eitaa logo
هیات شهدای گمنام
782 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
214 ویدیو
31 فایل
✅ کانال رسمی اطلاع‌رسانی برنامه‌های هیأت شهدای گمنام مرکز علمی فرهنگی شهیدآوینی استان قزوین 🆔صفحات ما در فضای مجازی: ble.im/heyat1342 t.me/heyat1342 eitaa.com/heyat1342 🔸️ارسال نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارتباط با ادمین: @Ali_1342
مشاهده در ایتا
دانلود
هیات شهدای گمنام
📚 #روایت_کتاب | #شبیه_مریم 💭 ماجرا از زمانی آغاز می‌شود که عربی بیابان‌گرد در بیابان‌های عربستان، پ
📚 - بخش دوم | 💭 بانو فضه پس از آشنایی با (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌و‌سلم) به اسلام گروید و به مدینه مهاجرت کرد. وقتی ایشان به خانۀ (سلام‌الله‌علیها) می‌آید، زندگی او وارد مرحله جدیدی می‌شود و شخصیت وی رشد می‌کند و می‌فهمد که به چه موهبتی رسیده است. تا جایی که پیامبر دربارۀ بانو فضه می‌گوید: «خدا را شکر که مقام کنیز دخترم به رتبه و منزلت رسیده است». در مدینه، فضه به خدمت در آمد و در تربیت فرزندان ایشان، نقش مهمی ایفا کرد. فضه، فردی بسیار فداکار و مهربان بود و از هیچ کمکی به آن‌ها دریغ نمی‌کرد. او هم‌چنین، در دوران غربت و تنهایی (سلام‌الله‌علیها) همواره در کنار آن حضرت بود و به ایشان دلگرمی می‌داد. از کتاب بخوانیم: 🔰 «فضه از کاسهٔ سفالی مقداری آب نوشید و با بغضی که در گلو داشت آب را فرو داد. دست‌هایش هنوز از فرط هیجان می‌لرزید. او با برادر جعفر روبه‌رو شده بود. علی همسر فاطمه و داماد پیامبر بود. فضه که ناباورانه با دست‌های لرزان پدر آسمانی را شکر می‌کرد، دست برد تا صلیبش را بگیرد که با جای خالی صلیب به‌یاد آورد که با گفتن شهادتین مسلمان شده و آن را از گردنش باز کرده است. سرش را رو به آسمان بلند کرد و در دل از پدر آسمانی تشکر کرد که او را در خانهٔ جای داده است. 🔻 فضه چشم‌هایش را با پشت دست مالید. آن‌چه را می‌دید باور نمی‌کرد. با ورود به خانهٔ شگفت‌زده شده‌بود. خانهٔ محقر و سادهٔ در تصورش نبود. چند بار خانه را از نظر گذراند. پنجرهٔ خانه با یک پردهٔ پشمی و قدیمی پوشیده شده‌بود و آن‌‌جا جز یک دستاس برای آسیاب‌کردن و چند ظرف گِلی و سفالی، یک تشت مسی و مَشکی آب، چیز دیگری ندید. فضه در همان نگاه اول مجذوب ادب شد. فاطمه دختری خردسال به نام و دو پسر داشت؛ چهارساله و سه‌‌ساله. 🔻به فضه اتاقی اختصاص داده شد. او ناباورانه قدم برداشت و به اتاق رفت. چگونه ممکن بود به کنیزی اتاق بدهند. فضه هنوز مبهوت بود؛ دستش را چند بار محکم روی گونه‌اش زد تا ببیند خواب است یا بیدار. بیدار بود. صلیب چوبی را روی یکی از طاقچه‌های کوچک اتاق گذاشت و با شعفی که در وجودش موج می‌زد از اتاق بیرون آمد. بانوی خانه کارها را با فضه تقسیم کرد؛ یک روز خودش کارهای خانه را انجام دهد و روز دیگر فضه. 🔻 با مهربانی و ادب از او پرسید: «خمیر را درست می‌کنی یا نان را می‌پزی؟» فضه که هنوز مبهوت چهره زیبا و دوست‌داشتنی بود یک‌باره به خودش آمد. او مشعوف از این‌که برایش منزلتی این چنین قائل شده‌اند و همانند بانوی خانه نظرش را جویا می‌شوند، ذوق‌زده و هول گفت: «خمیر درست‌کردن و آوردن هیزم با من.» 🔻 فضه روی سکو نشست و با آرد جو خمیر درست کرد. خردسال به فضه نزدیک شد و کنارش نشست و خواست با او بازی کند. فضه انگشت آردی‌اش را به بینی مالید. خم شد و صورتش را بوسید. خجالت‌زده نوک انگشتش را به آرد زد. فضه مشت را باز کرد و کمی آرد داخل دستش ریخت. با شادمانی خندید و دو دستش را پر از آرد کرد و داخل ظرف فضه ریخت. فضه آردها را با آب قاطی کرد و ورز داد. دوباره با احتیاط دست هایش را در آرد فرو کرد و مقداری از آن را برداشت و داخل ظرف فضه ریخت. فضه دست‌های کوچک را داخل ظرف گرفت. خجالت‌زده دست‌هایش را از دست فضه بیرون کشید و صورتش را با دست‌هایش پوشاند. تمام صورتش آردی شد. فضه با دستمالی که کنار دستش بود، صورت را تمیز کرد و باز هم صورتش را بوسید. ذوق‌زده با دست‌ها و صورتی آردی با شادمانی خندید. از دیدن شادی آن کودک زیباروی به وجد آمد. 🔻فضه صدایی شنید که می‌خواست وارد شود. ایستاد و پدرش را به داخل دعوت کرد. باز هم ضربان قلب فضه به قدری زیاد شد که گمان کرد الآن است قلبش از سینه‌اش بیرون بیاید. او می‌توانست فارقلیط را از نزدیک ببیند و با او هم‌کلام شود. سراپا شور و شوق بود. تمام‌قد به احترام پدر ایستاده بود. که وارد شد، دست ایشان را بوسید و در جای خود نشاند و پیش روی ایشان مؤدب نشست. 🔻 فضه که همراه هم‌چنان مشغول درست‌کردن خمیر بود، به دست‌هایش نگاه کرد که هنوز از فرط هیجان می‌لرزید. با سخن گفته بود؛ از دهکده کوچکشان و از پدر عزیزش که سال‌ها در انتظار دیدار فارقلیط زمانه مانده بود. فضه در همین لحظات کم که گویی برایش پایانی نداشت از لطف و محبت دیده‌بود.» 🔻ادامه دارد... ؛ داستانی خواندنی براساس زندگی فضه، خادمه حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) 🚩 🆔 @Heyat1342