🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#حریم_عشــق_تا_شهادت
#رمان
#از_روزی_که_رفتی
#پارتهفتادوهشتم
صدرا : یه روزی گفتم از جنس تو نیستم و بهت فکر نمی کنم
اما دروغ گفتم ،
همون موقع هم می خواستم شبیه تو باشم و
تو رو برای خودم داشته باشم .
رها : فرصت بدید باورتون کنم !
صدرا : تو فرصت نمی خوای ، آیه میخو !
تا آیه خانم بهت نگه ، تو راضی نمیشی ؟
" چقدر خوب ناگفته های قلبم را می دانی مردا "
صدرا تلفنش را به سمت رها گرفتن بهش زنگ بزن !
الان دل میزنی برای بودنش رها تلفن را گرفت و شماره گرفت
. صدرا از اتاق بیرون رفت
رها خواهرانه های آیه اش را می خواست
رها : آیه ! سلام
آیه : سلام ! چی شده تو هی یاد من میکنی ؟
رها : کی میای ؟
آیه : چی شده که اینجوری بی تاب شدی ؟
به خاطر آقا صدراست ؟
رها : تو از کجا میدونی؟
آیه : فهمیدنش سخت نیست
از نگاهش ، رفتارش ، اصلا از اون بچه ای که به تو سپرد
معلوم بود که یک ډله شده ،
تو هم که میدونم هنوز بهش شک داری ؟
رها : من نمی شناسمش !
آیه : بشناسش ، اما بدون اون شوهرته ؛
تو قلب مهربونی داری ،
شوهرتو ببخش برای اتفاقی که توش نقش زیادی نداشته ،
ببخش تا زندگی کنی ؟
اون مرد خوبیه .
.. به تو نیاز دارد تا بهترین آدم دنیا بشه !
کمکش کن رها !
رها : کاش بودی آیه !
آیه : هستم ... تا تو بخوای باشم ، هستم ؛
البته دیگه عروس شدی و من باید از اون خونه برم
رها : نه ؛ معصومه داره جهازشو می بره !
گفته خونه رو آماده میکنه بریم اونجا !
تو هم تا هر وقت بخوای میتونی بمونی
آیه : پس تمومه دیگه ، تصمیماتون رو گرفتین ؟
رها : نه آیه ،
گفتن که اگه نخوام میتونم طلاق بگیرم و با مادرم تو همون واحد زندگی کنم
آیه : رهافکر طلاق رو نکن ،
میدونی طلاق منفورترین حلال خداست ؟
رها : ما خیلی با هم فرق داریم !
آیه : فرق داشتن بد نیست
، خودتم میدونی زن و شوهر نباید عین هم باشن
، باید مکمل هم باشن
رها : اعتقاداتمون چی ؟
آیه : اون داره شبیه تو میشه ،
چندباری اومد بالا با بابام حرف زده که داره تغییر عقیده میده !
پسر مردم از دست رفت ...
هر دو خندیدند
﷽
🌷 آیت الله بهجت ره
💠هر حرفی ڪه می زنی ،
✨هر ڪاری ڪه انجام می دهی ،
💠 متوجه باش ڪه باید
✨در خانه قبر و در قیامت
💠 جوابی برای آن نزد
✨پروردگار متعال داشته باش
••♡↯
[🌿]❥︎🌸 @herimashgh
درسنگرحقشیرشکارانهمھرفتند..
مستانھپےپیرجمارانهمھرفتند..
غمنامھبودنالھجانسوزشهیدان
ماباڪھنشستیمکھیارانهمهرفتند ..🌿
#شهیدگمنام🍭
#شهیدانهـ 💞
••♡↯
[🌿]❥︎🌸 @herimashgh
💢 #خیانت_مجازی
❌ اینکه بی توجه به پی وی دیگران رفتن و از عاشقی گفتن
اما
👈 همسرت که کنارت هست از بی توجهی های تو به خودش بپیچه و نتونه باهات حرفی بزنه.
❌ اینکه قربون و صدقه دوستای مجازی بشوی
و لی
👈 در جواب همسرت که صدات میزنه بگی (هان)؛ (چیه)
❌ اینکه تا صبح با همه چت کنی
اما
👈 به همسرت که می رسی حوصله نداشته باشی و نسبت به همسرت که احتیاج داره با تو درد دل کنه بی تفاوت باشی.
❌ اینکه هی خودتو خوشگل کنی هی عکس دلربا بندازی برای دوستای مجازیت
اما
👈 برای همسرت یه دست لباس قشنگ نپوشی.
❌ اینکه با همه باشی
جزبا
همسرت که پاره ی وجودته !⚠️
⬆️خواهرا وبرادرا فراموش نکنید ⬆️
••♡↯
[🌿]❥︎🌸 @herimashgh
●💝💛•
💛| #شهیدانہ
💝| #سخن_شهید
ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
خدایامرابہخاطرگناهانیکہدر
طولروزباهزارانقدرتعقل
توجیهشانمیکنمببخش!!!
ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
#شهیدچمران✨
•𝒋𝒐𝒊𝒏•↷
❥︎🌸 @herimashgh
✨﷽✨
💠یک شب برای خدا💠
✍دزدی به خانه احمد خضرویه رفت و بسیار بگشت، اما چیزی نیافت که قابل دزدی باشد. خواست که نومید بازگردد که ناگهان احمد، او را صدا زد و گفت ای جوان، سطل را بردار و از چاه، آب بکش و وضو بساز و به نماز مشغول شو تا اگر چیزی از راه رسید به تو بدهم، مباد که تو از این خانه با دستان خالی بیرون روی.دزد جوان، آبی از چاه بیرون در آورد، وضو ساخت و نماز خواند.
روز شد، کسی در خانه احمد را زد. داخل آمد و 150 دینار نزد شیخ گذاشت و گفت این هدیه، به جناب شیخ است.احمد رو به دزد کرد و گفت دینارها را بردار و برو، این پاداش یک شبی است که در آن نماز خواندی. حال دزد دگرگون شد و لرزه بر اعضایش افتاد.
💢گریان به شیخ نزدیک تر شد و گفت تاکنون به راه خطا می رفتم، یک شب را برای خدا گذراندم و نماز خواندم، خداوند مرا این چنین اکرام کرد و بی نیاز ساخت، مرا بپذیر تا نزد تو باشم و راه صواب را بیاموزم. کیسه زر را برگرداند و از مریدان شیخ احمد گشت.
••♡↯
[🌿]❥︎🌸 @herimashgh
اگرخواستۍزندگےڪنۍ،
بایدمنتظرمرگباشی ..!🖐🏽
ولےاگرعاشقشددواندوانسمتِ فداشدندرراهِمعشوقمیروۍ .!🕊
اینخاصیتڪسانۍاستڪھدرفڪرِ جاودانھشدنهستند..🌱
#شهید_مجتبی_علمدار🍓✨
••♡↯
[🌿]❥︎🌸 @herimashgh