#سیره_شهدا🌷
🔅با شهید مویدی (پوریا قلی) خیلی رفیق بود. انس عجیبی با هم داشتند. مسجد که می رفتن با هم بودن، جلسه با هم بودن، گردان، اردو، چادر. یه روح بودن در دو بدن!
🔅نزدیک عملیات بدر بود. زمستون بود و سرمای استخون سوز هورالعظیم. تو تاریکی شب صدای دعواشون می اومد. رفتیم نزدیک، دیدیم دارن سر این قضیه جر و بحث می کنن که کدومشون دم در چادر بخوابه که سردتره! سلطانعلی کله شق بود. وقتی دید نمی تونه شهید مویدی رو راضی کنه زد بیرون. رفته بود کنار رودخونه. گفت اگه قراره تو دم در تو سرما بخوابی من هم تا صبح پیش رودخونه می مونم.
تو اون سرما !!
🔅می دونست آخر مویدی راضی می شه. رفتیم دنبالش، بهش گفتیم مویدی قبول کرده که تو دم در چادر بخوابی. برگشت...
تو رفاقت ایثارشون مثال زدنی بود...
🔅دستای مویدی از شدت سرما زخم شده بود، سلطانعلی هم بهش رسیدگی می کرد، با روغن دستشو چرب می کرد که زخم ها باز نشه و یکم بهتر شه. تو رفاقت خیلی هوای همو داشتن...
🔅این دونفر هر جا بودن با هم بودن. قبل از والفجر ۸ اومده بود مرخصی. گفت چطور عبدالعلی جبهه باشه، من خونه؟!! کوله شو بست و رفت. رفت کنار مویدی. بعد از عملیات تو مسیر برگشت با هم تو اتوبوس گردان بلال به شهادت رسیدند. هیچ وقت از هم جدا نمی شدن! یکی از رفقا تعریف می کرد که دیدم که پیکرشون هم کنار هم بود.
#شهید_سلطانعلی_طاهردناک🌷
#شهید_عبدالعلی_مویدی🌷