حࢪیم؏شـ♥️ـقتاشھادٺ
🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 #حریم_عشــق_تا_شهادت #رمان #از_روزی_که_رفتی #پارتهشتادوچهارم سید مهدی امش
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#حریم_عشــق_تا_شهادت
#رمان
#از_روزی_که_رفتی
#پارتهشتادوپنجم
بعد از فوت همسرش هم خونه رو فروخته
و یه خونه وچیکتر گرفته و باقی پولشو داد کرایه کنه
ارميا : روز اولی که خونه شون رو دیدم فکر کردم بچه اشتباه فکر کردم !
صدرا : همه اشتباه می کنن
. ارميا : تو که زندگی نامه ی خانواده ش رو درآوردی
، نفهمیدی عمویی ، عمه ای ، خاله ای ، دایی ای چیزی نداره ؟
صدرا ابرو بالا انداخت : نکنه قصد ازدواج داری ؟
الحنش شوخ بود و لبخند بدجنسی روی لبانش بود
. آرمیا هم ادامه داد : قصد ازدواج دارم ، مورد خوبی داری ؟
صدرا : متاسفانه مادر آیه خانم یه دونه دختر بوده و دخترخاله ای در کار نیست !
از طرف پدر هم که دوتا عمو داشته که تو جنگ شهید شدن و اصلا زن نداشتن که دختری داشته باشن
، روی فامیلای آیه خانم حساب نکن !
ارميا : رو فامیلای تو چی ؟
صدرا آه کشید .
هنوز زخمی که معصومه زد ، درد داشت
: فامیل من لياقت نداره !
ارمیا : چرا پکر شدی ؟
صدرا : زن داداشم با برادر رها ازدواج کرد ؟
ارميا ابرو در هم کشید .
مقداری حساب کتاب کرد و گفت : متاسفم
صدرا : هزار بار بهش گفتم برادر من ، پای شریک و رفیق رو به خونه زندگیت باز نکن !
رفت و آمد حدی داره ، لااقل طرف رو بشناس و زندگیت رو بپا !
با کسی رفت و آمد کن که چشمش پاک باشه
و پی ناموست نباشه ،
هرچی رها پاک و نجیب و بی آلایش و با ایمانه ،
رامین بویی از آدمیت نبرده !
گاهی نمیتونم باور کنم خواهر برادرن !
ارميا : شاید چون رها خانم کسی مثل آیه خانم رو کنارش داشت .
صدرا : آره !
دوست میتونه زندگی ها رو زیر و رو کنه !
ارمیا به دوستی خود با مردی اندیشید که بعد از مرگش سر دوستی را با او باز کرده بود
چقدر دوست خوبی بود سید مهدی !
چیزی مثل آیه و رها !
ارمیا را از مرداب زندگی گذشته اش بیرون کشید
و دریا را به همه وسعت و عظمتش پیش رویش گشود