﷽
🌸 بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین 🌸
#شهید_مصطفی_صدر_زاده
#شهید_مدافع_حرم
راوی_همسر_شهید
❣ اگه پیش میومد که به خاطر مشغله و کار توی منزل ، موقع اومدن مصطفی غذا حاضر نبود یا خونه مرتب نبود ...
وقتی ازش عذر خواهی می کردم 😓
می گفت : ( نه این وظیفه ی منه ، من باید ازت معذرت بخوام. )
به شوخی می گفتم : پس من چیکاره ام؟
جواب می داد : وظیفه شما تربیت فرزنداس ... تربیت فاطمه اس بقیه کارها وظیفه منه. 👌
❣ همین اخلاقش بود😍که حسابی من رو به مصطفی وابسته کرده بود
و چون خیلی وابستش بودم بهش می گفتم : زمان بیشتری رو توی خونه باشه. ☺️
اما اگه نمی تونست کار و وقتش رو طوری تنظیم کنه که کنارم باشه من وقتم رو تنظیم می کردم که کنارش باشم و همراهش می شدم. 🙏
چند بار پیش اومد که مصطفی قرار بود به گشت شبانه بسیج بره و من با اصرار همراهش شدم.
❣ اعتراض می کرد می گفت : نمی تونم تو رو با بچه کوچیک توی ماشین تنها بزارم 😒
اما من بهش می گفتم : در ماشین رو قفل می کنم و منتظرش می مونم تا کارهاش تموم بشه.
برام مهم نبود که مثلا ساعت 12 شبه و توی ماشین منتظرشم همین که کنار مصطفی بودم خیییلی خوب بود.😇
عـاشــ😍ـقی به سبک شهــ❤️ـدا
@hemmat_channel
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
7⃣1⃣به یاد #شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @hemmat_channel
﷽
9⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
#شهید_مدافع_حرم
راوی_دوست_شهید
❣ هادی درباره ی کارهایی که انجام می داد خیلی تو دار بود ...
از کارهاش حرفی نمی زد.
بیشتر این مطالب رو بعد از شهادت هادی فهمیدیم. 👌
وقتی هادی شهید شد و براش مراسم گرفتیم اتفاق عجیبی افتاد.
من در کنار برادر آقا هادی در مسجد بودم.
❣ یک خانمی اومد و همینطور به تصویر شهید نگاه می کرد و اشک می ریخت
کسی هم اون رو نمیشناخت ...
بعد جلو اومد و گفت : با خانواده ی شهید کار دارم.
برادر شهید جلو رفت.
من فکر کردم از بستگان شهید هادی است اما برادر شهید هم اون رو نمی شناخت.
❣ این خانم رو به ما کرد و گفت : چند سال قبل ما اوضاع مالی خوبی نداشتیم
خیلی گرفتار بودیم برادر شما خیلی به ما کمک کرد ... 🙏
برای ما عجیب بود ... همه جور از هادی شنیده بودیم اما نمی دونستیم مخفیانه این خانواده رو تحت پوشش داشته.
حتی زمانی که هادی در عراق و شهر نجف اقامت داشت این سنت الهی رو رها نکرد.
❣ در مراسم تشییع هادی افراد زیادی بودند که ما اون هارو نمی شناختیم.
بعد ها فهمیدیم که هادی گره از کار بسیاری از آنان گشوده بود.
✍ از کتاب: پسرک فلافل فروش
🍃🌹🍃🌹
@hemmat_channel
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
8⃣1⃣به یاد #شهید_محمد_مالامیری🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @hemmat_channel
همسر شهید مالامیری میگفت:
موقع خداحافظی بهش گفتم
ان شاءالله با شهادت برگردی... 👌
رفت و شهید شد
اما برنگشت
یادم اومد همیشه به شوخی میگفت:
زحمت تشییع جنازه ام روبه کسی نخواهم داد!
#شهید_محمد_مالامیری😍
#شهید_مدافع_حرم
#استاد_سطوح_عالی_حوزه_علمیه
🍃🌹🍃🌹
@hemmat_channel
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
3⃣2⃣ به یاد #شهید_مصطفی_صدرزاده شادی روحش#صلوات 🍃🌹🍃🌹 @hemmat_channel
﷽
4⃣2⃣ #خاطرات_شهدا🌷
#شهید_مصطفی_صدر_زاده🌹
#شهید_مدافع_حرم
راوی_همسر_شهید
❣ اگه پیش میومد که به خاطر مشغله و کار توی منزل ، موقع اومدن مصطفی غذا حاضر نبود یا خونه مرتب نبود ...
