر در گفتمان انقلاب
⏹ بخش ۷ از ۵۰
در فلسفه قدرت، علیت و نظم برآمده از آن نفی میشود چرا که آنرا منتهی به جبر و نفی اراده میدانند و از نظم ارادی سخن میگویند.
«یک حرفی است که هنوز هم در دنیای اروپا وجود دارد و در دنیای اسلام فقط گروهی از متکلمین آن را گفتهاند و آن این است که اراده و انتخاب و اختیار را منافی با اصل ضرورت علّی و معلولی دانستهاند؛ یعنی این دو را در مقابل یکدیگر قرار دادهاند و گفتهاند یا باید قائل به وجود اراده و انتخاب و اختیار بشویم و اصل ضرورت علّی و معلولی را (یعنی اینکه از علت معین قطعا باید معلول معین نتیجه بشود) انکار کنیم، و یا باید آن را قبول کنیم و این را انکار کنیم. آنوقت آن کسانی که اصل ضرورت را قبول کردند و اصل اراده و اختیار را منکر شدند.»(توحید،ص۸۶)
🔸درلابهلای آثار استاد مطهری به این نکته توجه میدادند که با کنار رفتن واقعیت و اکتشاف واقعیتها از دستگاه ادراکی بشر و نفی حقیقت و کاشفیت از علم، آنچه میتواند ملاک صدق و کذب و جایگزین حکایت و کاشفیت شود اراده، قدرت و عمل انسان است. تبعيت اراده انسان از اراده برتر در فهم و عقل ، ملاک درستی آن میتواند باشد و تسليم بودن اراده در فهم، نوع و کيفيت آن را مشخص ميکند.بنابراین:
اولا علم وآگاهي به تبع اراده تعريف ميشود به گونهاي كه كيفيت وچگونگي علم، تابع چگونگي اراده است.
ثانياً: توليد علم، امری اجتماعي و تابع روابط و وضعیتهای سیاسی است، چرا كه نظام ارادهها و قدرتها، نظام نیازها و حساسيتها و نظام قدرت و روابط اجتماعي مبدأ پيدايش آگاهي است. برای هگل #رابطه و #نسبت همه چیز است، رابطه در عین حال، اصل، بنیاد و صورت است.(اصالت ربط و اصالت نسبت)
مارکس هم میگوید: «آگاهی انسانها وجود آنها را معین نمیکند، بلکه برعکس وجود اجتماعی آنها آگاهیشان را معین میسازد.»(جامعه و تاریخ، ص۱۰۹)
ثالثا: ارزشهای اخلاقی نیز تابعی از روابط، تناسبات و نظام ارادهها و نظام قدرت و روابط اجتماعی است. از اینرو، عدل و ظلم در تناسب با ارادهی برتر معنا میشود و از خود هیچ استقلال و ذاتی ندارد تا عقل بتواند آنرا تشخیص دهد.
🔹استاد مطهری در کتاب #انسان_کامل به خوبی به تحلیل این نظریه پرداخته است:
«یکی دیگر از مکتبها در مورد انسان کامل، انسان برتر، انسان نمونه، انسان ایدهآل و انسان متعالی، مکتب قدرت است. در این مکتب، انسان کامل مساوی با انسان مقتدر و صاحب قدرت است، و به عبارت دیگر کمال در این مکتب مساوی با توانایی، و نقص مساوی با عجز و ناتوانی است. هر انسانی که قویتر است کاملتر و هر انسانی که ضعیفتر است ناقصتر است و اساساً حق و عدالت، حقیقتی نیست و معنایی غیر از همان قدرت و توانایی ندارد.»(انسان کامل، م.آثار، ج۲۳،ص۲۴۷)
🔸استاد مطهری در یک تبیین مفصلی توضیح میدهد که این نظریه غالب بر تفکر دنیای غرب است و توسط فرانسیس بیکن تئوریزه شد و به عنوان مبنایی برای سلطه بر طبیعت و مهندسی آن مطرح گشت و به نظریههای اراده گرایانه و فاعلیت محور (سوبژکتیویته) منتهی شده است. در حقیقت غلبه نگرش هندسی و میل به مهندسی طبیعت و مهندسی جامعه و توسعه ریشه در این مکتب دارد. چرا که بیکن با نفی ارزش ذاتی علم و معرفت، آن را صرفا ابزاری برای اکتساب قدرت و سلطه بر واقعیت و بهرهوری بیشتر در جهت توسعه معرفی کرد. در واقع شاید بتوان گفت بیکن با ارائه منطق جدید خود بر پایه مفهوم اراده و قدرت، بنیان #فلسفه_شدن را درافکنده است هرچند بعدها توسط هگل و مارکس و نیچه صورت معرفتی به خود گرفته است.
🔹 استاد مطهری در تحلیل خود از تمدن غرب و ریشهیابی بحران حقیقت و اخلاق در غرب بر این اعتقاد است که یکی از بنیانهایی که موجب شد تمدن غرب از مسیر صلاح و سداد منحرف شود همین ارادهگرایی، قدرتمداری و فاعلیت محوری است که با ماکیاولی، بیکن و دکارت آغاز شد و به تدریج گسترش یافت و صور مختلفی در تفکرات غربی پیدا کرده است. اما هم لیبرالها متاثر از این اندیشه هستند و هم سوسیالها. همین اراده گرایی و قدرتگرایی و فاعلیتمحوری، موجب نفی کاشفیت، قداست و ارزشمندی علم از حیث معرفتشناختی شد و صرفا به ابزاری برساخته برای توسعه و مهندسی طبیعت و اجتماع تقلیل یافت و همین روند موجب نفی بنیانهای اخلاق و ارزشهای انسانی و اسارت علم در خدمت ارادهی برتر و قدرتهای فاعلیت محور شد. این مسیر بود که دنیای غرب را به سمت سویی برد که از دل آن مکتب قدرت و فاعلیت محور مارکسیسم و نیچه و امثالهم بیرون آمد.
🔹استاد مطهری به خوبی تذکر میدهند که امثال بیکن و دکارت به عواقب نظریه خود ملتفت نبودند بلکه بعدها که در ادامه آن فلسفهها و اندیشههایی متولد شد به تدریج آثار و پیامدهای مخرب نظریههای آنها آشکار شد.
🛑 ادامه دارد ...
#تغییر_و_تغایر
#فلسفه_شدن
#نقد
#چپ_اسلامی
•┈┈••✾••┈┈•
❇️ #امتداد_حکمت_و_فلسفه
https://eitaa.com/hekmat121/1853