بسم الله
خب همه چی برمیگرده به روزی که مامانم داشت با گروهشون میرفت مشهد هر موقع میرفتن دخترا رو هم میبردن ولی اینبار گفتن نه دخترا رو نمیبرن لحضه ای که رفتم مامانم رو راه بندازم یه حس دلشکستگی یه حس جا موندن بغض کرده بودم وقتی رفتن خیلی ناراحت بودم یه شب مثل همیشه تو گوشی بودم که دیدم یسنا بیوگرافی گذاشته امام رضا بطلب قبل اینکه بهش پیام بده پیام داد حنانه راهی مشهد شدم یهو بغض کردم دوباره هوای مشهد اومد سراغم گفت دارم با کوثر اینا میرم گفتم منم میخوام بیام گفت مهلت تموم شده اون لحضه فقط داشتم به مشهد فک میکردم میخواستم دعا کنم یکی کنسل کنه ولی از خود امام رضا خواستم بطلبه تا اینکه فرداش مامانم از مشهد برگشت قضیه رو بهش گفتم مامانم خوشحال شد رضایت سفر رو داد تو عالمخودم غرق شدم اولین سفر مجردی اونم مشهد چی از این بهتر که همون لحضه شماره کوثر رو گرفتم زنگ زدم قبل اینکه بگم واسه چی زنگ زدم گفت واسه مشهد زنگ زدی همین الان چیزایی که لازمه رو بفرست گیج منگ بودم نمیدونستم این یعنی میتونم برم یا نه کوثر گفت وایسا ببینم چجوری میشه به اندازه یه نفر میشه که یه ربع بعد دوباره زنگ زدم گفت حنانه درست شد گفت برو خوشحالیتو کن قط کرد نشستم گریه کردم بالاخره بغض اونچند روز شکست حس عجیبی بود اینقدر یهویی آقا بطلبه همه چی ردیف شه حس میکنی پیشته صداتو میشنوه تو لحضه باهاته نمیزاره ناامید بمونی اشک و ذوق خوشحالی امام رضا غم هامو خرید حال خوب بهم داد؛))
""
و اما شروع سفر
وقتی رسیدم به فکر ساعت رفتن به حرم بودم که خداروشکر زود رفتیم شروع به خوندن نماز کردیم همه جا ساکت بود نوبت زیارت بود رسیدم صحن اصلی و اون حسی که میگه الانه که اشک سرازیر شه اومد سراغم رفتیم زیارت و اشک سرازیر شد چشمم به ضریح افتاد دلم اروم گرفت همه چی یادم رفت فقط میخواستم گریه کنم اینکه هرکی با یه شکل مختلف با یه درد دیگه تو حس و حال خودش نزدیک ضریح میشد و همه مهمون امام رضا بودیم قشنگ بود صدای لوستر های دوره ضریح قشنگی خود ضریح.." بعدش رفتیم چای خانه و اینکه تا ما چایی گرفتیم بسته شد انگار چایی ما رضو شد بود تو اون دو روز خیلی خوش گذشت مثل همیشه امام رضا مهمون نوازی کرد اصن مگه میشه به مهمون امام رضا بد بگذره.؟ تو اون دو روز کل فکر و ذکرم حرم رفتن بود اون دو روز به قدر چهار روز انگار تو مشهد بودم و اما روز آخر که بدون ثبت نام امام رضا خودش صبحونه مارو داخل حرم حاضر کرد وقتی خادم نزدیک شد صبحونه رو داد حتا موقع رفتن همحواسش به ما بود
خدافظی که نه ولی اینکه نمیدونی دوباره کی قسمت میشه بری مشهد کی دوباره میطلبه باعث گریه میشه
و بابت حس کردن همه این لحظات و کل این سفر امام رضا ممنون خدایا شکرت❤️"
#یا_امام_رضا
#سفرنامه
#سفرنامه_شماره_نه
#روایتسفرعشق 💕