شُهدا زنده اند !🇵🇸
♥️بسم رب الشهدا♥️
به ما گفت:
من تند تر می روم
شما پشت سرم بیایید
تعجب کرده بودیم!!
سابقه نداشت
بیشتر از صد کیلومتر
سرعت بگیرد!!
غروب نشده رسیدیم گیلانغرب...جلو مسجدی ایستاد؛
ماهم پشت سرش
نماز که خواندیم،
سریع آمدیم بیرون...
داشتیم تند تند
پوتین هایمان را می بستیم که
زود راه بیفتیم گفت:
کجا با این عجله!؟
میخواستیم به نماز جماعت برسیم که رسیدیم...
#سردار_عاشورایی_بدر
#شهید_مهدی_باکری🌸
🕊 @hemat3131
شُهدا زنده اند !🇵🇸
❤️بسم رب الشهدا❤️
#سیره_شهدا
روزی از مدرسه به خانه می آید،در حالی که گونه ها و دست های سرخ و کبودش، حکایت از عمق سرمایی می کند که در جانش رسوخ کرده است.
پدرش همان شب تصمیم می گیرد که پالتویی برایش تهیه کند.
دوروز بعد، با پالتویی نو و زیبا به مدرسه می رود، غروب که از مدرسه بر می گردد،با شدت ناراحتی، پالتو را به گوشه ی اتاق می افکند.
همه اعضای خانواده با حالت متعجب به او می نگرند و #مهدی در حالی که اشک از دیدگانش جاری است، می گوید:
چگونه راضی می شوید من پالتو بپوشم،درحالی که دوست بغل دستی من،در کنارم از سرما بلرزد...
#شهید_مهدی_باکری💚
@hemat3131
⭕️کارگریِ فرمانده!
انباردار جدید لشکر گفت: یه بسیجی اینجاست که عوض ده تا کارگر کار میکنه، میشه این نیرو رو بدی به من؟
بهش گفتم: کو؟ کجاست؟
گفت: همون که داره گونیها رو دو تا دو تا میبره تو انبار.
نگاه کردم ببینم کیه؛ گونیها جلوی صورتش بود و چهرهش دیده نمیشد. رفتم نزدیکتر، نیم رخش رو که دیدم خشکم زد!
فرمانده لشکر عملیاتی بود! تا منو دید، با چشم و ابرو اشاره کرد چیزی نگم!
دل تو دلم نبود؛ اما دستور بالاترین مقام بود.
گونیها که تموم شد، گفتن بریم. رفتیم و کسی نفهمید کارگر خوب همون مهدی باکری، فرمانده لشکر عملیاتی جنوب بود...
#شهید_مهدی_باکری
#درس_اخلاق
@hemat3131🕊
•🦋•
💙| #شهید_مهدی_باکری
« #پاسدار یعنی کسی که
کار کنه، بجنگه، خسته نشه
کسی که نخوابه، تا وقتی
خود به خود خوابش ببره...»
#اللهمعجللولیکالفرج♡
#شادیروحاماموشهداصلوات
@hemat315 🕊