eitaa logo
حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ
751 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
4.5هزار ویدیو
36 فایل
به‌نامِ‌خداوندِچشم‌انتظارانِ‌بی‌قرار..!!💔 سفر عشق از آن روز شروع شد ڪہ خدا ✨ مهــر یڪ بے ڪفن انداخت میــانِ دل ما .💔 #اندکی‌ا‌زمـا↯ @shorotharim #مدیر↯ @Babasadgh وقف‌بانوی‌بی‌نشآن🌱 وقف‌آقاامام‌زمان🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
⁉️ 11_⁉️آن چیست که که سپر جهنم است ؟ ⬅روزه 12_⁉️آن چیست که مزرعه اخرت است ؟ ⬅دنیا 🌍 13_⁉️آن چیست که ایمان را ویران می سازد؟ ⬅دروغ 14_⁉️آن چیست که به شکل همه در می اید جز پیامبر(ص) واوصیاء ایشان ؟ ⬅شیطان 👺 15_⁉️آن چیست که وسیله محو گناهان است ؟ ⬅استغفار ••♡↯ [🌿]❥︎🌸 @herimashgh
Γ🌹•••》♥️ 🍁] ♥️] ــــــــــ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــــــ ـ ـ ـ ـ ـ ○∞ כورۍ و כوستۍ سۡـــرم نمـیشہ ... ھیـڇ ڪجا واــــم حـرم نمـیشہ ... از ټـو כورم باورم نمیـشہ ... כارم میمـیرم....🥀💔.... ــــــــــ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــــــ ـ ـ ـ ـ ـ ○∞ .عݪیڪ.یـا.امام.رضا.🌹 ••♡↯ [🌿]❥︎🌸 @herimashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺5 صلوات🌺برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان(عج) بفرستین تا انشاالله رمان بارگذاری بشه.🌸
حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ
🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 #حریم_عشـ‌ـق_تا_شهادت #رمان #از_روزی_که_رفتی #پارت‌هفتاد‌و‌هشتم صدرا : یه روز
🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 . رها دلش آرام شده بود ... خوب است که آیه را دارد آخر هفته بود که آیه بازگشت ، سنگین شده بود . لاغرتر از وقتی که رفت شده بود .. . رها دل می سوزاند برای شانه های خم شده ی آیه اش ! آیه دل میزد برای مادرانه های رهایش ! آیه : امشب چی میخوای بپوشی ؟ رها : من نمی خوام برم ، برای چی برم جشن نامزدی معصومه ؟ آیه : تو باید بری ! شوهرت ازت خواسته کنارش باشی ، امشب برای اون مادرش سختتره ؟ رها : نمی فهمم چرا داره میره ! آیه : داره میره تا به خودش ثابت کنه که دخترعمویی که همسر برادرش بود ، دیگه فقط دختر عموشها با هیچ پسوند اضافه ای ! حالا بگو میخوای چی بپوشی ؟ رها : لباس ندارم آیه ! آیه : به صدرا گفتی ؟ رها : نه خب روم نشد بگم ! آیه لبخند زد و دست آیه را گرفت و به اتاقش برد . کت و دامن مشکی رنگی را مقابلش گذاشت : چطوره ؟ رها : قشنگه آیه : بپوشش آیه بیرون رفت و رها لباس را تن کرد . آیه روسری مشکی نقره ای زیبایی را به سمت رها گرفت .. . بیا اینم برات ببندم ! رها که آماده شد ، از پله ها پایین رفت ، صدرا و محبوبه خانم منتظرش بودند . مهدی در آغوش صدرا دست و پا میزد برای رها ! نگاه صدرا که به رهایش افتاد ، ضربان قلبش بالا رفت ! " چه کرده ای خاتون ! آن سيه چشمانت برای شاعر کردنم بس نبود که پوست گندمگون ات را در نقره اي این قاب به رخ می کشی ؟ آہ خاتون ... کاش می دانستی که زمان عاشق کردن من خیلی وقت است گذشته ! من چشمانم از نمازهای صبحات پر است . .. از قنوتت پر است ! من دل در گرو مهرت دارم ! من را به صلیب میکشی خاتون ؟ تو با این چهره ی زیبای جنوبی ات در این شهر چه میکنی ؟ آمدهای شهر را به آشوب بکشی یا قلب مرا ؟ " مهدی که در آغوشش دست و پا زد ، نگاه از رهایش گرفت . محبوبه خانم لبخند معناداری زد . رها روی صندلی عقب نشست و مهدی را از آغوش صدرا گرفت . محبوبه خانم با آن مانتوی کار شده ی سیاهرنگش زیبا شده بود ، جلو کنار صدرا نشست رها عاشقانه هایش را خرج پسرکش می کرد و ندید نگاه مرد این روزهایش را که دو دو میزد . آیه از پنجره ی خانه اش به خانواده ای که سعی داشت دوباره سرپا شود نگاه کرد . چقدر سفارش این خانواده را به رها کرده بود ! چقدر گفته بود رها زن باش . .. تکیه گاه باش ! مردت شب سختی پیش رو دارد ! گفته بود : رها ! تو امشب تکیه گاه باش ! ........ وارد مهمانی که شدند ، صدرا به سمت عمويش رفت و او را صدا زد : عموجان
🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 آقای زند با رنگ پریده به صدرا نگاه کرد : شما اینجا چی کار می کنید ؟ محبوبه خانم : شما دعوت کردید ، نباید می اومدیم ؟ آقای زند : نه ... این چه حرفیه ! اصلا فکرشم نمی کردیم بیاید ، بفرمایید بشینید و از خودتون پذیرایی کنید ؟ چقدر این مرد اضطراب داشت ! رها نگاهش را در بین مهمان ها چرخاند و او هم رنگ از رخش رفت : محبوبه خانم ... محبوبه خانم ! محبوبه خانم تا نگاهش به رنگ پریدهی رها افتاد هراسان شد چی شده رها ؟! صدرا صدرا به سمت رها رفت و مهدی را از آغوشش گرفت : - چی شدی تو ؟ حالت خوبه ؟ رها : بریم ... بریم خونه صدرا ؛ چطور می شود وقتی این گونه صدایم میزنی و نامم را بر زبان می رانی دست رد به سینه ات بزنم ؟ " رها چنگ به بازوی صدرا انداخت ، نگاه ملتمسش را به صدرا دوخت : بريم ! " این گونه نکن بانو ... تو امر کن ! چرا این گونه بی پناه می نمایی ؟ " صدرا : باشه بریم . همین که خواستند از خانه بیرون بروند صدای هلهله بلند شد . " خدایا چه کند ؟ مردش با دیدن داماد این عروسی میشکست ! مرد بود و غرورش ... خدایا ... این کل کشیدن ها را خوب می شناخت ! عمه هایش در کل کشیدن استاد بودند ، نگاهش را به صدرا دوخت ، آمد به سرش از آنچه می ترسیدش ! " رنگ صدرا به سفیدی زد و بعد از آن سرخ شد . صدایش زد صدرا صدرا ! صدای آه محبوبه خانم نگاه رها را به سمت دیگرش کشید . دست محبوبه خانم روی قلبش بود : صدرا ... مادرت صدرا نگاهش را از رامین به سختی جدا کرد و به مادرش دوخت . مهدی را دست رها داد و مادرش را در آغوش کشید و از بین مهمان ها دوید **** جلوی سی سی یو نشسته بودند که صدرا گفت : خودم اون برادر نامردت رو میکشم ! رها دلش شکست ! رامین چه ربطی به او داشت : - آروم باش ! صدرا : آروم باشم که برن به ریش من بخندن ؟ خون بس گرفتن که داماد آینده شون زنده بمونه ؟ پدر با تو ، دختر با اون ازدواج کنه ؟ زیادیش میشدا رها : اون انتخاب خودشو کرده ، درست و غلطش پای خودشه ! یه روزی باید جواب پسرشو بده ! صدرا صدایش بلند شد کی باید جواب منو بده ؟ کی باید جواب مادرم رو بده ؟ جواب برادر ناکامم رو کی باید بده ؟
🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 رها : آروم باش صدرا ! الان وقت مناسبی نیست ؟ صدرا : قلبم داره میترکه رها ! نمیدونی چقدر درد دارم ! محبوبه خانم در سی سی یو بود و اجازه ی بودن همراه نمی دادند . به خانه بازگشتند که آیه و زهرا خانم متعجب به آنها نگاه کردند . صدرا به اتاقش رفت و در را بست . رها جریان را که تعریف کرد زهرا خانم بغض کرد .. . چقدر درد به جان این مادر و پسر ریخته بود پسر همسرش ! آیه در اتاقش نشسته بود و به حوادث امشب فکر می کرد . اصلا رامین به چه چیزی فکر می کرد که با زن مقتول ازدواج کرده بود ؟ یادش بود که رها همیشه از رفت و آمد زیاد رامین با شریکش می گفت ، از اینکه اصلا از این شرایط خوشش نمی آید ! می گفت رامین چشمانش پاک نیست ، چطور همکارش نمیداند ! امشب هم همین حرف ها را از صدرا شنیده بود ! صدرا هم همین حرف ها را به سینا زده بود . حالا که در یک نزاع سر مسائل مالی ، سینا مرده بود ، معصومه بهانه ی شرکت را گرفته و زن قاتل همسرش شده بود ! " آیه آه کشید .. . خوب بود که صدرا ، رها را داشت ، خوب بود که رها مهربانی را بلد بود ، همه چیز خوب بود جز حال خودش ! یاد روزهای خودش افتاد : یادت هست که وقتی دلشکسته بودی ، وقتی ناراحت و عصبانی بودی ، میگفتی تمام آرامش دنیا را لبخندم به قلبت سرازیر می کند ! یادت هست که تمام سختی ها را پشت سر می گذاشتیم و دست هم را می گرفتیم و فراموش می کردیم دنیا چقدر سخت می گیرد ؟ حالا رها یاد گرفته که آرامش مردش باشد ! " به عکس روبه رویش خیره شد " نمی دانی چقدر جایت خالیست مرد .... خدایا ، چقدر زود پر کشیدی . .. مرد من جایت کنارم خالی ست ! به دخترکت سخت میگذرد ! چه کنم که توان زندگی کردن ندارم ؟ چه کنم که صفر می ایستم ؟ روزهای آیه بعد از رفتنت خوب نیست ؟ روزهای دخترکت بعد از رفتنت خوب نیست ... راستی موهایم را دیده ای که یک شبه سپید شده اند ؟ دیده ای که خرمایی خرمن موهایم را خاکستریاش کرده و رفته ای ؟ دیده ای که همیشه روسری بر سر دارم که کسی نبیند آیه یک شبه پیر شده است ؟ دیدی که کسی نپرسید چرا همیشه موهایت را می پوشانی ؟ اصلا دیدهای سپیدی و عسلي چشمانم با هم درآمیخته اند ؟ دیدهای پوستم از سپیدی درآمده و زردی بیماری را به خود گرفته ؟ دیده ای ناتوان گشته ام ؟ دیده ای شانه های خم شده ام را ؟ چگونه کودکت را به دندان کشم وقتی تو رفته ای ؟ از روزی که رفتی آیه هم رفت ! روزمرگی می کنم دنیا را تا به تو برسم .. . دنیایم تو بودی ! دنیایم را گرفتی و بردی چه ساده فراموش کردی و گفتی فراموشت کنم ! چطور مرا شناختی که با حرف های آخرت مرا شکستی ؟ اصلا من کجای زندگی ات بودم که رفتی ؟ دلت آمد ؟ از نامردی دنیا نمی ترسیدی ؟ "
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⸀🧡🌿🐌˼- - - 🧡] 🍀] ــــــــــــــــــــــــــــ🏵🌱^^ اگر روزی ¹ درصد در کار خود پیشرفت ڪنید تا پایان سال ³⁶⁵ درصد پیشرفت ڪرده اید.!! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ🏵 ⸀🧡••♡↯ [🌿]❥︎🌸 @herimashgh
❗️اگه میخای بدونی تو کارت هست یا نه این حدیث رو بخون: 🌹امیرمومنان علی(علیه السلام) فرمودند: چهار علامت دارد: ➖اگر تنها باشد اعمال خود را با کسالت انجام می دهد، ➖و اگر در میان مردم باشد بانشاط انجام می دهد، ➖هرگاه او را مدح و ثنا گویند بر عملش می افزاید، ➖و هرگاه از او تعریف نکنند از آن می کاهد! (۲:۱۳۸ شرح نهج البلاغه) ••♡↯ [🌿]❥︎🌸 @herimashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا