°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ😱😱👻👻 (قسمت ۱۰) 💠نگاه نیک دستش را بر شانهام نهاد و گفت: این است عاقبت پیر
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ😱😱👻
(قسمت ۱۱)
◾️پس از مدتی به عبور گاه باریکی رسیدیم که دو طرف آن را پرتگاههای هولناکی احاطه کرده بودند.😰😰
🌹 نیک که گویا منتظر سوال من بود، رو به من کرد و گفت: این پرتگاههای وحشت آور، "درههای ارتداد"هستند که برای رسیدن به کف آن به حساب دنیا، سالها راه است.😏
🔥در کف آن هم، کورههایی از آتش قرار دارد که نمایی از آتش جهنم است و انسانهایی که درون آن جای گرفتهاند تا قیامت، در عذاب الهی گرفتار خواهند ماند.😱😱
⚡️چنان وحشتی به من روی آورد که ناخواسته بر جای نشستم. 😰😰
در این میان فریادی دره را فرا گرفت. با وحشت صورتم را برگرداندم. 😩😩
☄شخصی را دیدم که در حال سقوط به ته دره بود. در میان جیغ و فریادهایش که دلم را به لرزه درآورده بود، فریاد شادی گناهش را میشنیدم.😱😱
✨نیک که مانند من نظاره گر این صحنه بود، گفت: بیچاره تا اینجا را به سلامت گذراند، اما تا بر پا شدن قیامت، در ته دره خواهد ماند.😱
🍃با تعجب پرسیدم: چرا؟ گفت: او پس از سالها دین داری، مرتد شده بود. (ارتداد در اسلام به معنی برگشتن از دین اسلام به دین دیگری میباشد)😒
💥از آن پس در راه رفتن بیشتر دقت میکردم و از ترس سقوط، پای خود را بر جای پای نیک مینهادم. هر چند گه گاه پایم میلغزید، اما سرانجام به سلامت، آن راه صعب و دشوار را پشت سر گذاشتیم.👌
❄️نیک همچنان به پیش میرفت و من مشتاقانه، اما با دلهره بسیار در پی او در حرکت بودم. وقتی به یک دو راهی رسیدیم، نیک پا به سمت راست نهاد. 😰
⛔️اما ناگهان دست سیاه بزرگی، جلو دهان و چشمهایم را گرفت و به واسطه بوی متعفنی که از او متصاعد بود، دریافتم که این، همان گناه است.😰😱
♨️سعی کردم آن دست سیاه و پشم آلود را کنار بزنم و چون موفق شدم با هیکل زشت گناه روبرو گردیدم. 😈👹
وحشت زده خواستم فرار کنم و خود را به نیک برسانم، اما گناه دستانم را محکم گرفت و گفت: مگر قرارت را فراموش کردی؟👹
❗️با وحشتی که در وجودم بود گفتم: کدام قرار؟! گفت: همانکه در دنیا همراه من میشدی خود قراری بود بین من و تو برای اینکه اینجا هم با هم باشیم. 😈👺
❎گفتم: من اصلا تو را نمیشناختم. گفت: تو مرا خوب میشناختی اما قیافهام را نمیدیدی، حالا که قوه بیناییات وسیع شده است مرا مشاهده میکنی. 😏
🔆گفتم: خب حالا چه میخواهی؟!😩
گفت: من از آغاز سفر تا اینجا سایه به سایه دنبالت آمدم، در پرتگاه ارتداد تلاش بسیار کردم که خود را به تو برسانم، اما موفق نشدم. 😏
▪️با عجله گفتم: مگر آنجا از من چه میخواستی.😰
گفت: میخواستم از آن دره عبورت دهم. با ناراحتی تمام فریاد کشیدم: یعنی میخواستی تا قیامت مرا زمین گیر کنی؟😩😰
🔘گفت: نه! میخواستم تو را زودتر به مقصد برسانم، اما مهم نیست، در عوض اکنون یک راه انحرافی آسان میشناسم که هیچ کس از وجود آن آگاه نیست.😐👹😈
🔷گفتم: حتی نیک؟! گفت: مطمئن باش اگر میدانست از این مسیر سخت تو را راهنمایی نمیکرد. 😰👌
دریک لحظه به یاد نیک افتادم که جلوتر از من رفته بود و فکر میکند من به دنبال او در حرکتم. دلم گرفت و به اصرار از گناه خواستم که مرا رها کند.😰😰
⚫️ اما این بار در حالیکه چشمانش از عصبانیت چون دو کاسه خون شده بود، با تهدید گفت: یا با من میآیی، یا به اجبار تو را به همان مسیری که آمدی باز میگردانم...🔥😏😱😩😰😈😡😡🤫
✍ادامه دارد..👌👌
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
•{ #پس_زمینه ♥️🌿
#دخترونه 🎀}•😍😍
تقدیم بہ همہ خواهران ڪانال حاجی😍
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
1_120586187.attheme
151K
• #حجاب
• #تم_دخترونه 🎀😍😍
• #تم 📲
🔰تنوع حق شماست👇👇
تقدیم بہ همہ خواهران ڪانال حاجی😍
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
#تلنگر❗
مادر بزرگ شهید جهاد مغنیه می گفت:↓↓
مدت طولانی بعد شهادتش اومد به خوابم🕊 بهش گفتم:چرا دیر ڪردی⁉️😢😢
منتظرت بودم!
گفت:دیر کردیم... طول ڪشید تا از بازرسی ها رد شدیم 🚧😱
گفتم :چه بازرسی؟!😰
گفت:بیشتر از همه سر بازرسی #نماز وایستادیم... بیشتر از همه درباره "نماز صبح" میپرسند...☝️😭😢
#نمازصبحفراموشنشود⚠️
#نگذاریمتنبلیمانعسعادتماشود
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌷🌷🕊
🕊🌷🌷🌷🌷🌷🌷🕊
1_174240149.mp3
16.1M
⏯ #صوت_شهدایی
جهاد اسمش
جهاد رسمش
جهاد انگیزه و رویاش
🎤حامد زمانی
👈تقدیم به #شهید_جهاد_مغنیه
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
سلام دوستان روزتون شهدایی😊
طاعات و عباداتتون قبول
جزءهاے تلاوت نشده به شرح زیر
است ڪہ تمامے این جزء هابه نیت
🌹🌹درگذشتگان سانحه هوایے🌹🌹
هست کہ
نسخه ای از ثواب این ختم به روح پاک مرحوم محمد جواد میرزابیگی خادم الرضا_
خادم الشهدا بانی و متولی طرح دوست شهید من اهدامی شود ان شآلله😥😥
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
.۷.۸.
۱۷.۱۸.۱۹.۲۰.۲۱.
۲۲.۲۳.۲۴.
. 🍀🍃🍀🍃🍀🍃🍀🍃🍀🍃🍀
کسانی که مایلند به ایدی زیر
مراجعه کنند
@Deltange_hemmat68
اجرتون باشهدا😊
شهادت روزیتون ان شآلله🙏
التماس دعا🙏🙏
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۸۳ 🌸 مردی از جنسِ خاک به قیمتِ افلاک #اخلاص #تواضع #پاسدار #همسرداری #
.
