eitaa logo
✌️🇮🇷 حزب حق
136 دنبال‌کننده
76 عکس
117 ویدیو
8 فایل
سعی میکنم از کم تر گفته شده ها و یا اصلا نگفته شده ها بنویسم از تحریف شده ها و باور های غلط از کم کاری ها و بی تفاوتی ها نقدی نظری داشتید اینجا بهم بگید 👇🏻 https://harfeto.timefriend.net/17048472689309
مشاهده در ایتا
دانلود
9.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سالهاست هر موضوعی که کلمه میاد کنارش، توسط جریان مثلا روشنفکر و غربگرا زده میشه. باد تو دماغ میندازن و میگن: نه، ببین....سیاست رو ایدئولوژیک نکن...به فلان مسئله داری ایدئولوژیک نگاه می‌کنی...بحث ایدئولوژیک با من نکن... یک بار یکی گفت سیاست ایدئولوژیک، یعنی وارد رادیکالیسم شدن و رادیکال کردن همه چیز و ....!!!😐 و میدونیم که درد اکثرشون از ایدئولوژی اینه که دین‌ و مسائل دینی و اسلامی و فقه و فقاهت رو وارد کار نکن...دردشون اینجاست. وگرنه شما بیا برای فضله موش، ایدئولوژی تعریف کن و بگو این رو غرب و نظریه پردازان غرب ارائه دادن، با سر و پا میرن در آغوشش!😎😏 . @hafezeh_tarikhi_irani @sabeti . ✍️ 🆔 @hezbehagh عضو شوید 👇 https://eitaa.com/joinchat/3338469598C0ec53cfa58
😏😏 اگر بودن و هر فکر دیگه ای که این افراد داشتن و اونموقع با سیرک مسخره همراهی کردن؛ نبود، کلاهی مثل برجام سر ما نمیرفت. من نمیخوام مثل بعضیا بگم بمیرم برای تنهایی رهبر...آقا تنهاست یا آه و ناله کنم.... ولی من به فدای این آقا که در میان این همه مردنمای نامرد، یکه و تنها جلوی برجام و برجام های بعدی ایستاد. . ✍️ 🆔 @hezbehagh عضو شوید 👇 https://eitaa.com/joinchat/3338469598C0ec53cfa58
16.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بعد از مراسم شب اول ایام در حسینیه امام خمینی(ره) خطاب به حاج : این مرثیه شما (اشاره به قطعه ) کار یک منبر نه؛ بلکه کار چند منبر را با هم انجام داد. . ✍️ 🆔 @hezbehagh عضو شوید 👇 https://eitaa.com/joinchat/3338469598C0ec53cfa58
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ رو چند ماه پیش دیدم. راستش اونموقع یه خرده خجالت کشیدم که استوریش کنم. امشب دوباره اتفاقی دیدمش و دارم فکر میکنم که گاهی اوقات لازمه در مورد اینطور چیزها حرف زده بشه. زن ها به خاطر خلقت متفاوتی که دارن، خیلیهاشون از حس و طرز تفکر مردها خبر ندارن و نمیتونن درکش کنن. ولی دونستنش حداقل کمکی میکنه که کمی مسئولیت‌پذیرانه تر در اجتماع حضور پیدا کنند و در روابط اجتماعیشون با احتیاط و حیای بیشتری برخورد کنند. اینطوری هم مردهای جامعه از فتنه زن ها در امان می‌مونن و به زن و زندگی خودشون دلخوش و قانع و اگر مجرد هستن، با اعصاب راحت تری در اجتماع تردد میکنن و هم زن ها از تیر نگاه و آزار و اذیت مردها در امان می‌مونن و میتونن انسانی تر در جامعه به کارهاشون رسیدگی کنند‌. یه جامعه انسانی و‌ باشخصیت و‌ با کرامت... و اصلا هم این موضوع و بهانه مطرح نیست که؛ « عهههههه....من خودم رو بپوشونم که مردا راحت باشن! خب نگاه نکنن!!!» نه..موضوع فقط راحتی مردها نیست...راحتی زن ها هم هست و در واقع اصلش راحتی زنهاست. اگر این موارد با دخترهای جوان ما مطرح بشه و در موردش آگاهی پیدا کنند، باور کنید بخش زیادی از بی حجابی ها حل میشه. منظورم فقط در سطح جامعه و روسری داشتن و نداشتن نیست، کلا دارم در مورد ذهنیت‌ خود زنها حرف میزنم.درباره اصلاح طرز فکرشون در مورد احساسات و رفتار جنسی مردها که منجر به پوشش و رفتار درست تری در زنها میشه. باز هم حرفهام مونده طبق معمول🙄ولی محدودیت حروف اعمال شد!😐 شاید بعدا نوشتم. . ✍️ 🆔 @hezbehagh عضو شوید 👇 https://eitaa.com/joinchat/3338469598C0ec53cfa58
✌️🇮🇷 حزب حق
این کلیپ رو چند ماه پیش دیدم. راستش اونموقع یه خرده خجالت کشیدم که استوریش کنم. امشب دوباره اتفاقی د
انقدر این عکس نوشته عمیق و درسته که خدا می‌دونه.👌🏻 عاشقشم. در ادامه مطلب قبل، این رو هم بگم که خیلی از این زنها، همه موضوعاتی که تو پست قبل گفتیم رو می‌دونن ها ولی عدم وجدان و خودخواهی و هوس رانی و بی خیالی و بی توجهی به حقوق خودشون و دیگران باعث میشه نه رفتار شایسته ای داشته باشن و نه پوشش شایسته ای. وقتی نافرمانی خدا رو بکنی، اولش شاید از روی ناآگاهی باشه ولی از یه سنی به بعد، دلت سیاه و سنگ میشه و حرف درست و کار درست تو کَتت نمیره! اون هم که ازش حرف میزنن, تا یه سنی و یه جایی جوابه و ممکنه دل پاک باشه، ولی بعد از مدتی، سنگ خارایی بیش نیست! به قول یکی؛ این لعاب نگاههای حرام که روی این زنها میشینه و این اختلاط هایی که در محل کار و ... هست و هر هر کر کر های بی اندازه و بی ضابطه با مرد غریبه، مگه دل پاکی هم براشون باقی میذاره؟! هر چیزی اثر وضعی داره عزیز من. اثر وضعی کار حرام و نافرمانی خدا، دل سنگ و «صم بکم عمی» شدنه. 🙂🙃 . و لازم نیست بگم که وای از همچین زنهایی...ازشون باید به مردها پناه برد!! . . ