#عشق_بی_پایان
پارت 1
در کنار حوض وسط حیات نشسته ام و به تصویر خودم در آب های ضلال و شفاف نگاه میکنم چقدر تغییر کرده ام این راضیه کجا و آن راضیه که روزی عاشقت شد کجا گاهی باید با خودت خلوت کنی تا بفهمی کجای زندگی هستی یادش بخیر در همین کوچه بود که عاشق تو شدم دلم میخواهد مروری بر خاطرات آن زمان کنم.
اوففففففف پاشو هانی پاشو 4 ساعته نشستیم اینجا داریم تست میزنیم پاشو که من مغزم نمیکشه دیگه
آره منم دیگه نمیتونم بیا بریم خونه .
مامانننننن من اومدم
سلام خوش اومدی امروز چطور بود
تمام سعی و تلاشمو میکنم این کنکور رو خوب بدم مامان فقط دعا کن بتونم درست بدم
تو تلاشت رو بکن نتیجه هرچی شد، شد
به سمت اتاقم میروم آری همان اتاق همان اتاقی که پنجره اش به سوی حیات خانه شما گشوده میشد و من هر لحظه به شوق دیدنت به حیات خانه تان نگاه میکردم یادش بخیر بار اولی که به این خانه اثباب کشی کردیم با بنیامین دعوا میکردیم بر سر اتاق هایمان آخر من اتاقی را برداشتم که پنجره ای رو به خانه شما داشت اولین باری که تو را دیدم به عشق در نگاه اول اعتقاد پیدا کردم
راضیه بیا نهار
چشم اومدم
سر نهار یکم با مامان درباره کنکور حرف زدیم و اینا و بعدم من رفتم اتاقم یکم بخوابم و درس بخونم
ادامه دارد...
نویسنده: راضیه. سین🍃🌸
.
@hemat315 🕊