📝 متن خاکریز خاطرات ۸۳
✍ مردی از جنسِ خاک به قیمتِ افلاک
#متن_خاطره
هیچوقت ندیدم توی خونه از کارش صحبت کنه. باورش سخته ، اما وقتی شهید شد تازه فهمیدم که یوسف قائم مقام فرماندهی کل سپاه بوده...😢😢
وقتی هم برای ثبتنامِ بچه ها به مدرسه رفته بود ، از شغلش پرسیده بودند . آقا یوسف هم گفته بود: پاسدار هستم ...😢
📌خاطره ای از زندگی سرلشکر شهید یوسف کلاهدوز
📚منبع: سالنامه یاران ناب1393 به نقل از همسر شهید
#اخلاص #تواضع #پاسدار #همسرداری #شهیدکلاهدوز
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
. 📝 متن خاکریز خاطرات ۸۳ ✍ مردی از جنسِ خاک به قیمتِ افلاک #متن_خاطره هیچوقت ندیدم توی خونه از کا
#طرح_مربع
👆خاکریز خاطرات ۸۴
🌸 رفتار عجیب و زیبای شهید در بازارچه😢😢😢
#احترام_به_والدین #تواضع #شهیدهاشمی
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مربع 👆خاکریز خاطرات ۸۴ 🌸 رفتار عجیب و زیبای شهید در بازارچه😢😢😢 #احترام_به_والدین #تواضع #شهی
#طرح_مستطیل
👆خاکریز خاطرات ۸۴
🌸 رفتار عجیب و زیبای شهید در بازارچه
#احترام_به_والدین #تواضع #شهیدهاشمی
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🎍🌺🎍🌺🎍🌺 #تمثیل هاے خدایي4⃣2⃣1⃣ 🔸مثل گل شمعدانی 🌻یک گیاه مثل گل شمعدانی به محض اینکه یک برگ آن ز
🔆🔹🔆🔹🔆🔹
#تـــــمثیل هاے خدایے5⃣2⃣1⃣
مثل چراغ !
🔦چراغ را از جلوی بچه بر می داریم چون نمی فهمد و آن را می شکند😢
اما همین که کمی بزرگ شد چراغ را جلوی او می گذاریم‼️👌
چون بر خلاف گذشته خوب و بد را
می فهمد ✅
🌻خداوند هم تا شیعیان از کودکی بیرون نیایند و به بصیرت دینی نرسند
(خوب و بد را از هم تشیص ندهند ) ، امام زمان(عج ) را در اختیارشان نمی گذارد💯😢
🔆🔹🔆🔹🔆
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🔆🔹🔆🔹🔆🔹 #تـــــمثیل هاے خدایے5⃣2⃣1⃣ مثل چراغ ! 🔦چراغ را از جلوی بچه بر می داریم چون نمی فهمد و آ
🌴🌞🌴🌞🌴🌞
#تمـــــثیل هاے خدایے6⃣2⃣1⃣
مثل خورشید ☀️
🌍زمین وقتی پشت به خورشید می کند می شود شب ، وقتی رو به خورشید می کند می شود روز 🌤 👌
♨️ شیعیان هم هر وقت پشت به امام زمانشان کنند می شود غیبت 😢
🌻وقتی رو به امام زمانشان کنند می شود ظهور !☘😭😢😔
🌴🌞🌴🌞🌴🌞
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
فکر نکنید افرادی مثل خوارجِ دوران حکومت امام علی (ع) الان در اطراف ما وجود ندارند؛
وجود دارند، خوارج چه کسانی بودند؟
خوارج آمدند و ابتدا به علی (ع) گفتند که یا علی (ع) ما با تو هستیم بعد همین ها از پشت به علی(ع) ضربه زدند، این نیست که ما هم در اطراف خودمان چنین آدم هایی را نداشته باشیم الان هم مثل زمان حکومت حضرت علی (ع) خوارجی هستند.
🌷شهید محمدابراهیم همت🌷
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
•• 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید.... قسمت۱۶۷ 🥀🥀🥀🥀 محمد ب
•• 🌿🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
#بسم_رب_عشق
#تفحصم_کنید....
قسمت۱۶۸
🥀🥀🥀
.... خلاصه با شیرین زبونی های فاطمه و مهران گفتیم و خندیدیم و تعریف کردیم و بعد از خوردن ناهار دست پخت عزیز ...
خداحافظی کردیم .. علی رسوندیم و مهرانم که قرار بود با من بیاد ..
داشتم رانندگی می کردم که یهو رو کردم به مهران و گفتم :
_ راستی مهران موضوع رفتنتو چطور به خاله اینا گفتی ؟
_ نگفتم ...
_ چیییی ؟
از شوک زیاد زدم روی ترمز و اصلا حواسم نبود که وسط خیابان هستم .. !!
_ نگفتی ؟! یعنی چی که نگفتی ؟!
_ خب وقت نشد بگم .. یعنی
که با صدای بوق بوق کردنها و متلک هایی که ماشینهای در حال عبور بهم میزدن ساکت شدم ..
مهران گفت :
_ حالا فعلا حرکت کن راه بند اوردی !!
اخه چی بگم بهت وسط خیابون یهو میزنی روی ترمز نمی گی تصادف می کنیم !!
_خب حالا ..
نه که اصلا کاری به تو هم نداشت ...!
ماشین به حرکت در اوردم و همین طور که رانندگی میکردم پرسیدم :
_ چی شد که نگفتی ؟
مهران جدی شد و در حالی که اخمی به پیشونی نشونده بود گفت :
_ فکر نمی کردم کارم جور بشه یعنی اصلا فکرشو نمی کردم ..
نگاهی بهش انداختم :
_ خب حالا چرا اخم کردی ؟!
_ دارم فکر می کنم چطوری به مامان بگم ..
سری تکون دادم و چیزی نگفتم .
الان سکوت بهتر بود تا مهران فکرشو متمرکز کنه ..
بعد از چند دقیقه مهران گفت :
_ امیر به کمکت احتیاج دارم امشب که اونجاییم باید کمکم کنی که به مامان و بابا بگم ..
_ اخه مهران چی بگم من ..؟!
_ داداش یکم من میگم یکم تو میگی میشه تموم ...
بعدش چند روز شاید مخالفت کنند اخرش ببینن مصمم هستم قبول میکنند .. .
_ باشه . ان شاالله که خیره ..
سکوت کردیم و هر کدوم به فکر فرو رفتیم .
رسیدیم و بعد از بردن ماشین به داخل و پارک کردنش با مهران هم قدم شدم و رفتیم داخل
مامان و خاله رو مبل نشسته بودند مشغول صحبت بودند ..
عمو و بابا هم مشغول دیدن اخبار ..
مریم خانم هم چای اورده بود .
نگاهی به مهران انداختم که با نگرانی نگاهم کرد ..
چشمهامو از روی اطمینان و دلگرمی باز و بسته کردم و شونه اش رو فشردم و گفتم :
_ مهران نگران نباش .. برو داخل ..
مهران کلافه دستی توی موهاش کشید و گفت :
_ امیدوارم..
ادامه دارد
💫💫💫💫💫💫💫
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
•• 🌿🌸
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
•• 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید.... قسمت۱۶۸ 🥀🥀🥀 .... خل
•• 🌿🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
#بسم_رب_عشق
#تفحصم_کنید....
قسمت۱۶۹
🥀🥀🥀🥀
_ مهران نگران نباش .. برو داخل ..
مهران کلافه دستی موهاش کشید وگفت :
_ امیدوارم همین طور که تو میگی باشه ...
بعد نفس عمیقی کشید لبخندی روی لبش نشوند و رفت داخل .
منم پشت سرش وارد شدم ..
_ به به سلام بر خانواده گرامی .
سلام بر خاله و عمو
خوب جمعتون جمع هااا گلتون کم بود که اونم خدا رو شکر اومد ..
بعد با حالت بامزه ای به خودش اشاره کرد ..
خندیدم ضربه ای به شونه اش زدم و با صدای بلندی سلام کردم ..
برگشتم سمت مهران و گفتم :
_ اقای باهوش من برگ چغندرم ... !
_ نمیدونم برادر من خودم میدونم که گلم از تو که خبر ندارم ..
بعد رفت کنار خاله و مامان نشست ..
با خنده سری تکون دادم و رفتم با بابا و عمو دست دادم و کنار مهران جاگیر شدم .
بابا و عمو هم بعد از چند دقیقه تلویزیون خاموش کردن و به ما پیوستند ..
شروع کردیم از دری صحبت کردن ..
مهران بهم اشاره کرد چیزی بگم که بهش فهموندم بعد شام بهتره ..
بعد از صحبت ها و پذیرایی ساعتی گذشت که مریم خانم برای شام صدامون زد ..
همه بلند شدیم دور میز نشستیم ..
_ مریم خانم دستتون درد نکنه بازم گل کاشتین ...
مریم خانم لبخندی زد و گفت :
_نه اقا این چه حرفیه وظیفمه ..
_ لطف داری مریم خانم
بیا بشین شام با ما باش ..
_ نه اقا دستتون درد نکنه برم غذای اقا علی بدم ..
شما راحت باشین ..
_ باشه هر طور راحت تری ..
بازم ممنون ..
_ خواهش میکنم با اجازتون ..
بعد از رفتن مریم خانم با بسم اللهی شروع کردیم
همه با هم صحبت میکردن اما من و مهران سکوت کرده بودیم ..
متوجه شدم که خاله به مامان اشاره ای کرد...
ادامه دارد
💫💫💫💫💫💫💫💫
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
•• 🌿🌸
سلام دوستان روزتون شهدایی😊
طاعات و عباداتتون قبول
جزءهاے تلاوت نشده به شرح زیر
است ڪہ تمامے این جزء هابه نیت
🌹🌹درگذشتگان سانحه هوایے🌹🌹
هست کہ
نسخه ای از ثواب این ختم به روح پاک مرحوم محمد جواد میرزابیگی خادم الرضا_
خادم الشهدا بانی و متولی طرح دوست شهید من اهدامی شود ان شآلله😥😥
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
.۷.
۱۷..۱۹.۲۰.۲۱.
۲۲.۲۴.
. 🍀🍃🍀🍃🍀🍃🍀🍃🍀🍃🍀
کسانی که مایلند به ایدی زیر
مراجعه کنند
@Deltange_hemmat68
اجرتون باشهدا😊
شهادت روزیتون ان شآلله🙏
التماس دعا🙏🙏
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
بیسیمچی گردان حنظله، حاج همت رو خواست، حاجی اومد پای بیسیم و گوشی رو به دست گرفت صدای ضعیف و پر از خشخش رو از اون طرف خط شنیدم که میگه: "احمد رفت، حسین هم رفت، باطری بیسیم داره تموم میشه عراقیها عنقریب میان تا ما رو خلاص کنن من هم خداحافظی می کنم..." 😔😭😢
حاج همت همانطور که به پهنای صورت اشک می ریخت، گفت: "بیسیم رو قطع نکن، حرف بزن هر چی دوست داری بگو، اما تماس خودت رو قطع نکن" صدای بیسیمچی رو شنیدم که میگفت: "سلام ما رو به امام برسونید از قول ما به امام بگید همانطور که فرموده بودید حسینوار مقاومت کردیم، ﻣﺎﻧﺪﻳﻢ و ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺟﻨﮕﻴﺪﻳﻢ."😭😔😭
و صدای بیسیم قطع شد...😢😢
🌷شهید حسینعلی یاری نسب🌷
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
.
مظلومانھٺر
ازاینوصیٺشنیدھاید 😢😢
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
#رفیق
بزاوقٺےخدایےنڪردهشیطون
گولٺزدڪهـبرےسمٺگناهـ😢
هَمـون #رفیقشهیدٺبگهنـهمن
نمیزارمٺوامروزبرےسمٺگناهـ☺️
آخهٺوروزٺوبهنیٺمنشروع ڪردے😊
#بزادسٺٺوبگیرن👌
#دسٺٺوببرسمـٺشون☺️
#رفیقحواسٺهسٺ؟😉
#دلگویه😢😢
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
🔰بازخوانی بمناسبت اولین هفتهی عروج سردار عالیقدر اسلام سپهبد شهید قاسم سلیمانی🌷😢
🔹صدای شهیدان؛
حاج قاسم سلیمانی ،حسن باقری ،احمدکشوری ،علی صیادشیرازی ،محمدابراهیم همت ،احمد کاظمی و ... که با ملت ایران سخن میگویند:
🔹پیام شهیدان:
نترسید و امیدوار باشید..👌
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f