eitaa logo
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
989 ویدیو
22 فایل
﷽ مسابقه بزرگ کتابخوانی 🌷کنگره ملی شهدای شهرستان کاشان 🌷 مشاوره مسابقه : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 امیرمهدی بهم یاد داده بود باید خودم رو ملكه بدونم . و هیچ ملكه ای به این راحتي اجازه نمي ده دیگران ازش سیراب بشن . کاش همه ی زنای سرزمین من مي دونستن که ملكه ن ! نگاه به زیر انداختم. من –آره .. درست مي گي.... اخم کردم و سرم رو به حالتي که نشون بده ناراحتم تكون دادم و چونه م رو از دستش بیرون کشیدم: من –ولي اون روز خیلي بد تنبیه م کردی . اصلا ً حواست بهم نبود. امیرمهدی –آره دیگه .. حواسم نبود که به خاطر خانوم یه روز زودتر اومدم کولر اینجا رو به راه انداختم که وقتي میاد به خاطر شال و مانتوی تنش گرمش نشه. برگشتم و طوری نگاهش کردم که انگار داره اون حرف رو برای اذیت کردنم مي گه. خندید: امیرمهدی –باور کن راست مي گم . روز قبلش بعد از نماز صبح اومدم اینجا و کولر طبقه ی پایین رو درست کردم که وقتي میای اذیت نشي . محمدمهدی هم شاهدمه . زنگ زد بهم ، کارم داشت .. گفت کجایي ؟ منم گفتم اومدم کولر درست کنم . انقدر خندید که یادش رفت برای چي زنگ زده و ناچار شد دوباره بهم زنگ بزنه. ذهنم به اون روز اسباب کشي رفت و یادم افتاد حین کار بودیم و من حسابي گرمم بود که کولر روشن شد و منم به روح پر فتوح کسي رو روشنش کرده بود صلوات فرستادم لبخند زدم: من –آره ... یادمه سر ظهر کولر روشن شد. امیرمهدی –خودم روشن کردم . گفتم الانه که از گرما شال و مانتوش رو دربیاره. ابرویي بالا انداختم: من –اوخ اوخ .. اونم جلو حاج عمو! اخم کمرنگي کرد: امیرمهدی –جلو نامحرما! 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 من –اوخ اوخ .. اونم جلو حاج عمو! اخم کمرنگي کرد: امیرمهدی –جلو نامحرما! من –و مهمتر از همه حاج عمو. امیرمهدی –دست از سر حاج عمو بردار ... به خدا تنها کسي هستي که دیگه کاری به چادر سرنكردنت نداره. من - اونكه بله .. از بس دختر خوبیم. امیرمهدی –بله ... حاج عمو هم به شما ایمان آوردن . پشت چشمي نازك کردم. من –یعني مي خوای بگي بهم ایمان داری ؟ امیرمهدی –به شدت. و باز هم مكث. باز هم نفس عمیق کشیدن . و باز وجود من به جوش و خروش افتاد . نفس عمیقي کشیدم . تو فكرم دنبال خاطره ی مشترکي گشتم که بشه در موردش حرف زد . تا بازم باهم حرف بزنیم. به سختي لب باز کردم: من –یه بار دیگه هم بدجور تنبیه م کردی. کمي خودش رو به سمتم کج کرد امیرمهدی –کِي ؟ من –بعد از دعوامون تو پاساژ . همون باری که رفتیم برای خرید پارچه. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 امیرمهدی –کِي ؟ من –بعد از دعوامون تو پاساژ . همون باری که رفتیم برای خرید پارچه. چند ثانیه ای سكوت کرد که باعث شد بیشتر ازش فاصله بگیرم و مستقیم نگاهش کنم. من –یادت اومد ؟ سر تكون داد: امیرمهدی –آره . یادمه . ولي من تنبیه ت نكردم. من –پس اون بي تفاوتیت بعد از اون همه بي خبری چي بود ؟ امیرمهدی –کدوم بي تفاوتي ؟ انقدر مظلومانه پرسید که نتونستم لب های کش اومده م رو کنترل کنم. من –همون روز تو خونه تون . ابرویي بالا انداخت: امیرمهدی –همون روز که شما داشتي با صدات هنرنمایي مي کردی ؟ من –بله .. که منم از هولم... با خنده حرفم رو ادامه داد: امیرمهدی –خوندی .. ممد نبودی ببیني.... هر دو با هم خندیدیم. امیرمهدی –تنبیه ت نكردم . با خودم درگیر بودم . باید فكر مي کردم . با اون همه تفاوت باید عقل و دلم رو یكي مي کردم . بعضي شبا انقدر فكرم درگیر بود که تا چند ساعت نمي خوابیدم . با بابا حرف زدم .. با محمدمهدی... تصمیم داشتم اول تو همه چي با خودم کنار بیام بعد بیام جلو . مطمئن بیام جلو. من –راحت تونستي کنار بیای ؟ امیرمهدی –به هیچ عنوان . یه بار که کسي خونه نبود از زور عصبانیت داد زدم . انقدر که حس کردم حنجره م خش برداشته . من با هیچ چي راحت کنار نیومدم . فقط سعي کردم اول از همه خدا رو در نظر بگیرم همین . تو کربلا از خدا خواستم که اگر قسمت هم هستیم سالم برگردم . همون روز هم اتوبوسمون منفجر شد. خندید. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 . من با هیچ چي راحت کنار نیومدم . فقط سعي کردم اول از همه خدا رو در نظر بگیرم همین . تو کربلا از خدا خواستم که اگر قسمت هم هستیم سالم برگردم . همون روز هم اتوبوسمون منفجر شد. خندید. امیرمهدی –بعد از عمل دستم که چشم باز کردم فقط به یه چیز فكر مي کردم اونم اینكه ما قسمت هم هستیم ، باید برگردم و باهات حرف بزنم . وقتي تو پاساژ دعوامون شد فهمیدم یه جای کار مي لنگه ... اونم این بود که بایداول خوب فكر مي کردم بعد مي اومدم جلو که راهمون خیلي پستي بلندی داشت چی بهش گذشته بود و به روی من هیچوقت نیاورد . تو خونه داد مي زد و رو به روی من آروم بود ، شب نميخوابید و آرامش نداشت ، و در عوض سعي مي کرد من رو آروم نگه داره. آخه مرد هم انقدر خوب ؟ بي خود نبود دلم براش مي رفت ... نفس عمیقي کشیدم. من –من دق کردم تا رسیدیم به اینجا . اینجایي که راحت کنار هم زندگی می‌کنیم. امیرمهدی –و من برای همه چیز ازت ممنونم. هر دو سكوت کردیم. امیرمهدی رو نمي دونم اما من داشتم به این فكر مي کردم که خدا جواب صبرم رو باز هم به بهترین وجه داد. هاتف آن روز به من مژده ی این دولت داد که بر آن جور و جفا صبر و ثباتم دادند این همه شهد و شكر کز سخنم مي ریزد اجر صبریست کز آن شاخه نباتم دادند.... من جواب اون همه سختي رو آروم آروم گرفتم ... اگر خدا بهم روزهای سخت داد .. اگر منو هول داد وسط برزخ.. در عوض تنهام نذاشت و اجر صبرم رو داد.... آروم صدام کرد.... 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 آروم صدام کرد.... "هوم "ی گفتم.. امیرمهدی –اون تسبیحي که از کربلا برات آوردم کجاست ؟ سرم رو بلند کردم و چشم دوختم بهش. من –توی کیفم . چطور مگه ؟ امیرمهدی –ندادم بهت که تو کیفت زندونیش کني! نگاهش کردم . حرفي نداشتم که بزنم... با چند ثانیه مكث گفت: امیرمهدی –موهات رو برای عروسیمون رنگ مي کني ؟ ابرویي بالا دادم: من –چه رنگي ؟ امیرمهدی –اون روز تو کوه نگاهم افتاد به موهات . بعضي قسمتاش رنگ خاصي بود . یه رنگي شبیه به قرمز! لبخند زدم . هنوز یادش بود ؟ من –آره . برای عروسي مهرداد رنگ کرده بودم. امیرمهدی –دوباره همونجوری رنگ کن. پلك رو هم گذاشتم: من –چشم .. دیگه ؟ امیرمهدی –مهریه ی اون چهار روزت رو مي خوای ؟ ابرویي بالا انداختم: من –قراره چه جوری حساب کني ؟ امیرمهدی یه روز بریم برات بخرم. من –اوممم ... چي باید بخری ؟ خندید. امیرمهدی –یه گردنبندی که اسم خدا روش باشه. چشمكي زدم: من –با هردو موافقم. لبخندش کش اومد 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 * پله ها رو آروم آروم با هم پایین رفتیم. هنوز براش سخت بود . اذیت مي شد . دونه های عرق روی پیشونیش تو روزای سرد آخر اسفند نشون مي داد داره فشار زیادی رو تحمل مي کنه. دکترش عقیده داشت تا این فشار ها رو تحمل نكنه بدنش کامل به کار نمي افته. با هم وارد حیاط شدیم . با دیدن بابا کنار باباجون ذوق زده سلام کردم . هر دو به سمتمون برگشتن و با دیدنمون لبخندی به لب جواب دادن. بابا پیش دستي کرد و خودش جلو اومد و با امیرمهدی دست داد . عصای زیر بغلش رو کمي صاف کرد و ایستاد. رو به بابا گفت: امیرمهدی –اینجا چرا ایستادین . بفرمایید بالا. بابا لبخندی زد: بابا –همینجا خوبه . با آقای درستكار کار داشتم. رو به بابا با دلخوری گفتم: من –تا اینجا اومدین ولي بالا نمیاین ؟ بابا –مگه کلاس نداری ؟ سر تكون دادم: من –چرا .. ولي زنگ مي زنم مي گم یه کم دیرتر میام بابا –نه برو به کلاست برس . جلسه ی آخره ؟ من –بله . دیگه تا پونزده فروردین راحتم. بابا –پس خوب استراحت مي کني . برین به کارتون برسین رو پا نمونین. امیرمهدی –باید ببخشید . اگر وقت دکتر نداشتم مي موندم خونه و ازتون پذیرایي مي کردم. بابا دستي رو شونه ش زد: بابا –وقت برای این کارا زیاده . دکتر شما واجب تره. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
سلام شبتون بخیر✨✨ جبرانی چند شبي که رمان نذاشتم👆🏻👆🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️هرگز داشته‌هایت را به نداشته‌هایت نفروش ❤️شاید وقتی به نداشته‌هایت رسیدی، ❤️حسرت داشته‌هایی را بکشی که ارزان فروختی... روزتون بخیر 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
دوستان عزیز بخاطر شب شهادت امام حسن عسکری(علیه السلام ) امشب رمان نداریم😉☺️ ممنون که همراه ما هستید💐💐
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ⚫️یــا مهــدی ادرکــنی (عــج)⚫️ ◼️ سوگواره شهادت امام حسن عسکری علیه السلام و جشن بزرگ آغاز امامت امام زمان ارواحنا له فداه 🎤سخنرانان حجت الاسلام پناهیان حجت الاسلام ماندگاری 🎤مـداحان حاج سید مهدی میرداماد حاج سید رضا نریمانی 📅 پنجشنبه و جمعه 22 و 23 شهریور ماه ⏰ از ســاعــت 20 📍خیابان شهید بهشتی جنب سپاه / حسینیه شهدای پاسدار، هیئت یاوران حضرت مهدی (عج) کاشان _ T.me/yavaranhazratmahdi instagram.com/Yavaranhazratmahdi https://eitaa.com/yavaranhazratmahdikashan _______________ ♥️https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem