eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
983 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
. 📝متن خاکریز خاطرات ۲۴ ✍️ نوجوانی که با خیلی از همسالانش فرق داشت #متن_خاطره : روزِ اولِ عید نور
. 👆خاکریز خاطرات ۲۵ 🌸با خواندنِ این خاطره به اوجِ محبت و مهربانیِ شهدا پی ببرید #آشتی #مهربانی #گذشت #صلح http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
. 👆خاکریز خاطرات ۲۵ 🌸با خواندنِ این خاطره به اوجِ محبت و مهربانیِ شهدا پی ببرید #آشتی #مهربانی #گذ
. 👆خاکریز خاطرات ۲۵ 🌸با خواندنِ این خاطره به اوجِ محبت و مهربانیِ شهدا پی ببرید #آشتی #مهربانی #گذشت #صلح http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
. 👆خاکریز خاطرات ۲۵ 🌸با خواندنِ این خاطره به اوجِ محبت و مهربانیِ شهدا پی ببرید #آشتی #مهربانی #گذ
. 📝متن خاکریز خاطرات ۲۵ ✍ با خواندنِ این خاطره به اوجِ محبت و مهربانیِ شهدا پی ببرید : چند دقیقه بیشتر به اعزام نمونده بود که متوجه شدم نیست. رفتم دنبالش و دیدم داره با یکی از بچه‌ها عکس می اندازه ... پرسیدم : این پسره کی بود که داشتی باهاش عکس می انداختی ، اونم الان که اتوبوس ها دارن میرن؟ گفت: یه چیزی گفتم ، فکر کردم شاید ناراحت شده باشه ، رفتم باهاش عکس انداختم تا از دلش در بیارم ... 📚منبع: کتاب آخرین امتحان ، صفحه 24 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
●√هر وقت میخواست براے #جوانان یادگارے بنویسد ، مےنوشت:↯↯ ✨ [••°من ڪان للہ، ڪان اللہ لہ°••]✨ ‌↻∞★∞ هرڪہ با خـــــღـכا باشد خـــــღـכا بااوسټـــــ رسمــــ ؏ـاشـ♥ ـق نیسټـــ یڪ دڵ و دو دلبر داشتن.. #شهیدابراهیم‌همت🌺 🍃 🌹😍 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
💠زندگی در وانت😳 🔰به او گفتم: کار درستی نیست🚫 دائم زن و بچه ات را از این طرف به آن طرف می کشى، بیا #شهرضا یک خانه🏡 برایت بخرم. 🔰گفت: نه، حرف این چیزها را نزن⛔️، دنیا هیچ ارزشی #ندارد. شما هم غصه مرا نخور، خانه ی من #عقب ماشینم 🚘است، باور نمی کنی بیا ببین. 🔰همراهش رفتم در عقب #ماشین را باز کرد؛ 🔹سه تا کاسه، 🔸سه تا بشقاب،🔹 یک سفره پلاستیکی، 🔸دو تا قوطی شیر خشک بچه و یک سری خورده ریز دیگر. 🔰گفت: این هم #خانه!! دنیـ🌍ـا را گذاشته ام برای دنیا دارها، خانه هم باشد برای #خانه دارها.... راوی: مادر سردار شهید #شهید_محمدابراهيم_همت http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 👌 داستان کوتاه پند آموز 💭 مرد بیسوادی قرآن میخواند ولی معنی قرآن را نمیفهمید. روزی پسرش از او پرسید: چه فایده ای دارد قرآن میخوانی، بدون اینکه معنی آن را بفهمی؟ پدر گفت: پسرم! سبدی بگیر و از آب دریا پرکن و برایم بیاور. پسر گفت: غیر ممکن است که آب در سبد باقی بماند. 💭 پدر گفت: امتحان کن پسرم. پسر سبدی که در آن زغال میگذاشتند گرفت و به طرف دریا رفت. سبد را زیر آب زد و به سرعت به طرف پدرش دوید ولی همه آبها از سبد ریخت و هیچ آبی در سبد باقی نماند. پسر به پدرش گفت؛ که هیچ فایده ای ندارد. پدرش گفت: دوباره امتحان کن پسرم. پسر دوباره امتحان کرد ولی موفق نشد که آب را برای پدر بیاورد. برای بار سوم و چهارم هم امتحان کرد تا اینکه خسته شد و به پدرش گفت؛ که غیر ممکن است...! 💭 پدر با لبخند به پسرش گفت: سبد قبلا چطور بود؟ پسرک متوجه شد سبد که از باقیمانده های زغال، کثیف و سیاه بود، الان کاملاً پاک و تمیز شده است. پدر گفت: این حداقل کاری است که قرآن برای قلبت انجام میدهد. ٭٭دنیا و کارهای آن، قلبت را از سیاهی ها و کثافتها پرمیکند؛ خواندن قرآن همچون دریا سینه ات را پاک میکند، حتی اگر معنی آنرا ندانی...!!٭٭ ------------------------------------- http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🖌کاش روزی... بنویسند به بقیع، یک فراخوان کمک، طرح احداث ضریح، 🖌کاش روزی... بنویسند به بقیع، جایزه، فرشچیان، یک قطعه عقیق! 🖌کاش روزی... بنویسند به بقیع، کارگران مشغولند... کار احداث ضریح 🖌کاش روزی... بنویسند به بقیع، چند روز مانده به اتمام ضریح، 🖌کاش روزی ... بنویسند به بقیع، مهدی فاطمه(عج) آید به تماشای ضریح، 🖌کاش روزی... بنویسند به بقیع، عید امسال، نماز صحن عتیق، 🖌کاش روزی ... بنویسند به بقیع، فلش راهنما مرقد زهرای(س) شفیع #سالروز_تخریب_بقیع💔 ٨ شوال سالروز تخریب بقیع بر شیعیان جهان تسلیت ◼️ ว໐iภ ↬ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f 🕊🕊
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
زندگینامه سردارشهید حاج محمد ابراهیم همت 💐🍀🌷🍀💐🌷🍀💐🌷🍀💐🌷 این قسمت دشت های سوخته فصل چهارم قسمت 5⃣8⃣
زندگینامه سردارشهید حاج محمد ابراهیم همت 💐🍀🌷🍀💐🌷🍀💐🌷🍀💐🌷 این قسمت دشت های سوخته فصل چهارم قسمت 6⃣8⃣ -این خانم و این بچه ها را بعداز خدا می سپارم به دست شما. باید مثل چشم تان از آن ها مراقبت و پرستاری کنید. 👩‍👦‍👦 -چشم حاج آقا!خاطر جمع باشید.،ژیلا خانم از همین حالا میشود دختر خودم. شما خاطر جمع باشید.☺️ ژیلا و ابراهیم هردو خوشحال شدند. 😊😊 و ابراهیم که رفت،فاطمه خانم اوّل اتاق و آشپزخانه را مرتب کرد و بعد هم رفت سراغ عقرب ها.🦂 یک تکه لباس کهنه کف آشپزخانه سوزاند و دود راه انداخت🌫 طوری که ژیلا به سرفه کردن افتاد و گفت: -چه کار داری میکنی فاطمه خانم؟! و فاطمه خانم گفت: -عقرب ها از این دود و دم می ترسند و فرار میکنند.همیشه باید همین جوری دود راه بیندازی تا آن ها بروند توی سوراخ هایشان و راحت بشوی. ژیلا خوب به اطرافش نگاه کرد دید که عقرب در اطرافش نمی بیند.انگار فاطمه خانم دُرُست می گفت.عقرب ها رفته بودند.❌🦂 حالا دیگر ژیلا از تنهایی درآمده بود.فاطمه خانم شب اوّل پیش او خوابید.روز بعد،قبل از ظهر رفت سراغ خانه و زندگی خودش و سه،چهار ساعت بعد،تنگ غروب،در حالی که دو سه تا نان خریده بود،🍞 زیر سر و صدای موشک ها برگشت.🚀 ژیلا که از ترس موشک ها بچه را توی بغل خود فشار میداد،گفت: -حالا چه کار می کنید فاطمه خانم؟ -شکر خدا..... ژیلا از پاسخ فاطمه خانم تعجب کرد و به کنج دیوار آشپزخانه تکیه داد.چند لحظه بعد صدای انفجار مهیبی آمد و همزمان صدای شکسته شدن پنجره ها و خرد شدن شیشه ها بلند شد. -یا حضرت عباس! ادامه دارد..... 🌷🍀💐🌷🍀🌷🍀💐🍀💐🌷🍀 ادامه ی این داستان ان شاالله به زودی در کانال تخصصی شهید همت http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
#عاشقانہ_شهدا بندهای پوتینش👞 را که یک هوا گشادتر از پایش بود، با حوصله بست. مهدی👦 را روی دستش نشاند وهمین طور که از پله‌ها می‌رفتیم گفت: «بابایی! تو روز به روز تپل‌تر می‌شی.😍 فکر نمی‌کنی مادرت چطور می‌خواد بزرگت کنه؟»😉 بعد مهدی را محکم بوسید.😘 چنددقیقه‌ای می‌شد که رفته بود‌.🚶 ولی هنوز ماشین🚗 راه نیافتاده بود‌. دویدم طرف در که صدای ماشین سرجا میخکوبم کرد.😐 نمی‌خواستم باور کنم. بغضم را قورت دادم و توی دلم داد زدم:😢 اون قدر نماز می‌خونم و دعا می‌کنم🙏 تا دوباره برگردی.🚶 راوی:همسرشهید #_محمد_ابراهیم_همت❤️ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
. 📝متن خاکریز خاطرات ۲۵ ✍ با خواندنِ این خاطره به اوجِ محبت و مهربانیِ شهدا پی ببرید #متن_خاطره :
. 👆خاکریز خاطرات ۲۶ 🌸کاش ما نیز مانند شهیدباهنر ، این‌گونه احترام پدرومادرمان را حفظ می‌کردیم #حیا #ادب #احترام_به_والدین #شهیدباهنر http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
. 👆خاکریز خاطرات ۲۶ 🌸کاش ما نیز مانند شهیدباهنر ، این‌گونه احترام پدرومادرمان را حفظ می‌کردیم #حیا
. 👆خاکریز خاطرات ۲۶ 🌸کاش ما نیز مانند شهید باهنر ، این‌گونه احترام پدرومادرمان را حفظ می‌کردیم #حیا #ادب #احترام_به_والدین #شهیدباهنر http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
. 👆خاکریز خاطرات ۲۶ 🌸کاش ما نیز مانند شهید باهنر ، این‌گونه احترام پدرومادرمان را حفظ می‌کردیم #حی
. 📝متن خاکریز خاطرات ۲۶ ✍️ کاش ما نیز مانند شهیدباهنر ، این‌گونه احترام پدرومادرمان را حفظ می‌کردیم : نشست کنارِ مادر. آرام و سر به زیر گفت: مادر! پارگیِ شلوارم خیلی زیاد شده ، تویِ مدرسه ... لحظاتی مکث کرد و ادامه داد: اگه به بابا فشار نمیاد بگین یه شلوار برام بخره... پدرش می‌گفت: محمدجواد خیلی محجوب بود، مواظب بود چیزی نخواهد که در توانمون نباشه... 🌷خاطره ای از روحانی شهید محمدجواد باهنر 📚منبع: کتاب هنرِ آسمان ، صفحه 11 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f