#شهیدان_آیه_های_مقدس(قسمت۴)
-شبی قبل از اعزام به سوریه- حمید به آشپزخانه آمد و روی چهارپایه نشست، با این که مشغول آشپزی بودم سنگینی نگاهش را حس می کردم ،بغض کرده بودم،سعی می کردم گریه نکنم و خودم را عادی جلوه بدهم، تا کنارم ایستاد و نگاهش به نگاهم خورد دیگر نتوانستم جلوی اشک هایم را بگیرم، با گریه من اشک حمید هم جاری شد....
با صدای لرزان پر از حزن و اندوه و دل تنگی درحالی که اشک هایم را پاک می کرد گفت:
#فرزانه،دلم رو لرزاندی ولی ایمانمو نمیتونی بلرزونی!...نگاهم را به نگاهش دوختم و گفتم: "حمید خیلی سخته، من بدون تو روزم شب نمیشه، ولی نمی خواهم بازیگر شیطان باشم، تو رو به امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)می سپارم، دعا می کنم همه عاقبت بخیر بشیم.
لبخند رضایت روی لب هایش نشست.
📚یادت باشد "شهیدمدافع حرم حمید سیاهکلی مرادی به روایت همسرش" صفحات ٢۶٢ و ٢۶٣
#برشی_از_کتاب
#هیئت_محبین_اهل_بیت 👇
eitaa.com/joinchat/623050753Cf9a9db51e1