💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست
روز بعد هم امیرمهدی میون دود اسپند و صلوات به خونه
آورده شد.
**
یك هفته از شروع زندگي من و امیرمهدی ميگذشت.
شروعي سخت و پر التهاب .
با اینكه پدرش بیشتر کارهای
شخصیش رو انجام مي داد با این حال وقت نبودش خودم باید از پس بعضي کارها بر مياومدم.
کارهایي که به ظاهر و به اسم اسون بود ولي برای من سخت بود .
درسته که دیگه اون مارال لوس و از خودراضي
نبودم ، اما هنوز انجام یك سری از کارها برام مشمئز کننده بود ؛ مثل عوض کردن کیسه ی سوند امیرمهدی.
وقتي روز چهارم حضور امیرمهدی ، پدرش نبود تا کیسه ی پر شده رو عوض کنه ناچار شدم خودم این کار رو
انجام بدم .
اما همین که دستم به کیسه خورد از داغیش
حال بدی بهم دست داد . یه جور مور مور شدن و حس تهوع....
بي اختیار دست جلوی دهنم گرفتم و به سمت مخالف چرخیدم
. اما این کار چیزی از حس تهوعم کم نكرد و
بلاجبار اتاق رو ترك کردم .
سریع به سمت یكي از پنجره
ها رفتم و با باز کردنش سعي کردم علاوه بر کشیدن نفس عمیق ، حواسم رو به مناظر بیرون پرت کنم تا شاید
التهاب درونم کم شه.
و اون چه مي فهمید حالم رو ! وقتي نگاهش فقط به رو به روش خیره بود و مغزش یاری نمي کرد به تجزیه ی وقایع اطرافش.
و چقدر دلم مي سوخت وقتي تموم مدت پلك های بازش رو مي دیدم که نه دمي بسته مي شد و نه مي تونست
تغییری در طرز قرار گرفتن عنبیه ش بده !
عجیب درد بدی بود و تا اعماق روح و جسم آدم رسوخ مي کرد.
بعد از دقایقي به سختي تونستم برگردم تو اتاق و کیسه رو
تعویض کنم اونم در حالي که با با یه روسری جلوی
دهن و بیني م رو گرفته بودم و سعي ميکردم به این فكر کنم که اگر قطره ای از محتوی اون کیسه روی زمین
بریزه اتاق بوی بدی مي گیره و من نمي تونم کاری بكنم.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
8.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قابلمه های روحی رو که به مرور زمان سیاه شدن رو عین روز اول براق کنید
#ایده
✨https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem✨
•❚حتما بخونید💜🥲
۹نشانه از بیش فکر کردن.....🙂
✨https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem✨