وقتی ازش عذر خواهی می کردم 😓
می گفت : ( نه این وظیفه ی منه ، من باید ازت معذرت بخوام. )
به شوخی می گفتم : پس من چیکاره ام؟
جواب می داد : وظیفه شما تربیت فرزنداس ... تربیت فاطمه اس بقیه کارها وظیفه منه. 👌
❣ همین اخلاقش بود😍که حسابی من رو به مصطفی وابسته کرده بود
و چون خیلی وابستش بودم بهش می گفتم : زمان بیشتری رو توی خونه باشه. ☺️
اما اگه نمی تونست کار و وقتش رو طوری تنظیم کنه که کنارم باشه من وقتم رو تنظیم می کردم که کنارش باشم و همراهش می شدم. 🙏
چند بار پیش اومد که مصطفی قرار بود به گشت شبانه بسیج بره و من با اصرار همراهش شدم.
❣ اعتراض می کرد می گفت : نمی تونم تو رو با بچه کوچیک توی ماشین تنها بزارم 😒
اما من بهش می گفتم : در ماشین رو قفل می کنم و منتظرش می مونم تا کارهاش تموم بشه.
برام مهم نبود که مثلا ساعت 12 شبه و توی ماشین منتظرشم همین که کنار مصطفی بودم خیییلی خوب بود.😇
عـاشــ😍ـقی به سبک شهــ❤️ـدا
🍃🌹🍃🌹
@hemmat_channel
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
7⃣2⃣به یاد #شهید_حسن_قاسمی_دانا🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @hemmat_channel
8⃣2⃣ #خاطرات_شهدا🌷
#شهید_حسن_قاسمی_دانا
#شهید_مدافع_حرم
☘🌷☘🌷
💠راوی: مادر شهید
🔹یک روز ظهر وارد خانه شد، سلام کرد، خیلی خسته و گرفته بود، یک ساک دستش بود، آن روز از صبح به مراسم تشییع شهدای گمنام🌹 رفته بود، آرام و بیصدا به اتاقش رفت.🙁
🔸صدا کرد: مادر، برایم چای میآوری؟ برایش چای ریختم و بردم.
🌷☘🌷☘
وارد اتاقش شدم، روی تخت دراز کشیده بود، من که رفتم بلند شد و نشست.
🔹پرسیدم: چه خبر؟ در جواب من از داخل ساکش یک پرچم سه رنگ با آرم «الله» بیرون آورد. 🎋
پرچم خاکی و پاره بود. اول آن را به سر و صورتش کشید و بعد به من گفت: «این را یک جایی بگذار که فراموش نکنی. هروقت من مُردم آن را روی جنازهام بکش».😍😞
🔸خیلی ناراحت شدم، گفتم:«خدا نکند که تو قبل از من بری».
اجازه نداد حرفم را تمام کنم، خندید و گفت: «این پرچم روی تابوت یک شهید گمنام🕊 تبرک شده است»😍😐
🔹وقتی من مُردم آن را روی جنازه من بکشید و اگر شد با من دفنش کنید تا خداوند به خاطر آبروی شهید به من رحم کند و از گناهانم بگذرد و شهدا مرا شفاعت کنند».😣
🔸نمیدانست که پرچم روی تابوت خودش هم یک روزی تکه تکه برای شفاعت دست همه پخش میشود....😢😍
🍃🌹🍃🌹
@hemmat_channel
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
8⃣2⃣به یاد #شهید_عباس_دانشگر🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @hemmat_channel
9⃣2⃣ #خاطرات_شهدا🌷
#شهید_عباس_دانشگر
#شهید_مدافع_حرم
🌷☘🌷☘
🔷تمام وقتش پر بود. به خاطر این که همراه سردار اباذری در مراسمها شرکت میکرد، فقط شبها فرصت میکردیم که او را درست و حسابی ببینیم. او شبها با خدا خلوت میکرد و شناخت ما از عباس در همین شبها شروع شد.
🔶هرچند از سال 93 او را در برنامههای ورزشی میدیدیم. تنها زمانی که برای ورزش برایش باقی میماند، شبهنگام بود. برنامههایی که به او میدادم را در همین شبها اجرا میکرد. یک کرمگن سرمهای👕 با خطهای سفید داشت. همیشه او را میدیدم که در میدان صبحگاه میدوَد.🏃 حتی در برف و باران🌧 هم برنامه ورزشیاش تعطیل نمیشد.
🌷☘🌷☘
🔷به او میگفتم:«اگه هدفت آمادگی جسمانیه نیازی نیست تو برف و بارون تمرین کنی ها» میگفت:«میخوام بدنم تو همه شرایط آماده باشه نه فقط وقتی همهچیز میزونه!» عباس مثل گلی🌹بود که هرچه شرایط دشوارتر میشد، بیشتر میشکفت...😍❤️😍
نقل از
حسین جوینده-همرزم شهید
🍃🌹🍃🌹
@hemmat_channel
میگفت خسته نشدی از این همه #رفاقت با شهدا؟!
گفتم چرا #خسته بشم!؟
تازه دارم راه #درست رو میرم...
میگفت سخت نیست داری مثل #شهدا رفتار میکنی؟!
گفتم خیلی سخته مثل نگه داشتن #آتش در دست ولی تازه دارم
معنی #عشق رو میفهمم....
.
میگفت خوب باشه اصلا هر چی تو بگی ولی آخر این رفاقت چیه؟!
گفتم: رفاقت با #حضـرت_زینب(س)
مُهر تایید عمــہ سـادات
مثل #شهید_حـسـن_تمـیمـی که عمـه سادات
سرش را توی
دامنش گرفت تا #لحظه_آخر
جان داد
برگشت گفت میشه منم با #شهدا دوست بشم!؟
منم این #رفاقت رو میخوام...
حالا باید چیکار کنم تا مثل شهدا
بشم آخرش هم #شهید بشم😢
گفتم یه شرط داره
گفت چه شرطی؟؟؟
گفتم #شهادت به شرط #رعایت
گفتم باشه هرچند #سخته
ولی میخوام #شهیدانه زندگی کنم
تا مثل شهدا بمیرم.....😭😭😭😭😭
#تیـپ_حـیدریـون
#شـہـید_مـدافـع_حـرم
#فرمـانده_حـسن_تمیمــی
#اللهم_ارزقنا_شهادتـــ_فی_سبیلک
@hemmat_channel
#خاطرات_شهدا🌷
📃خاطره ای از شهید عبدالمهدی کاظمی از زبان همسرشان
✨قبل از شهادتش #خواب ديدم كه رفتم حرم حضرت #زينب(س). تمام عكس شهدا را در حرم چسبانده بودند. خانمي آنجا بود كه #روبند داشت.
🍁از آن خانم پرسيدم كه اينها عكسهاي چه كساني هستند؟ ايشان گفت: عكس #شهداي_كربلا. بعد هم گفت: اينها بسيارعزيز هستند. در ميان عكسها تصوير #عبدالمهدي من هم بود.
🍃خيلي نگران شدم تا اينكه خبر #شهادت را به من دادند. عبدالمهدي در شب تاجگذاري امام زمان(عج) همان طور كه آيتالله #بهجت فرموده بودند به شهادت رسيد.
🌹29 دي ماه سال 1394 بود. عبدالمهدي با اصابت موشك #كورنت به آرزويش رسيد.
🌾وقتي خبر را شنيدم، بال بال ميزدم كه پيكرش را ببينم. آخر خيلي دلم برايش #تنگ شده بود. گفتم عبدالمهدي به حاجتت رسيدي. بعد از شهادتش #خواب ديدم كه پشت سر #امام_زمان(عج) ميرود و از اينكه در كنار امام حسين (ع) است، بسيار خوشحال بود.
☘ ميگفت من #زندهام فكر نكنيد كه مردهام هيچ وقت ناشكري نكنيد. هر مشكلي داشتيد من برايتان #حل ميكنم.
💫من و عبدالمهدي 9 سال با هم زندگي كرديم. ريحانه هفت ساله و فاطمه دو ساله يادگاريهاي شهيدم هستند.
⚡️ريحانه خيلي وابسته به پدرش بود. خيلي با پدرش حرف ميزد.
#شهید_عبدالمهدی_کاظمی🌷
#شهید_مدافع_حرم
💟 @hemmat_channel
🔻همسر شهید حججی:
❣آخر شب محسن از تشییع جنازه دوست شهیدش برگشت. با #حسرت می گفت: «نمیدونی ازش چه استقبالی کردن!... چه جمعیتی!» از ته دل آه کشید: «زهرا! اگه بیمیریم ده نفر میان زیر تابوتمون، اونم با هزار زور... مردم داشتن خودشون رو برای این شهید می کشتند.»
❣ تا صبح مدام از #شهادت حرف زد. اشک می ریخت و می گفت: «اگر شهید شم برای همیشه هستم؛ اما اگه بمیرم دیگه نیستم و اون وقت نفَسِت بند میاد... من و تو نمیتونیم از هم دور بشیم، ولی با شهادت شاید بشه(اون وقت همیشه کنارتم).»
📕 کتاب سربلند
#شهید_محسن_حججی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#از_شهدا_الگو_بگیریم9⃣5⃣ #زندگی_به_سبک_شهدا.
🕊🌷🕊🌷🕊
#از_شهدا_الگو_بگیریم0⃣6⃣
#زندگی_به_سبک_شهدا🌷
#دیدار_به_قیامت...💔
🌷مدتی بـود که #حسـن مـثل همــیشه نبـود...
بیشتر وقــتا تـو خودش بـــود...
فهمیده بـودم دلــش هوایـی شـده...
🌷تـا اینکه یه روز اومد و نـشست روبــروم و...
گفـت...
"از بی بی #حضرت زینب (سلام الله علیها)...
یه چیزی خواستم...
#اگه حاجتمو بده...
مطمئن میشم که راضیه به رفتنم...
🌷پرسیدم:
"چی خواستی ازش...؟!"
گفت:"یه #پسر کاکل زری...❤
اگه بدونم یه پسر دارم...
که بعد من میشه مرد خونه ت...
دیگه خیالم از شما راحت میشه...💕 "
🌷وقـتی که رفـــتم سونـوگـرافی...
متوجه شدم که بـچم #پســره...
قلـبم هرّی ریخت...💔
تمــوم طـول مســیر...
تـا خونه رو گـریه میکردم...😭
دیگه مطـمئن شدم که حسنم...💕
باید بره سوریه...
🌷به خونه که رسیدم...
پرســید: "بـچه چیه...؟
پسره یا دختر...؟"
نگاش کردم و گفـتم...
💔...دیدارمون به قیامـت...💔
#همسر_شهید_حسن_غفاری
#شهید_حسن_غفاری🌷
#شهید_مدافع_حرم
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#خاطرات_شهدا #از_شهدا_الگو_بگیریم5⃣7⃣ ريخته بودند دور و برش و سر و صورت و بازوهاش رو
#خاطرات_شهدا
🌸 بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین 🌸
#از_شهدا_الگو_بگیریم 6⃣7⃣
رفته بودیم خرمشهر
بیشتر ماموریتا دو هفته طول
می کشید
روز سینزدهم بود.لباسای
شخصیم رو شستم و پهن کردم
تا بعد از ظهر اتو کنم و
آماده برگشتن به خونه بشم.
وقتی از سر کار برگشتم دیدم
محسن تموم لباسارو اتو زده و
مرتب گوشه اتاق گذاشته.
به شوخی بهش گفتم : شما از
خانمم هم بهتر اتو کشیدی
دستت درد نکنه.با این خط اتو
می شه سر برید فرمانده!
محسن فرمانده گروه بود و من
نیروی محسن
ولی اونقدر مخلص و بی ریا
بود که هر کاری می تونست
برای بچه ها انجام می داد
وقتی هم فرمانده خطابش می
کردیم ناراحت می شد
هیچوقت ندیدم به کسی دستور
بده. هر وقت میخواست کاری
انجام بده می گفت : اگه دوستان
صلاح بدونن این کار رو انجام
بدیم.
ماهم برای اینکه سر به سرش
بزاریم، می گفتیم : تا دستور
ندید انجام نمی دیم
ولی باز همون جمله رو تکرار
می کرد و لحنش دستوری
نمی شد 😍✌️
#شهید_محسن_فانوسی
#شهید_مدافع_حرم
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f