#خدایا
خسته و واماندهام، دیگر رمقی ندارم😞، صبر و حوصلهام پایان یافته⛔️ زندگی در نظرم سخت و ملالت بار است؛ میخواهم از همه #فرار کنم. میخواهم به کنج عزلت بگریزم. آاااه دلم گرفته💔 زیر بار #فشار خرد شدهام.
#خدایا
به سوی #تو میآیم و از تو کمک میخواهم🙏،
جز تو دادرس و پناهگاهی ندارم. بگذار فقط تو بدانی😢، فقط تو از #ضمیرمن آگاه باشی.
اشک دیدگان خود را به تو تسلیم میکنم😭
#خدایا
کمکم کن. #ماه_هاست که کمتر سوی تو آمده ام. بیشتر وقتم صرف دیگران شده😔
#خدایا
عفوم کن🙏 از علم و دانش📚، کار و کوشش، دنیا 🌎و مافیها، معلم و مدرسه، زمین و آسمان و البته #دوستان؛ خسته و سیر شدهام.
#خدایا
خوش دارم مدتی در گوشه خلوتی فقط #با_تو بگذرانم؛ فقط اشک بریزم، فقط ناله کنم😭 و فشارها و عقدههای درونیام را فقط به تو بگویم🗣 #ای_شهید، ای دوست قدیمی من، سلام بر تو، بیا که دلم به خاطرت می تپد💗
#ای_خدای_بزرگ!
معنی زندگی را نمیفهمم، از همه چیز خسته شدم؛ فقط یک فرشته آسمانیـ🕊 است که همیشه بر قلب❤️ و جان من سایه میافکند. #هیچگاه مرا خسته نمیکند.
#فقط یک دوست قدیمی است که از اول عمر با او آشنا شدهام و هنوز از مجالست با او لذت میبرم😍. فقط یک شربت شیرین، یک نور و یک نغمه دلنواز🎵 وجود دارد که برای #همیشه مفرح است و آن دوست قدیمی من #شهید🌷 است.
🌹🍃🌹🍃
@hemmat_channel
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌷 #طنز_جبهه 9⃣3⃣ مثلا آموزش #آبی خاکی می دیدیم. 🔸یکبار آمدیم بلایی را که دیگران سر ما آورده ب
🌷 #طنز_جبهه 0⃣4⃣
🔹 #شلمچه بودیم!
آتش #دشمن سنگین بود و همه جا #تاریک تاریک. بچه ها همه کُپ کرده بودند به سینه ی خاکریز.
🔸دور #شیخ_اکبر نشسته بودیم و می گفتیم و می خندیدیم که یکدفعه دو نفر اسلحه بدست از #خاکریز اومدند پایین و داد زدند: ( الایرانی! الایرانی!) و بعد هر چی #تیر داشتند ریختند تو آسمون.
🔹نگاشون می کردیم که اومدند نزدیک تر داد زدند: (القم! القم، بپر بالا.) صالح گفت: ( #ایرانیند! بازی درآوردند!) عراقی با #قنداق تفنگ زد به شانه اش و گفت: ( الخفه شو! الید بالا!) نفس تو #گلوهامون گیر کرد. شیخ اکبر گفت: نه مثل اینکه راستی راستی عراقی اند. #خلیلیان گفت: صداشون ایرانیه.
🔸یه نفرشون چندتا تیر شلیک کرد و گفت: (رُوح! رُوح!) دیگری گفت: (اقتلوا کلهم جمیعا.) خلیلیان گفت:بچه ها میخوان #شهیدمون کنن و بعد #شهادتین رو خوند.
🔹دستامون بالا بود که شروع کردند با قنداق تفنگ ما رو زدن و #هلمان دادن که ببرندمون طرف #عراقیا.
🔸همه #گیج و منگ بودیم و نمیدونستیم چیکار کنیم که یهو صدای حاجی اومد که داد زد: ( آقای شهسواری!حجتی! کدوم گوری رفتین؟!)
🔹هنوز حرفش تموم نشده بود که یکی از عراقیا #کلاشو برداشت. رو به حاجی کرد و داد زد: ( بله حاجی! بله! ما اینجاییم.) حاجی گفت: (اونجا چیکار میکنین؟) گفت: (چندتا عراقی #مزدور دستگیر کردیم.) زدن زیر #خنده و پا به #فرار گذاشتن!
#لبخند_بزن_بسیجی😁
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f