💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_پنجاه_و_یکم
.
نگاهم رو به سمت امیرمهدي سوق دادم و گفتم .
من – بله . من لیسانس ریاضی دارم .
سری تکون داد و با لحن نرمی گفت .
امیرمهدي – اون روز که رفتیم خرید رو یادتونه ؟ و اون دختر بچه اي رو که سر چهارراه دیدیم ؟
یادم بود . همون روزي که این دلخوري و این مسائل شروع شد .
می شد فراموش کنم ؟
سري تکون دادم.
من – یادمه .
امیرمهدي – برادر اون دختر و چندتا بچه ي دیگه که مثل اونا هستن ، نتونستن تو امتحانات خرداد نمره ي
قبولی درس ریاضی رو بگیرن .
راستش می خواستم بدونم می شه
رو کمک شما براي درس دادن بهشون
حساب کرد ؟
تقریباً دو ماه دیگه امتحان دارن و چون بیشتر ساعات روز کار می کنن زمان زیادي ندارن براي درس خوندن .
نیاز هست که یه دبیر خوب باهاشون ریاضی کار کنه .
من – باشه . فقط وقت آزادشون رو به من اطلاع بدین و اینکه چه مقطعی هستن !
نفهمیدم از لحن غیر دوستانه م بود یا شما خطاب کردنش ، که
نگاهش رو براي صدم ثانیه بهم دوخت و نسیم وار ازم گرفت .
اخم ظریفی کرد و گفت .
امیرمهدي – یه نفر اول متوسطه و سه نفر سوم راهنمایی .
در مورد وقت آزادشون هم باهاتون تماس می گیرم
.
کمی مکث کرد .
اما بعد خیلی محکم ادامه داد .
امیرمهدي – مطمئن بودم هر کمکی از دستتون بر بیاد انجام میدین .
ممنون .
سري تکون دادم .
من – خواهش می کنم .
وظیفه ي هر انسانیه که به دیگران کمک
کنه . امر دیگه اي ندارین ؟
اخمش بیشتر شد و اینبار مطمئن بودم به خاطر شما خطاب کردنش باشه .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_پنجاه_و_دوم
امیرمهدي – مطمئن بودم هر کمکی از دستتون بر بیاد انجام میدین .
ممنون .
سري تکون دادم .
من – خواهش می کنم .
وظیفه ي هر انسانیه که به دیگران کمک
کنه . امر دیگه اي ندارین ؟
اخمش بیشتر شد و اینبار مطمئن بودم به خاطر شما خطاب کردنش
باشه .
امیرمهدي – نه خیر . عرضی نیست .
رو به رضوان گفتم .
من – بریم ؟
سري تکون داد و من با این تأییدش چشم چرخوندم براي
خداحافظی با طاهره خانوم .
که ندیدمش . رو به نرگس گفتم .
من – ببخشید مزاحم شدیم .
نرگس لبخندي زد .
نرگس – مزاحم چیه ؟
اینجا خونه ي خودتونه .
بازم از این کارا بکنین .
رضوان هم با گفتن " اینبار نوبت توئه " دست پیش برد براي
خداحافظی .
همون موقع امیرمهدي پرسید .
امیرمهدي – میان دنبالتون ؟
رضوان سریع جواب داد .
رضوان – نه . خودمون می ریم .
امیرمهدي – صبر کنین .
من می رسونمتون .
رضوان نیم نگاهی به من انداخت که با بالا انداختن ابرو بهش فهمونم قبول نکنه .
رضوان – نه آقاي درستکار مزاحم شما
نمی شیم . راه دور نیست. الان هم که هوا خوبه .
همون موقع طاهره خانوم با سینی حاوي یه کاسه بزرگ آش رسیدو گفت .
طاهره خانوم – چی خوبه ؟
رضوان - به اقاي درستکار گفتم هوا خوبه و نمی خواد زحمت بکشن ما رو برسونن .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_پنجاه_و_سوم
طاهره خانوم – چی خوبه ؟
رضوان - به اقاي درستکار گفتم هوا خوبه و نمی خواد زحمت بکشن ما رو برسونن .
طاهره خانوم سري بالا انداخت .
طاهره خانوم – نه مادر .
زحمت نیست که .
افطار که نموندین منم دلم طاقت نمیاره از این آش نخورین .
با این کاسه آش هم که نمی تونین راحت برین خونه !
در ضمن مارال جان افت فشار داره .
ممکنه حالش بد بشه .
با این حرفش امیرمهدي سریع رفت به اتاقش و چند ثانیه بعد با
سوییچ ماشینش اومد بیرون .
خداحافظی کردیم و پشت سر امیرمهدي به سمت ماشین رفتیم .
هر دو عقب نشستیم .
به منزله ي خداحافظی آخر ، دستی براي
نرگس تکون دادیم و ماشین راه افتاد .
هر سه ساکت بودیم .
جز صداي ماشین و بعضاً ماشین هاي دیگه
که از کنارمون رد می شدن صداي دیگه اي
شنیده نمی شد .
حواسم به خیابون بود و تموم سعیم این بود که نگاهش نکنم .
یاد آهنک ساسی مانکن براي لحظه اي لبخند رو به لب هاي خشکم هدیه داد . عجب روزي بود اون روز !
و البته امروز .
اتفاقات از صبح رو یه بار دیگه مرور کردم . هیچ قسمتیش دردناك تر از دیدن ملیکا و فهمیدن اینکه کی هست نبود.
به خصوص رفت و امدش به اون خونه بدون اینکه نسبت مستقیمی با افراد اون خونه داشته باشه .
و این یعنی اعتماد کامل داشتن به جایگاه و نسبتش با اون افراد در آینده .
ضعف بدي تو بدنم پیچید به طوري که باز هم غیرارادي چشمام
رو بستم .
و به پشتی صندلی جلو چنگ زدم .
امیرمهدي – می خواین یه آبمیوه براتون بگیرم ؟
چشم باز کردم و خیره شدم به اخم هاش که از آینه ي جلو قابل دیدن بود .
به زحمت جواب دادم .
من – نه .... تا ... افطار چیزي ... نمونده .
سرش رو کمی به سمت عقب چرخوند .
امیرمهدي – می شه لجبازي نکنین ؟
من – لجبازي .. نمی کنم .
امیرمهدي – این اولین قانون روزه گرفتنه که هرجا روزه براي حال عمومی شخص مضر باشه حق روزه گرفتن نداره .
من – من خوبم .
نفسش رو با حرص بیرون داد .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_پنجاه_و_چهارم
امیرمهدي – این اولین قانون روزه گرفتنه که هرجا روزه براي حال عمومی شخص مضر باشه حق روزه گرفتن نداره .
من – من خوبم .
نفسش رو با حرص بیرون داد .
امیرمهدي – این کار گناهه خانوم صداقت پیشه . حق ندارین به بدنتون ظلم کنین !
من – بدن خودمه ....
سري به حالت تأسف تکون داد .
اومد باز هم حرفی بزنه که
رضوان اعلام حضور کرد .
رضوان – مارال جان چهل دقیقه بیشتر تا اذان باقی نمونده .
میتونی تحمل کنی ؟
اگر نه که بهتره یه آبمیوه
بخریم تا حالت بدتر نشده .
اخمی کردم .
من – تحمل می کنم .
سریع برگشت به سمت امیرمهدي .
رضوان – فکر کنم بتونه تحمل کنه .
نگران نباشین ، امشب خودم
وادارش می کنم غذا بخوره وگرنه نمی ذارم
فردا روزه بگیره .
و اینجوري به بحث بینمون خاتمه داد .
باز هم هر سه سکوت کردیم .
ولی این بار اخم هاي امیرمهدي از
هم باز نشد .
جلوي در خونه ازش تشکر کردیم و پیاده شدیم .
البته نه تشکر من با لحن نرمی بود و نه اخم هاي امیرمهدي حین جواب دادن باز شد .
ایستاد تا بریم داخل .
کلید رو از کیفم بیرون آوردم .
در همون حین شنیدم که گفت .
امیرمهدي – خانوم صداقت پیشه می شه شماره ي آقا مهرداد رو داشته باشم ؟
. الان هم فکر کنم اومده باشه خونه .
رضوان – بله حتماً
امیرمهدي – مزاحمشون نمی شم .
وقت افطاره .
اگر شماره شون رو لطف کنید بعدا باهاشون تماس می گیرم
.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
#صبحتبخیرمولایمن
#السلام_علیک_یا_بقیه_الله🤚
میدانید
دنیای ما دیگر
چیز با ارزشی ندارد
برای امید داشتن...
که صبح ها به امیدش برخیزی ...
تنها به امید وصالتان
صبح چشم میگشاييم
و شب به اميد سحرِ وصلتان
چشم بهم مینهيم
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
سلام بروی ماهتون🤚
صبحتون بخیر
روزتون مهدوی
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
آلوده شدیم...
-مـٰارابهڪربلابرسانید
خـٰاڪاینجابهمانمیسازد(: !💔
+اللهمارزقناڪربلا
#امامحسین
#صلےاللهعلیکیااباعبدلله
🍁https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
22.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انیمیشنی زیبا با موضوع خباثت رژیم صهیونسیتی...
خیلی براش زحمت کشیده شده ولی
اینستا اجازه ی انتشار نداد
#نشر_حداکثری
🎥https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
ای حرم تو کعبه ام
سقا خونه ات میکده ام
بهشت ایون طلات
وقتی نگاهت میکنم....
🍁https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem