هیأت شهدا
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف @kheymegahevelayat #قسمت_صد_و_چهارده چشام و ازش برداشتم ... گفتم: +با
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف
@kheymegahevelayat
#قسمت_صد_و_پانزدهم
داشتم از اتاق بازجویی می اومدم بیرون به دوربین اتاق نگاه کردم چشمکی به بچه ها زدم که درو باز نکنن.. ایستادم نزدیک در، برگشتم به اسماعیل عظیمی نگاه کردم گفتم:
+خانومت می دونه یه زن دیگه داری؟ می دونه حتی با خواهرش رابطه داری؟ میدونه چقدر نامردی؟
وقتی از این حربه استفاده کردم روانش و ریختم به هم، بلند شد اومد سمتم دستم و کشید.. بهزاد بلافاصله سنسور درب اتاق بازجویی رو زد اومد داخل تا چگ و لگدش کنه و از من دورش کنه...
به بهزاد گفتم: « برو بیرون.. نیازی نیست بیای داخل.»
بهزاد رفت بیرون.. اسماعیل عظیمی گفت:
_آقا من گه خوردم.. سگتونم.. بیا بشین.. کجا داری میری؟ میخوای من و تنها بزاری؟ من همه چیز و میگم.. جون عزیزت بیا..
همینطور دستم و میکشید میگفت:
« بیا، بیا باهم حرف میزنیم.»
دوباره برگشتم سمت صندلی.. نشستم پشت میز.. اسماعیل هم نشست اونطرف میز... بهش گفتم:
+ تو که انقدر از زنت میترسی، پس چرا این غلطارو میکنی؟
_آقا نوکرتم اینارو از کجا میدونید؟ نری به زنم نگی؟
+اسماعیل چرا انقدر لجنی؟ چرا با خواهرِ همسرت ارتباط داری؟ اصلا چرا اون همراهیت میکنه؟
سرش و انداخت پایین سکوت کرد.. بهش گفتم:
+اگر همچنان میخوای حرف نزنی، من برم..
گفت:
_نه آقا.. حرف میزنم.
+میشنوم.
_راستش اون گناهی نداره !! تا دلتون بخواد من ازش آتو دارم.. زیاد هم دارم !! بعدشم کلی بهم از لحاظ مالی بدهکاره ! دختر ولخرجی هم هست.. میخواد جلوی رفیقاش پز بده مجبوره بریز به پاش کنه.. کسی روهم نداره.. برای همین به من رو میندازه و منم تامینش میکنم ...
+وَ سوء استفاده میکنی ازش !!
سرش و انداخت پایین.. بهش گفتم:
+این کارات به من ربطی نداره.. به وقتش مراجع قضایی باهات برخورد میکنند. هم با تو وَ هم با خواهرِ همسرت که بخشی از کاراش عمدی هست و میاد سمت تو !! اما من درمورد همون بنیامینِ تو وَ ملک جاسمِ من که تو براش کلی کار کردی و پول گرفتی اینجا نشستم... میخوام راجب اون برام حرف بزنی !
_چشم آقا.. هرچی بخوای از بنیامین به شما میگم. شما فقط به زنم چیزی نگو.
+اینکه چندتا زن داری نه به من مربوطه و نه به سیستم ما و نه به جمهوری اسلامی. ما کارمون این چیزا نیست ! چون مسائل خصوصی مردم به خودشون مربوطه! اما ارتباط تو با یک جاسوس وَ تروریست اسراییلی به من مربوطه.
_جااان؟ تروریست اسراییلی؟
+بله تروریست اسراییلی. حالا برو سر اصل مطلب. چیشد با ملک جاسم ما که برای تو اسمش بنیامین هست آشنا شدی وَ ارتباط داشتی. اینا رو تعریف کن.
چندلحظه ای سکوت کرد... منم دو سه تا با خود کار زدم روی میز بهش گفتم:
+میشنوم. تعریف کن.
_والله از کجا شروع کنم آقا.
+از همونجایی که استارت این آشنایی خورده شد.
_راستش یه روزی ناصر خسرو ایستاده بودم. منتظر این بودم که یکی از دوستانم بیاد تا باهم بریم به یکی از خیابونای تهران از یه صرافی دلار چنج کنیم و یه ۵۰۰ تایی هم بخریم.. چون شنیده بودم قیمت دلار اومده پایین و قراره چندماه بعد نجومی بره بالا.
+خب.
_بعدش همین که توی حال و هوای خودم بودم دیدم یکی اومد سمتم و بهم گفت فلانی رو میشناسی؟
+ اسماعیل خان، برای من فلانی ملانی نکن. اسم بده به من.. باشه؟
_چشم آقا.
+اون فلانی کی بود؟
_یه اسم الکی بود. بعدا که با بنیامین صمیمی تر شدم بهم گفت میخواستم الکی یه چیزی بگم و سر حرف و بازکنم تا به خواسته خودم برسم.
+خواسته ی اون چی بود؟
_مواد.
+چه نوعی ؟
_هرویین.
+تو هم تهیه کردی؟
سرش و انداخت پایین و سکوت کرد. بهش گفتم:
+وقتی باهات حرف میزنم نگام کن و جوابم رو بده. تو هم تهیه کردی آره؟
_پیشنهاد پولی خوبی داد.
+چقدر؟
_بنیامین گفته بود هر بار که جنسش اصل باشه و بهم حال بدی، بهت ۱۵۰۰ دلار انعام میدم. خب هرکی جای من بود وسوسه میشد.
+تو که چیزی نداشتی بخوری، آمار زندگیت کف دستمه. الان با اون پولای حروم داری چپ و راست بچه میاری؟
_آقا چیکار کنم. زنم دلش بچه میخواد.
+با پول حرام؟ خدا به داد نسلی برسه که حرام خور بودن اجدادش !! بعدشم خیال کردی الان پادشاهی؟
_شرمندتونم آقا.
+چرا شرمنده ی من؟؟ ها اسماعیل؟ چرا شرمنده ی منی؟ به من چه ربطی داره که میگی شرمندتونم.. شرمنده خودت و خانوادت باش که داری با این کثافت کاری ها نابودشون میکنی...بگذریم.. خب ادامه بده.. از ملک جاسم تعریف کن!
_بعدش اینکه کم کم هفته ای یک بار باهام ارتباط میگرفت. گاهی من و توی کافه و رستوران دعوت میکرد و جنس و بهش میدادم.
+موادو خودش استفاده میکرد یا میداد به کسی؟
_یه روز بهش گفتم برای خودت میخوای، گفت نه..من نمیکشم.. برای یه دختره گرفته بود.
#عاکف_سلیمانی
هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar