eitaa logo
هیأت شهدا
397 دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
8.7هزار ویدیو
84 فایل
🍃اَللّهمَّ اجْعَلْنا... مِمَّنْ دَاءْبُهُمُ‌‌الاِْرْتِياحُ اِلَيْك... #خدایا !... مرا از کسانی قرار دِه... که شیوه‌شان آرام گرفتن به درگاهِ توست ... سلام بر شهدا ...♡🍁♡... ارتباط با خادم کانال 👇 @tasnim2060
مشاهده در ایتا
دانلود
هیأت شهدا
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف @kheymegahevelayat #قسمت_صد_و_هفت شخصا تماس گرفتم با اداره.. به واحد چ
@kheymegahevelayat به عاصف عبدالزهراء گفتم: «به حدید بیسیم بزن هر اتفاقی که پیش اومد فورا گزارش کنه.. اگر قراره بره سمت فرودگاه، که احتمالا میره، وقتی رسید خودش رو به مامور فرودگاه معرفی کنه. بعدش بره سمت تحویل گیرنده پاسپورت تا مشخصات پاسپورت جعلی که ملک جاسم دستشه و با اون اومده اینجا، برامون مشخص کنه. کشوری هم که میخواد بره رو مشخص کنه خبرش و بهمون بده.» _چشم حاجی. ولی میخوای بزاری خروج کنه؟ جواب عاصف و ندادم. چون نمیدونست میخوام چه کاری انجام بدم. برگشتم سمت بچه های تیم پرشکی. یه بار دیگه پارچه رو از روی صورت فائزه ملکی گرفتن تا من ببینمش. تیر خورده بود به گردنش وَ بلافاصله کشته شده بود. به دکتری که از بچه های اداره خودمون بود گفتم: +دکترجان لطفاً جنازه رو جابجا نکنید. بزارید باشه. فعلا نیاز نیست ببریدش سردخونه. _آقا عاکف، همین الان بوی این جنازه همه جا رو برداشته.. تقریبا سه روزی میشه که این اینجا افتاده.. وَرَم کرده بدنش.. امکان داره در اثر گرمای بیش از حد بترکه. چون فضای داخل خونه همونطور که میدونید فوق العاده گرمه. خودم داشتم بالا میاوردم از بوی بد جنازه.. گفتم: +میدونم.. اما چندساعت بهم فرصت بده دکتر. بعدش جنازه رو منتقل کنید به سردخونه. _هرطور صلاح میدونید. زنگ زدم به یکی از رفقام که از بچه های ستاد خودمون بود. اسمش حبیب بود. درمورد این رفیقم که همکار هم بودیم، به جرات میتونم بگم که هیچکسی رو به اندازه ی اون در کل تهران سراغ نداشتم، که در بحث سلاح شناسی و بازبینی صحنه جرم و نوع قتل، وَ چگونه وَ از چه فاصله ای به قتل رسیدنِ مقتول تخصص داشته باشه. شاید بعضی مسائل مربوط به پزشک حاضر در صحنه ی قتل بود، اما حبیب اونارو هم تشخیص میداد. دلیلش تجربه بسیار بالای این آدم بود. زنگ زدم به موبایلش. یه آهنگ پیشواز مسخره داشت که میخوند « بهار بهار/ تویی یار، همه ی زندگیمی . بهار بهار... » حالا خوبه شما بدونید که بهار اسم خانومش بود.. ده بار بهش گفته بودم حبیب این آهنگ و عوض کن حداقل برای خاطر خانومت یه آهنگ بهتر با اسم بهار بزار... اما میگفت همین قشنگه..  همین طور که داشتم به آهنگ پیشوازش گوش میدادم جواب داد: _بفرما. +اولا سلام. _دوما؟ +ده بار بهت گفتم این آهنگ پیشواز مسخرت و عوض کن.. _سوما. +عاکفم. _شناختم.. اما چهارما؟ +چهارُمَاً و زهرمار... پاشو بیا به آدرسی که بهت میگم.. بهت نیاز مُبرم و فوری دارم. _الهی فدات شم عاکف جان.. ساعت 3 صبح هست. بزار جنازه همون جا بمونه، منم تا دو ساعت دیگه میام. +دو روزه اینجاس. گندش همه محل و برداشته. _عاکف جان... به جون مادرم من دوشب قبل مسموم شدم.. تازه خوب شدم. تهوع داشتم در حد لالیگا.. سِرُم وصل کردم، تازه یه کمی حالم بهتر شده. +حبیب جان، دلبندم، قربون اون چشمای عسلیت برم، میفهمی چی میگی؟؟ من اینجا وسط عملیاتم. یه جنازه وسط پروندم افتاره روی دستم !! حوصله شوخی ندارم. پاشو بیا به آدرسی که برات پیامک میکنم. وگرنه تبعاتش به پای خودته ها !! بعدا نگی نگفتیااا !! از من گفتن بود ! _گندبزنن به این شانس ما که مریضم هستیم، تو  یکی دست از سرمون بر نمیداری. +برات پیامک میکنم.. منتظرتم. خداحافظ.. آدرس و براش پیامک کردم. 40 دقیقه بعد رسید به موقعیت ما. وارد که شد من و دید. اما به روی خودش نیاورد، خودش و زد به اون راه !! بدون اینکه به من توجه کنه مستقیما رفت سمت جنازه. یه تف کرد روی زمین، گفت: _اه اه.. چه بوی گندی هم میده. به همکارام گفتم دورش و خلوت کنند !! بعد رفتم سمت حبیب بهش گفتم: +سلام یادت ندادند؟ با همون صورت خواب آلود، گفت: _ بدون مقدمه میرم سر اصل مطلب.. عاکف، این شکنجه شده به جان خودم. ببین کی بهت گفتم، حتی تجاوزم بهش شده. +تو سلاح شناسی یا آدم شناس؟ _هردوشناس. جامعه شناس، عاکف شناس، و... بعد بلند شد ایستاد، چندثانیه بهم نگاه کرد گفت: _عاکف، این دختره... رفتم وسط حرفش گفتم: +جنازه رو که ندیدی قشنگ. چشماش و تعقیب کردم دیدم داره به جنازه نگاه میکنه... همزمان گفت: _دارم میبینم. سرو صورتش میگه عجیب درد کشیده، بدجور هم زجر کشیده. به دکتر گفت: «گلوله رو از گردنش در بیارید.» به حبیب گفتم: +اینجا گلوله رو در بیارن؟ _پس میخوای ببرنش خونه من در بیارن! دستش و کشیدم بردمش یه کنار بهش گفتم: +حبیب، تورو به روح برادر شهیدت دو دیقه جدی باش.. مثل آدم حرف بزن بفهمم چی میگی! شوخی رو بزار کنار.. کمی نگام کرد گفت: _چشم، اما عاکف بزار همینجا تمومش کنیم لطفا. به نفعته. +منو درگیر یه جنازه نکن.. عامل اصلی در راه فرودگاه هست! _بزار همینجا تموم بشه. تیم پزشکی گلوله رو از گردن فائزه ملکی کشیدن بیرون... حبیب نگاه به جسد کرد. بعدش به دور و بَر یک نگاهی انداخت..بعد داخل هال و پذیرایی چرخی زد... مجددا برگشت سمت جنازه فائزه