eitaa logo
هیأت شهدا
397 دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
8.6هزار ویدیو
84 فایل
🍃اَللّهمَّ اجْعَلْنا... مِمَّنْ دَاءْبُهُمُ‌‌الاِْرْتِياحُ اِلَيْك... #خدایا !... مرا از کسانی قرار دِه... که شیوه‌شان آرام گرفتن به درگاهِ توست ... سلام بر شهدا ...♡🍁♡... ارتباط با خادم کانال 👇 @tasnim2060
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹در لیالی قدر به‎ یاد بیماران کرونایی باشیم
: 💠مراقبت از حریم عشق 🔰به و شب حضرت علی(علیه السلام) رسیدیم. با بچه ها تصمیم گرفتیم خودمان اعمال و ادعیه وارد شده آن شب را انجام دهیم .ما فقط را داشتیم. 🔰از سر شب هر کدام از ما یا داخل موضع خودمان کار مراقبت را انجام می دادیم یا یک گوشه دنج می نشستیم پای و به جا آوردن اعمال و حالا معنی را می فهمیدیم 🔰ما در شهری بودیم که حـــرم (علیه السلام) و دختر امام حسین(علیه السلام) در آن شهر بود اما نمی توانستیم در کنار این حرم ها باشیم و این نبودن به شکستن بغض ما کمک می کرد. 🔰یک دفعه دلم برای و روضه خواندن محمد حسین تنگ شد. تنها چیزی که به دلم میداد این حرف یکی از دوستان بود که میگفت: (علیه السلام) برای مراقبت از حریم💫 دخترش ما را انتخاب کرده است. 📚برشی از کتاب 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🗓 چهارشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۹ ۱۹ رمضان ۱۳ می ۲۰۲۰
هدایت شده از هیأت شهدا
1_12519061.mp3
2.07M
💠 #دعای_عهد ✳️تغییر مقدرات الهی با مداومت بر خواندن دعای عهد... 🌸امام خمینی ره: اگر هرروز (بعد از نماز صبح) دعای عهد خواندی، مقدراتت عوض میشود....⚡️
⚫️ در سحرگاه روزى كه ضربتش زدند ▪️امیر المومنین علیه السلام می فرماید : 💠همچنان كه نشسته بودم به خواب رفتم. رسول الله (ص)، بر من گذر كرد. گفتم: يا رسول الله از امّت تو چه ناراستيها و كينه توزيها ديده ام. گفت: نفرينشان كن. گفتم: خداوند به جاى آنها به من بهتر از ايشان را دهد و به جاى من بدترين كسان را بر ايشان گمارد.    📚 ۷۰
●➼‌┅═❧═┅┅───┄ پیشانی عدل و عدالت را شکستند آن دسته ای که با علی پیمان ببستند معصوم را دیدی که مظلومانه کُشتند در سجده گاهی ناجوانمردانه کُشتند یا رب، چه صبحی در پی شبهای او بود  "فُزتُ و ربِّ الکعبه" بر لبهای او بود تا کِی شود بی‌حرمتی در این لیالی وقت نماز و کشتن مولی الموالی اسطوره علم و ولایت را شکستند  دیدید "ارکان هدایت" را شکستند 🏴ایام ضربت خوردن مولی الموحدین حضرت علی (ع) تسلیت باد
جزء نوزدهم قرآن ♦️از سبک زندگی اشراف اسراف کار تقلید نکنید
🌸‏پارسال مقدر کردند محاسن به خون خضاب کنی حرم‌ها رو طواف کنی😭😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً🍃
🌸 اللَّهُمَّ وَفِّرْ فِیهِ حَظِّی مِنْ بَرَکَاتِهِ وَ سَهِّلْ سَبِیلِی إِلَی خَیْرَاتِهِ وَ لا تَحْرِمْنِی قَبُولَ حَسَنَاتِهِ یَا هَادِیا إِلَی الْحَقِّ الْمُبِینِ.
حضرت امام خامنه ای: ما به کسانی که اهل کار فرهنگی هستند دائم می گوییم؛ به بعضی تکرار می کنیم؛ به بعضی التماس می کنیم؛ بعضی ها را در اینجا جمع می کنیم، وبه بعضی پیغام می دهیم ... که آقا کار فرهنگی کنید. جواب کار فرهنگی باطل،کار فرهنگی حق است...
