eitaa logo
هیئت محبین اهل بیت (علیهم السلام)نورآباد (دلفان)لرستان
2.2هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
834 ویدیو
30 فایل
🔷️ارتباط با ما🔷️ برای ارسال پیشنهاد، انتقاد، یادداشت و تحلیل خود به آیدی زیر پیام دهید @alamdar50505
مشاهده در ایتا
دانلود
(قسمت اول) 🔸بعد از شرکت در عملیات کربلای پنج؛ یک بسیجی شانزده ساله بنام بهادربیگی خطاب بمن گفت: حالا می فهمم که قاسم ابن الحسن"علیهماالسلام"به امام حسین"علیه "السلام" چه گفت؛ وقتی امام از او پرسید: شهادت در راه خدا را چگونه می بینی؟ و قاسم جواب داده بود، شیرین تر از عسل. گفتم؛ چه حال خوبی داری برادر بهادربیگی انشاالله زنده باشی و در رکاب امام زمان "علیه السلام" بجنگی!خندید و گفت: لایق نیستم که در رکاب آن حضرت باشم؛ من فردا می شوم؛ خواب دیده ام که فردا تیر به پیشانی ام می خورد و شهید می شوم؛ من حتی جای خود را مثل اصحاب سید الشهداء"علیه السلام" در بهشت در عالم خواب دیده ام. بهت زده به اونگاه کردم و از او روحیه گرفتم. خدا شاهد است که دقیقا در شب بعد به همان شکلی که برایم ترسیم کرده بود تیر به پیشانی اش خورد و در دژ نهرجاسم به رسید. 📚وقتی مهتاب گم شد، صفحه ۵٩٠ 👇 eitaa.com/joinchat/623050753Cf9a9db51e1
(قسمت ٢) 🔻علی آقا (شهید علی چیت سازیان معاون اطلاعات عملیات لشکر انصار الحسین"علیه السلام"همدان) گفت: امشب به شناسایی می رویم، از همان مسیر قبلی و خودم هم می آیم. حمیدملکی، خاطره جالبی از این شناسایی تعریف می کند و می گوید: علی آقا جلو افتاد و از میدان مین عبور کرد و تا جایی که جا داشت جلو رفت... نگرانش شدم، دیدم دارد خودش را می زند. فردا علت این کار را پرسیدم! علی آقا گفت: شیطان بدجوری سراغم آمده بود. وقتی جلو افتادم و از میدان مین عبور کردم، غرور مرا گرفت. باید شیطان را از خودم دور می کردم. بعد از این گشت علی آقا این جمله را زیاد به کار می برد که «کسی می تواند از سیم خاردارهای دشمن عبور کند که در سیم خاردار نفس گیر نکرده باشد.» 📚وقتی مهتاب گم شد-خاطرات شهیدعلی خوش لفظ- صفحه ٣٨٠ 👇 eitaa.com/joinchat/623050753Cf9a9db51e1
(قسمت3) یک روز با محمد حسین به سمت آبادان می رفتیم. عملیات بزرگی در پیش داشتیم... به محمدحسین گفتم:" چند تا عملیات انجام دادیم، اما هیچ کدام آن طور که باید موفقیت آمیز نبود، به نظرم این یکی هم مثل بقیه جواب ندهد." گفت:" اتفاقا در این عملیات موفق و پیروز می شویم." گفتم:" محمدحسین دیوانه شدی؟!عملیات هایی که به آن آسانی بود و هیچ مشکلی نداشتیم، نتوانستیم کاری از پیش ببریم، آن وقت در این یکی که اصلا وضع فرق می کند و از همه سخت تراست، موفق می شویم؟"... گفتم:" خب ازکجاخبرداری؟" گفت:" به من گفتندکه ماپیروزیم." پرسیدم:" کی به توگفت؟" جواب داد:" حضرت زینب( سلام الله علیها)."... بی بی به من گفت که شما در این عملیات پیروز خواهید شد... وقتی که عملیات با موفقیت انجام شد، یاد حرف محمدحسین افتادم و از اینکه به او اطمینان کردم، خیلی خوشحال شدم.(1) 📚حسین پسرغلامحسین (شهید محمدحسین یوسف الهی) صفحه73-71 1: راوی؛ شهیدحاج قاسم سلیمانی( حاجی وصیت کرده بود در جوار این شهید به خاک سپرده شود) 👇 eitaa.com/joinchat/623050753Cf9a9db51e1
