eitaa logo
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
990 ویدیو
22 فایل
﷽ مسابقه بزرگ کتابخوانی 🌷کنگره ملی شهدای شهرستان کاشان 🌷 مشاوره مسابقه : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
داغ شهادت اسماعیل هنیه در تهران از داغ شهادت حاج قاسم در بغداد سنگین‌تر است... انالله و اناالیه راجعون... https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍒شاخه گیلاس که از دیوار باغ زده بیرون هر عابری هوس میکنه یه دونه بچینه😋 احسنت چه قشنگ در مورد حجاب توضیح داد👏👌👏
🔴فوری ✊تجمع مردم انقلابی دارالمومنین کاشان 💢جهت محکومیت جنایت رژیم صهیونیستی در ترور رهبرشجاع و مجاهد فلسطین ⏱ زمان: امشب (چهارشنبه)ساعت ۲۰:۳۰ 📌 مکان: گلزارشهدای دارالسلام کاشان ⭐️لطفا اطلاع رسانی گسترده بفرمائید.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 از شنیدن صداش به اون نزدیكي شونه هام خود به خود بالا رفت و "هین "بلندی گفتم. جلوی در ایستاده بود ، دست به کمر. از حالتي که به خودم گرفته بودم خندید و اومد کنارم نشست. اخم تصنعي نشوندم رو صورتم و با لحن بدجنسانه ای گفتم: من –نمي شد اعلام حضور کني خواهر شوهر ؟ اونم با بدجنسي ابرویي بالا انداخت: نرگس –نه . مزه ش به همین ترسیدنش بود. لباسي رو برداشت و تا کرد: نرگس –کي امیرمهدی این همه لباس کثیف کرد ؟ من –روزی دوبار لباساش رو عوض مي کنم . زیاد عرق مي کنه. سری سری تكون داد: نرگس –آدم تا نیاد و نبینه نمي فهمه چقدر کار ریخته رو سرت. نفس عمیقي کشیدم و نیم نگاهي به امیرمهدی انداختم: من –امیرمهدی خوب بشه ، همه ی اینا فدای سرش. سرش گرم تا کردن پیراهن امیرمهدی بود که لبخندی زد: نرگس –راست گفتن که گذر زمان خیلي از مسائل رو حل مي کنه . الان دیگه نه به اون تصادف فكر مي کني و نه از اون روزای پر استرس حرف مي زني. من –اگه هنوز همون مارال قبل بودم بهت مي گفتم گذر زمان به جای حل کردم مسائل فقط همه چیزو ماست مالي مي کنه . اما الان معتقدم گذر زمان فقط آدم رو به سمت مسائل جدید مي بره و انقدر تو اونا غرقت مي کنه که گاهي فرصت نمي کني به گذشته فكر کني . مشكلات جدید دست و پای آدم رو مي بنده به حدی که مشكلات قدیمی برات بي رنگ ميشن. دست بردم و زیرپیراهني دیگه ای برداشتم. نرگس –تو این هفته بابا دنبال مرخصي گرفتن برای پویا بوده . مي گه پسر ما الان پیشمونه حیفه مادر و پدر اون ازش دور باشن . هیچ پولي هم ازشون قبول نكرد. من –غیر از این از پدرت توقع داشتي ؟ بلند شدم و لباسای تا شده رو داخل کشو ها گذاشتم. نرگس –من نه . ولي فكر کنم تو موافق نیستي! 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 من –غیر از این از پدرت توقع داشتي ؟ بلند شدم و لباسای تا شده رو داخل کشو ها گذاشتم. نرگس –من نه . ولي فكر کنم تو موافق نیستي! من –موافق بودن و نبودن من مهم نیست . مدت هاست یاد گرفتم از هر دستي بدی از همون دست هم مي گیری .من حساب و کتاب پویا رو سپردم به خود خدا . خدا هم خوب مي دونه چطوری با بنده ش بي حساب بشه. نرگس –جارو رو بده حداقل خونه رو جارو کنم. جارو برقي رو از داخل کمد بیرون آوردم. من –خودم به اینجا مي رسم تو برو پایین به مامانت کمك کن . بنده ی خدا دست تنهاست. نرگس –به مامانم کمك مي کنم . اول تو بعد مامان . راستي بابا گفت یه سر میاد خونه کارای امیرمهدی رو انجام مي ده و بعد ميره ترمینال دنبال عمه . تا اون موقع هم اگر کاری بود به مامان بگو. قرار بود عمه ی امیرمهدی از سبزوار بیاد . عمه ای که وضعش بي نهایت شبیه به من بود . اون هم گرفتار شوهرش بود . شوهری که تو یه تصادف شبیه به تصادف امیرمهدی ، دچار زندگي نباتي شده بود ، زندگي نباتي پایدار. پنج سال بود که گرفتار پرستاری از همسرش و بزرگ کردن بچه هاش بود . من تنها یه بار تونسته بودم باهاش تلفني حرف بزنم اونم درست شب عقدم که برای تبریك گفتن زنگ زده بود. رو به نرگس که داشت سیم جارو برقي روبیرون مي اورد گفتم: من –فكر کنم تو این چند سال دفعه ی اوله عمه ت میان ، آره ؟ نگاهم کرد و لبخندی حاکي از خوشحالي زد: نرگس –آره . خیلي دلم براش تنگ شده . اگر بدوني چقدر نازنینه! 