🔹مهربون باشین مثل سعودیا، مالیات مردمشون رو از ۵ درصد رسوندن به ۱۵ درصد تا بدن به ایران اینتر اشرار و ام بی سی و بقیه رفقا، تا ما ایرانی جماعت بدون دروغ و برنامه های ضد فرهنگی نمونیم. شما باشین عاشق این مهربونا نمیشین؟! 💬 استیون هاونکوب
4_5909245004903088532.mp3
4.02M
✨ به روش تحدیر(تندخوانی) 🎧 استاد معتز آقایی @hyate_shohada
🔴یکی از شهدای حادثه کنارک که در روز تولدش به شهادت رسید 🔹«سیدمنصور موسوی‌نژاد» اهل دهستان نظر آقای دشتستان استان بوشهر، از شهدای ارتش در کنارک بود که در روز تولدش به شهادت رسید. 🔹او متولد ۲۱ اردیبهشت ۶۹ بود که روز ۲۱ اردیبهشت ۹۹ هم به شهادت رسید.
📌 جذب جهادگر ▫️دوستانی که علاقه دارند در فضای مجازی به صورت جهادی فعالیت داشته باشند، ثبت نام کنند 🌐فرم آنلاین جهت ثبت نام www.jahad.mataf.ir
🔴ممنوعیت مبارزه با ورزشکاران رژیم صهیونیستی قانون شد! اتفاقی که زودتر باید می‌افتاد بالاخره افتاد. حالا هر ورزشکاری که تمایل ندارد به قانون احترام بگذارد، می‌تواند لباس مقدس جمهوری اسلامی ایران را پس بدهد تا یک جوان شایسته‌تر و قانونمند که ارزش این لباس را میفهمد جایگزین شود.
📖اگر معنویت با عدالت همراه نباشد، عدالت می‌شود یک شعار تو خالی. خیلی‌ها حرف عدالت را می‌زنند، اما چون معنویت و آن نگاه معنوی نیست، بیشتر جنبه‌ی سیاسی و شکلی پیدا می‌کند. 📓گفتار چهارم: بایدها و نبایدهای عدالت‌خواهی
‏شایَدَم ضَربَٺِ اَصݪے رُۅ میخِ دَر 😭 ۅارِد ڪَرد نَہ اِبنِ مُݪجَم...
هیأت شهدا
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف @kheymegahevelayat #قسمت_صد_و_شصت_و_هشت گفتم: حاجی جان دست من که نیست
@kheymegahevelayat اما آیا این همه ی چیزی بود که دیدم؟ نه ! در که باز شد عطا رو دیدم، فوری رفتم داخل اتاق.. تا دستم و آوردم بالا خواستم یه چک نثار صورتش کنم، یه هویی یک صدایی به گوشم رسید. «دستت و بیار پایین.» دستام همینطور بالا موند.. دوباره صاحب همون صدا گفت: «مگه با تو نیستم.. گفتم دستت و بیار پایین» دستم و آوردم پایین. طبیعتا صدا، صدای عطا نبود که روبروی من_روی تخت نشسته بود.. برنَگشتم به سمت صاحب صدا.. اما خوب میشناختمش.. شاید باورتون نشه، اما اون شخص کسی نبود جز حاج کاظم.. دستم و آوردم پایین، ادامه داد گفت: «حدس میزدم بیای سراغش. فورا از این اتاق بیا بیرون.» اینبار برگشتم نگاه کردم.. با سرعت رفتم سمت در.. حاجی که بیرون در ایستاده بود، زرنگی کردم درو بستم. فورا میز فلزی بازجویی رو از وسط اتاق کشیدم آوردم گذاشتم پشت در قرار دادم.. حاجی هی به اون بنده خدا که ازبچه های حفاظت بود میگفت: « عجله کن در و باز کن. » اونم میگفت: «حاجی یه لحظه!! باید سنسور بزنم بعدشم باید کد بدم قفل و باز کنم.. صبر کنید.» از فرصت استفاده کردم رفتم سمت عطا.. خودم و ته خط میدیدم. چون باید هر لحظه منتظر مرگ فاطمه می بودم.. فاطمه فقط همسرم نبود. بلکه همه ی زندگیه من بود. پس این زندگی بدون فاطمه برای من یه زندگی نمیشد و معنایی نداشت و جهنم میشد! تموم عواقبشم از زندان، حبس، انفصال از خدمت و اخراج از سیستم و قرنطینه طولانی مدت و... رو پیش بینی کرده بودم.. رفتم یقه ی عطارو گرفتم، وحشت زده بود.. گرفتمش با دستم کشیدم سمت راست اتاق، محکم هولش دادم  زدمش به دیوار.. چشمم افتاد به یه سطل آشغالی که داخل اتاق بود. سطل زباله رو از روی زمین بلند کردم محکم زدم به سرش.. پانسمان دستم باز شده بود و از انگشتام داشت خون می چکید.. درد دستم داشت بیچارم میکرد، اما درد دلم، درد روحم، زخمی که عطا به زندگیم زده بود، بیشتر بود. چشمم افتاد به یه تلویزیون. عطا رو  از روی زمین بلندش کردم با مشت زدم به صورتش، بعد سرش و کوبیدم به تلویزیون، افتاد زمین.. چپ و راست بهش لگد میزدم.. داد میزدم  بهش می گفتم: + کثافت. تو و خود خواهی های تو باعث شد زنم به این روز بیفته آشغااااال !! زنده به گورت میکنم امشب. مثل سگ میکشمت.. امشب با هم میریم جهنم.. تا ته جهنم باهات میام عطا !!! از صورتش خون داشت میومد.. نفس نفس میزد..گفت: _عاکف، من واقعا نمیدونم چی میگی... نزن.. آی خداااا.. تنم درد میکنه.. نزن عاکف.. صبر کن ببینم چی میگی. تورو به روح پدر شهیدت صبر کن. مجددا از روی زمین بلندش کردم و محکم کوبیدمش به دیوار.. با دستم فشارش میدادم به دیوار تا از بیحالی نیفته روی زمین.. بهش گفتم: +خفه شو آشغال.. اسم پدرم و نیار... تو نون و نمک مارو خوردی.. اما منو زن و زندگیم و به این روز انداختی!! بی ناموس. عطا همینطور نفس نفس میزد.. میگفت: «تورو خدا نزن.. وایسا عاکفففف.. آیییییی... درد دارم... تورو خداااا  یکی بیاد کمک کنننهههه این داره منو میکشه... یکی بیاد این و بگیررررره» یه دونه محکم با مشت زدم به شکمش.. تموم این کتک زدن های عطا که شما دارید در چند خط میخونید، شاید در تایم بسیار کوتاه 40 ثانیه ای اتفاق افتاد.. یعنی چیزی کمتر از 1 دقیقه !! دستم از درد وَ جراحی که شده بود میلرزید.. اما من موقعی که این حالت بهم دست میده درد و بی حسی نمیفهمم چیه! عطا افتاد روی زمین.. مجددا بلندش کردم تا عقده ی اصلی دلمو خالی کنم و سرش و بکوبونم به دیوار تا انتقام همسرم و بگیرم، اما در همین حین درب اتاق باز شد، سه نفر از بچه های حفاظت از خونه امن که داخل ساختمون بودند اومدن داخل، دوتاشون منو از پشت گرفتن، یکی هم رفت سراغ عطا ! همینطور نفس نفس میزدم گفتم: «ولمممم کنیددددددد. با شما هستم.. ولم کنیییید.» به عطا گفتم: «عطا میکشمت.. عطا من زِندَت نمیزارم.. وای به حالت اگر فاطمه زهرا بره زیر خاک. عطا وای به حالت.. به جان مادرم، به خاک پدرم، اگر من دوباره ببینمت دستم بهت برسه میکشمت.. همه رو میکشم. تورو هم میکشم. عطااااا من میکشمت. لعنتی من میکشمت. جای این زخمی که زدی به زندگیم و باز گذاشتم تا همیشه برام تازه باشه و انتقام خانومم و ازت بگیرم.» حاج کاظم اومد روبروم ایستاد، یکی محکم زد به صورتم. انصافا دردم اومد. یادمه یه متهم و زده بود طرف بیهوش شد. بعد از اینکه یه دونه سیلی زد بهم، یکی هم با پشت دستش زد به لب و دهنم که پاره شد خون اومد. رفت سومی رو بزنه چشام و بستم. منتظر موندم تا بزنه، اما این کارو نکرد. بعد از چندثانیه چشام و باز کردم ببینم چرا نمیزنه، دیدم انگار بغض کرده. فقط یک کلمه به بچه های حفاظت گفت:«ببریدش.»