(قسمت۴) -شبی قبل از اعزام به سوریه- حمید به آشپزخانه آمد و روی چهارپایه نشست، با این که مشغول آشپزی بودم سنگینی نگاهش را حس می کردم ،بغض کرده بودم،سعی می کردم گریه نکنم و خودم را عادی جلوه بدهم، تا کنارم ایستاد و نگاهش به نگاهم خورد دیگر نتوانستم جلوی اشک هایم را بگیرم، با گریه من اشک حمید هم جاری شد.... با صدای لرزان پر از حزن و اندوه و دل تنگی درحالی که اشک هایم را پاک می کرد گفت: ،دلم رو لرزاندی ولی ایمانمو نمیتونی بلرزونی!...نگاهم را به نگاهش دوختم و گفتم: "حمید خیلی سخته، من بدون تو روزم شب نمیشه، ولی نمی خواهم بازیگر شیطان باشم، تو رو به امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)می سپارم، دعا می کنم همه عاقبت بخیر بشیم. لبخند رضایت روی لب هایش نشست. 📚یادت باشد "شهیدمدافع حرم حمید سیاهکلی مرادی به روایت همسرش" صفحات ٢۶٢ و ٢۶٣ 👇 eitaa.com/joinchat/623050753Cf9a9db51e1
(قسمت ۵ ) در عملیات والفجر ۸،در سال ۱۳۶۴، مصیب مجیدی جانشین شهید علی چیت سازیان "معاون اطلاعات عملیات لشگر انصارالحسین همدان" به شهادت رسید. علی آقا،در مراسم تشییع مصیب در همدان سخنانی گفت که از عمق جانش برخاسته بود. مصیب فرزند سختی ها،مصیب فرزند تیر ها و گلوله ها،مصیب مالک اشتر لشکر بود. نقل است که علی آقا مصیب را درعالم خواب می بیند و می پرسد: تو از چه راهکاری به این مرتبه(مقام شهادت) رسیدی؟ مصیب، پاسخ می دهد: راهکار گریه. 🌹با شهیدان،راه، گم نمی شود🌹 📚 کتاب وقتی مهتاب گم شد؛خاطرات شهید علی خوش لفظ، صفحه ۵۰۹ 👇 eitaa.com/joinchat/623050753Cf9a9db51e1
(قسمت ششم) از صبح تاسوعا، چند بار سید ابراهیم صدرزاده سر راهم سبز شده بود؛ انگار عجله داره همین روز تاسوعا شهید بشه... آهی کشید و گفت: آخ، چه کیفی داره! اگه قراره آدم شهید بشه، امروز، شهید بشه! کاش می دانستم که شب چه اتفاقی برای سید می افتد. با ابو هادی "ازشهدای مدافع حرم" بعد از نماز عشاء، پشت خاکریزی کمین کرده بودیم که دیدیم چند رزمنده افغان، چهار گوشه پتویی را گرفته اند و به سرعت به عقب بر می گردند.ابوهادی برخاست وبافریاد گفت: این کیه که می برین؟ همه باهم گفتند: سید ابراهیم...گفت: شهید که نشده؟ دوباره همه با هم گفتند: چرا "شهید شده"... حرف های پدر شهید صابری از ذهنم نمی رود که گفته بود: "مواظب باشید فرزند دومش تازه به دنیا اومده"... 🌹با شهیدان،راه گم نمی شود🌹 📚 کتاب سه گاه ابوهادی (زندگی روحانی مدافع حرم،شهید علی تمامزاده ،صفحه302-301) 👇 http://eitaa.com/joinchat/623050753Cf9a9db51e1
(قسمت هفت) این دفعه(سفر آخر)یک جوری بود.ناهار را خوردیم.وقت خدا حافظی،چند تا سفارش کرد: "حجاب،نماز اول وقت،احترام وحرف شنوی از پدر و مادر". بغض گلویم را گرفته بود.بوسیدمش. گفتم:"چشم داداش،چشم"....هنوز صدایش توی گوشمه... 🌷شهید حسن صوفی 🌹با شهیدان،راه گم نمی شود🌹 📚 کتاب سیره شهدای دفاع مقدس 20،دعوت به خوبی ها،نهی از زشتیها صفحه59 👇 http://eitaa.com/joinchat/623050753Cf9a9db51e1
(قسمت هشت) پس از شهادت محسن امیدی(از فرماندهان شهید اهل نهاوند)برای سرکشی به همسر و تنها فرزندش رفتیم....ما برای روحیه دادن به همسر او رفته بودیم؛ولی ما روحیه گرفتیم. روی دیوار خانه اش،اولین چیزی که توجه مان را جلب کرد،تکه ای کاغذ نصب شده روی دیوار خانه به دستخط حاج محسن بود،با جمله ای از حضرت علی"علیه السلام"که فرموده بود: فو الله انی لعلی حق و انی للشهاده لمحب "قسم به خدا که من بر حق هستم وعاشق شهادتم". همین جمله،نشان می داد که حاج محسن همسرش را برای شهادتش مهیا کرده بود...بلا فاصله خانمش برخاست و چند النگو و انگشتر طلا که یادگار حاج محسن بود،داد وگفت:"برای کمک به جبهه،غیر از این چیزی ندارم. 🌷شهید محسن امیدی🌷 🌹با شهیدان،راه گم نمی شود🌹 📚.کتاب آب هرگز نمی میرد،ص249 👇 http://eitaa.com/joinchat/623050753Cf9a9db51e1