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 نرگس –آره . خیلي دلم براش تنگ شده . اگر بدوني چقدر نازنینه! بعد آهي کشید : نرگس –اون بنده ی خدا هم حسابي گرفتاره . تو این پنج سال فقط دوبار تونسته با شوهرش بره مشهد اونم یه روزه . الانم فقط به خاطر تو و امیرمهدی داره میاد. سری تكون دادم: من –سخته . خیلي سخته . پنج سال اینجوری زندگي کردن فاجعه ست. با سر اشاره ای به من کرد: نرگس –راست مي گي . از این گودی زیر چشمای تو مي شه فهمید. دلم نمي خواست به سختي های من اشاره کنه . خودم این سختي رو با جون و دل قبول کرده بودم . گودی زیرچشمم هم به خاطر کمتر غذا خوردنم بود و خوابای نصف و نیمه ی شبام. شبا مي ترسیدم بخوابم . مي ترسیدم امیرمهدی نیاز به ساکشن ریه پیدا کنه و من در حین خواب متوجه نشم و نفسش بگیره. لبخند کم جوني زدم: من –شاید من زیادی نازك نارنجي بودم. نرگس –اگه امروز بالا نمي اومدم که نميفهمیدم غذا نخوردی . حتما این کار هر روزته. سرم رو کج کردم: من –گاهي یادم مي ره. نرگس –شبا خوب مي خوابي ؟ فقط نگاهش کردم . دلم نمي خواست دروغ بگم.سری به حالت تأسف تكون داد: نرگس –من از امشب میام بالا مي خوابم. اخم کردم: من –دیگه چي ؟ مي خوای بد خواب شي ؟ 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 نرگس –من از امشب میام بالا مي خوابم. اخم کردم: من –دیگه چي ؟ مي خوای بد خواب شي ؟ نرگس –نه پس وایسم تو از کم خوابي غش کني ؟ من –تو برو فكر عقد محضریتون باش . الان که چشمای امیرمهدی بازه. نفس عمیقي کشید: نرگس –ولي چیزی متوجه نمي شه. شماتت بار گفتم: من –موقع محرمیتتون که بوده . الانم که قرار نیست عروسي کنین . فقط یه عقده . تا کي قراره شناسنامه هاتون سفید باشه ؟ نرگس –دو روز دیگه مُحرمه. من –مي گي دو روز . تو این دو روز ميتونین عقد کنین . شما که قبلا ً آزمایش داده بودین. نرگس –چه جوری دو روزه کارامون رو انجام بدیم ؟ تازه فقط فردا مي شه عقد کرد پس فردا شب مي شه شب اول محرم. رفتم جلو و شونه هاش رو گرفتم: من –نمي خواد کار خاصي انجام بدین نرگس جان . فقط وقت محضر بگیرین . تو محضر که خودش سفره ی عقد داره . هر دوتون هم لباس رنگ روشن بپوشین . یه جفت حلقه هم نیاز دارین که فردا مي تونین بخرین . وقت محضر رو هم بذارین پس فردا صبح که به غروب نخوره که بشه شب اول محرم . هان ؟ تو چشمام خیره شد: نرگس –شاید رضا و خونواده ش قبول نكنن . من –همین الان برو بهش زنگ بزن . با مامان طاهره و باباجون هم مشورت کن ببین راضي هستن یا نه ! درسته خیلي هول هولكي مي شه ولي بهتر از وضع الانتون ميشه. خیره شد به جایي و رفت تو فكر. دسته ی جارو رو از دستش گرفتم: من –اینجا واینسا . برو با مامان طاهره حرف بزن . عمه ت هم که دارن میان به خدا بهترین وقته. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فلسفه ترور.mp3
5.01M
✔️ بررسی فلسفه‌ی «ترور» ✔️ و مکانیسم تاثیر آن در افزایش روح مقاومت و نزدیک‌تر شدن به قلّه! | @ostad_shojae | montazer.ir
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 خیره شد به جایي و رفت تو فكر. دسته ی جارو رو از دستش گرفتم: من –اینجا واینسا . برو با مامان طاهره حرف بزن . عمه ت هم که دارن میان به خدا بهترین وقته. نگاهم کرد و مردد پرسید: نرگس –زشت نیست من این پیشنهاد رو به رضا بدم ؟ لبخند زدم: من –مگه تا الان خودت این موضوع رو مرتب عقب ننداختي ؟ خب حالا خودت هم پیش قدم شو براش. باز هم مردد نگاهم کرد. کفری به سمت در هولش دادم: من –بیا برو اول با مامان طاهره حرف بزن . اصلا ً هر چي مامان طاهره گفتن. همینجور که با هول دادن به سمت در مي‌بردمش گفت: نرگس - به شرطي که من امشب بیام اینجا بخوابم! خندیدم: من –تو برو . اگه موفق شدی و فردا هم مثل دخترای خوب رفتي حلقه ت رو خریدی شاید فردا شب بذارم بیای خونه ی داداشت. خندید: نرگس –یعني موفق نشم نمي ذاری دیگه بیام اینجا ؟ در رو باز کردم: من –حالا بیا برو بعد نرخ تعیین کن! به زور فرستادمش بره پایین. وقتي رفت لبخند زدم چه ایرادی داشت به یمن اون همه شادی ای که خدا به من هدیه داده بود بتونم وسیله ای باشم برای شادی دیگری! *** 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem