eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
984 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#تمثیل هاے خدایے0⃣9⃣1⃣ 🔻اخلاق و نماز🔻 ✍ این نصیحت قرآن، همیشه یادمون باشه: 🕋 قُولُوا لِلنَّاسِ حُس
هاے خدایے1⃣9⃣1⃣ 🔻تنهایِ تنها🔻 ✍ فخر رازی (مفسرّ بزرگ اهل سنّت) درباره آیه ۹۴ سوره انعام می‌نویسد: «اگر روزی در حادثه‌ای، تمامِ آياتِ قرآن از دست برود، بجز اين آيه، همین یک آیه كفايت می‌کند.» 👇👇 🕋 وَ لَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَی کَمَا خَلَقْنَاکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ، وَ تَرَکْتُم مَّا خَوَّلْنَاکُمْ وَرَاءَ ظُهُورِکُمْ (انعام/۹۴) 💢 روز قیامت به انسانها گفته می‌شود: «همه‌ی شما تنها به سوی ما بازگشت نمودید، همانگونه که اوّلین بار شما را آفریدیم. و تمامِ آنچه را به شما بخشیده بودیم، پشت سرتان رها کردید.» البته فخرِ رازی یه خورده اغراق کرده، چون همه‌ی آیاتِ قرآن در جای خودشون مهم هستند، ولی میخواد اهمیّتِ این آیه رو نشون بده.. این آیه واقعاً مهمّه. 🌴 لَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَی، کَمَا خَلَقْنَاکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ. دليل اهميتِ این آيه، در کلمه «فُرادی» است. ☜ شما «تنها» آفریده شدید.. ☜ «تنها» هم پیشِ ما بر می‌گردید.. 🤔 یعنی توجّه داشته باشید که هر چه می‌کنید، خودتون باید مسئولیتش رو به عهده بگیرید: ➖ اگر خوبی‌ای هست، مالِ خودِ شماست، ➖ و اگر بدی‌ای هست، باز هم مالِ شماست. اگر کسی این رو بفهمه، که در عالم «تنها» است، و هیچکس نمی‌تونه کمکی بهش کنه یا زیانی بهش برسونه، منطقِ زندگیش عوض میشه و تمامِ کارهاش درست میشه. ☝️ اگر ما فراموش نکنیم که «تنها» هستیم، و «تنها» به پیشگاهِ الهی میریم، بهتر زندگی می‌کنیم، و دیگه به پشت گرمیِ دیگران کاری رو انجام نمیدیم؛ بلکه به گونه‎ای زندگی می‌کنیم که بتونیم مسئولیتِ تک‌تکِ اعمالمون رو به دوش بکشیم. ما چون باور نداریم که «تنها» هستیم، این همه آلودگی داریم. ما وقتی دست به می‌زنیم، که فکر می‌کنیم آشناها یا دوستان‌مون از ما حمایت می‌کنند. خیلی وقتها فکر نمی‌کنیم که این کاری که انجام میدیم، مسئولیتش فقط به عهده خودِ ماست. ❌باور کنیم که ما «تنها» هستیم.❌ 😔 هیچکس بارِ ما رو به دوش نمیکشه، پس به فکر خودمون باشیم. http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
‌ 🌷مهدی شناسی ۲۹🌷 ◀️ما فکر می کنیم خدا ما را آفریده و به خدا هم بر می گردیم،امام هم آمده تا یک سری"
‌ 🌷مهدی شناسی ۳۰🌷 ◀️ما فکر می کنیم خدا ما را آفریده و به خدا هم بر می گردیم،امام هم آمده تا یک سری"بکن،نکن"هایی به ما بگوید و برود! ◀️چقدر این عقیده با شناخت حقیقی فاصله دارد!در حالی که انسان تنها وقتی حقیقت امام را بشناسد،می تواند نیاز وجودش را برطرف کند؛ ◀️چرا که موجود بالقوه همیشه گرسنه است و فقط وقتی سیر می شود که به فعلیت برسد. ◀️مثل این که وقتی به بدن انسان ویتامینی نرسیده باشد،همیشه بیمار خواهد بود.و هر چه هم ویتامین در اطرافش موجود باشد و او هم این مطلب را بداند،به دردش نمی خورد؛مگر آن که کیفیت ارتباط آن ویتامین را با خودش پیدا کند. ◀️اما اگر بداند میوه ای در خارج هست که این ویتامین را دارد ولی ربطش را با خودش نفهمد،حتی اگر از بیماری هم بمیرد،باز هم به دنبالش نخواهد رفت؛چون نمی داند دوای دردش فقط همان است. ◀️ما انسان ها مانند درختی هستیم که باید ثمره داشته باشیم. پس اگر خدا،انسان ها(درخت) را خلق کرده،در آن ها دنبال میوه یعنی "انسان کامل" است. ◀️مثل این که هدف نهایی از کار باغبان،نه بذر و درخت است و نه شاخ و برگ،بلکه هدف او ظهور میوه است. ◀️در عالم هستی خدا فاعل است و برای این که فاعل باشد باید هدف داشته باشد به طوری که فعل خود را برای آن هدف انجام دهد. ◀️یعنی اگر خدا این جهان و مخلوقاتش را آفریده یک هدف و علت غایی و نهایی داشته و آن هم "انسان کامل" است. ◀️پس میوه ی تمام هستی "وجود امام" است. http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f 🔷🔵
ســی سال پیـش و ها و ها با نــوای "ای مهــدی صاحب زمان آماده ایـم" پـر کشیدنـد و امــروز و ها و ها با نــوای "منــم بایـد بــرم ؛ آره برم ســرم بـره" آسمانــی شدنـد🕊💫 دیــروز جاویدالاثر الاثـر شــد💔 و امــروز برخی از مفقــودالاثـر😔 💠نـام آنهـا شد 🕊 ونام اینها شـد 🌹 آنها با نـوای جـان میگرفتند و اینها با نوای و آن روز درِ بـاغ شهـادت را بستنـد و اینهـا نالــه کنان التماس کردنـد :😭 . و امــروز نــوای : گواهــی بـر ایـن مدعـاستــ کـ دعایشـان بـه اجابتــ رسیده اسـت💔🕊 و امــا ما... گویــی ما سهمــی جـز آنها و اینهــا نداریــم😔 فرمونـد : دیــروز بـرای دروازه ای به آسمـان باز بود و امــروز معبـری تنـگـ ... گویـا این معبـر بازهـم درحـال دروازه شـدن اسـت🕊 پ.ن : هنـوز هم برای شهـید شدن فرصت هسـتــ را بایـد صـاف کــرد✋🏼🕊 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌱 گاهے میرے یہ جا مهمونے🍛 دیدے غذا ڪم میاد! صاحبخونہ بین اون همہ جمعیت👥 میاد بهت میگه: اگہ میشہ تو غذا ڪم تر بخور بذار بہ دیگران برسہ.. آخہ تو واسہ مایے...☺️ ولے اونا غریبہ ان... {وقتے واسہ باشے!} آقا میگہ میشہ ڪمتر بخورے!؟ میشہ بیشتر سختے بڪشے!؟ بذار دیگران استفادہ ڪنن... آخہ تو واسہ مایے😌😍 بچہ ها ڪارے ڪنید🤞🏻 امام زمان(عج) برنامہ هاشو روے ما پیادہ ڪنہ..😌 🎙راوی: حاج حسین یڪتا http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
16.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم دیده نشده از سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌹🥀🌺🌸🌼🌻🌼🌸🌺🥀🌹🌺 احساس شرمندگی در مقابل عظمت روح ، ایثار ، صبر ، شکیبایی و تقوای همه بسیجیان عزیز . ایمان شما لرزه بر تن او فرمانده لشگر و فرمانده قوا و فرمانده سپاه و ... همه چیشون خواهد انداخت😌 . هستی و نیستی ، حیات و مرگ به دست خداست. ---------------- تقدیم به عاشقان حاج همت🌺🌺 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :2⃣4⃣ #فصل_هفتم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣4⃣ به هول از جا بلند شدم و دویدم به طرف اتاقی که مادرشوهرم آنجا بود. داشت از درد به خود می پیچید. دست و پایم را گم کردم. نمی دانستم چه کار کنم. گفتم: «یک نفر را بفرستید پی قابله.» یادم آمد، سر زایمان های خواهر و زن برادرهایم شیرین جان چه کارهایی می کرد. با خواهرشوهرهایم سماور بزرگی آوردیم و گوشه اتاق گذاشتیم و روشنش کردیم. مادرشوهرم هر وقت دردش کمتر می شد، سفارش هایی می کرد؛ مثلاً لباس های نوزاد را توی کمد گذاشته بود یا کلی پارچه بی کاره برای این روز کنار گذاشته بود. چند تا لگن بزرگ و دستمال تمیز هم زیر پله های حیاط بود. من و خواهرشوهرهایم مثل فرفره می دویدیم و چیزهایی را که لازم بود، می آوردیم. بالاخره قابله آمد. دلم نمی آمد مادرشوهرم را در آن حال ببینم، پشتم را کردم و خودم را با سماور مشغول کردم که یعنی دارم فتیله اش را کم و زیاد می کنم یا نگاه می کنم ببینم آب جوش آمده یا نه، با صدای فریاد و ناله های مادرشوهرم به گریه افتادم. برایش دعا می خواندم. کمی بعد، صدای فریادهای مادرشوهرم بالاتر رفت و بعد هم صدای نازک و قشنگ گریه نوزادی توی اتاق پیچید. همه زن هایی که دور و بر مادرشوهرم نشسته بودند، از خوشحالی بلند شدند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :3⃣4⃣ #فصل_هفتم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣4⃣ قابله بچه را توی پارچه سفید پیچید و به زن ها داد. همه خوشحال بودند و نفس هایی را که چند لحظه پیش توی سینه ها حبس شده بود با شادی بیرون می دادند، اما من همچنان گوشه اتاق نشسته بودم. خواهرشوهرم گفت: «قدم! آب جوش، این لگن را پر کن.» خواهرشوهر کوچک ترم به کمکم آمد و همان طور که لگن را زیر شیر سماور گذاشته بودیم و منتظر بودیم تا پر شود، گفت: «قدم! بیا برادرشوهرت را ببین. خیلی ناز است.» لگن که تا نیمه پر شد، آن را برداشتیم و بردیم جلوی دست قابله گذاشتیم. مادرشوهرم هنوز از درد به خود می پیچید. زن ها بلندبلند حرف می زدند. قابله یک دفعه با تشر گفت: «چه خبره؟! ساکت. بالای سر زائو که این قدر حرف نمی زنند، بگذارید به کارم برسم. یکی از بچه ها به دنیا نمی آید. دوقلو هستند.» دوباره نفس ها حبس شد و اتاق را سکوت برداشت. قابله کمی تلاش کرد و به من که کنارش ایستاده بودم گفت: «بدو... بدو... ماشین خبر کن باید ببریمش شهر. از دست من کاری برنمی آید.» دویدم توی حیاط. پدرشوهرم روی پله ها نشسته و رنگ و رویش پریده بود. با تعجب نگاهم کرد. بریده بریده گفتم: «بچه ها دوقلو هستند. یکی شان به دنیا نمی آید. آن یکی آمد. باید ببریمش شهر. ماشین! ماشین خبر کنید.» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🔺راوی : حاج جابر اردستانی از فرماندهان گردان کمیل لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) 🔹عملیات مسلم ابن عقیل
🔺راوی : حاج جابر اردستانی از فرماندهان گردان کمیل لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) 🔹عملیات مسلم ابن عقیل منطقه سومار مهرماه ۱۳۶۱ 📍قسمت پنجم وقتی خبر رسید باید برگردیم عقب ، خیلی برامون سخت بود که با تعدادی زخمی و شهید و تعدادی اسیر چگونه از ارتفاعی که دشمن هر لحظه با پاتک سنگین قصد تصرف آن را داشت حالا ما باید خودمون تقدیم کنیم و معلوم نیست چگونه و با چه وضعی زیر آتش سنگین دشمن یک دفعه ارتفاع را رها کنیم و به عقب بیاییم. دشمن هم تا اندازه ای موضوع را از طریق شنود بیسیم ها و حضور منافقین در منطقه متوجه شرایط شده بودند و هر لحظه شدت آتش را زیاد تر میکردند. دو گروه شدیم. گروه اول به سمت شیار و عقب جبهه سرازیر شد. و گروه دوم دفاع میکردند. و همینطور از تعداد مدافعین کم میکردیم. ولی دشمن امان ما را بریده بود. بعضی از مجروحین را روی کول اسرا گذاشیم و خود مجروح باید اسیر را به پایین ارتفاع میاورد. کار درستی نبود ولی چاره ای هم نداشیم. عراقی ها هم خیلی تمکین نمیکردند و یکی دوتا شون زخمی ها را از روی دوش پرت کردند و فرار کردند. اینجا بود دیگه رحم و انصاف را جایز ندانسته و مابقی اسرا را روانه شیار به سمت عقب کردیم و به هر کدام از نیروها گفتیم آنها را به رگبار ببندند و هلاک کنند .تو اون شرایط قبول نمیکردند و همه فقط فکر و ذکرشون این بود که سریع به عقب بر گردند. خلاصه مجبور شدم خودم اینکار را بکنم. و همه اسرا که حدود ۳۰ یا ۳۵ نفر بودند را با تیر بار به رگبار بسته و یک آر پی جی هم وسط آنها شلیک کردم. یه دفعه دیدم با این حرکت من نیروها از ترس شروع به عقب رفتن و سرازیر شدن که پایین بیان. همزمان پایین اومدن ما ، دشمن از اونطرف ارتفاع بالا میامد. البته بخاطر همین حرکت ، من مدتی در دادسرای کرمانشاه رفت و آمد داشتم و با مشکلات زیاد و شواهد و قراین تونستم توجیه کنم. 🔻ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :4⃣4⃣ #فصل_هفتم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :5⃣4⃣ پدرشوهرم بلند شد و با هر دو دست روی سرش زد و گفت: «یا امام حسین.» و دوید توی کوچه. کمی بعد ماشین برادرم جلوی در بود. چند نفری کمک کردیم، مادرشوهرم را بغل کردیم و با کلی مکافات او را گذاشتیم توی ماشین. مادرشوهرم از درد تقریباً از حال رفته بود. برادرم گفت: «می بریمش رزن.» عده ای از زن ها هم با مادرشوهرم رفتند. من ماندم و خواهرشوهرم، کبری، و نوزادی که از همان لحظه اولی که به دنیا آمده بود، داشت گریه می کرد. من و کبری دستپاچه شده بودیم. نمی دانستیم باید با این بچه چه کار کنیم. کبری بچه را که لباس تنش کرده و توی پتویی پیچیده بودند به من داد و گفت: «تو بچه را بگیر تا من آب قند درست کنم.» می ترسیدم بچه را بغل کنم. گفتم: «نه بغل تو باشد، من آب، قند درست می کنم.» منتظر جواب خواهرشوهرم نشدم. رفتم طرف سماور، لیوانی را برداشتم و زیر شیر سماور گرفتم. چند حبه قند هم تویش انداختم و با قاشق آن را هم زدم. صدای گریه نوزاد یک لحظه قطع نمی شد. سماور قل قل می کرد و بخارش به هوا می رفت. به فکرم رسید بهتر است سماور به این بزرگی را دیگر خاموش کنیم؛ اما فرصت این کار نبود. واجب تر بچه بود که داشت هلاک می شد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :5⃣4⃣ #فصل_هفتم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :6⃣4⃣ لیوان آب را به کبری دادم. او سعی کرد با قاشق آب را توی دهان نوزاد بریزد. اما نوزاد نمی توانست آن را بخورد. دهانش را باز می کرد تا سینه مادر را بگیرد و مک بزند، اما قاشق فلزی به لب هایش می خورد و او را آزار می داد. به همین خاطر با حرص بیشتری گریه می کرد. حال من و کبری بهتر از نوزاد نبود. به همین خاطر وقتی دیدیم نمی توانیم کاری برای نوزاد انجام بدهیم، هر دو با هم زدیم زیر گریه. مادرشوهرم همان شب، در بیمارستان رزن توانست آن یکی فرزندش را به دنیا بیاورد. قل دوم دختر بود. فردا صبح او را به خانه آوردند. هنوز توی رختخوابش درست و حسابی نخوابیده بود که نوزاد پسر را گذاشتیم توی بغلش تا شیر بخورد، بچه با اشتها و حرص و ولع شیر می خورد و قورت قورت می کرد. ما از روی خوشحالی اشک می ریختیم. با تولد دوقلوها زندگی همه ما رنگ و روی تازه ای گرفت. من از این وضعیت خیلی خوشحال بودم. صمد مشغول گذراندن سربازی اش بود و یک هفته در میان به خانه می آمد. به همین خاطر بیشتر وقت ها احساس تنهایی و دلتنگی می کردم. با آمدن دوقلوها، رفت و آمدها به خانه ما بیشتر شد و کارهایم آن قدر زیاد شد که دیگر وقت فکر کردن به صمد را نداشتم. از مهمان ها پذیرایی می کردم، مشغول رُفت و روب بودم، ظرف می شستم، حیاط جارو می کردم، و یا در حال آشپزی بودم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f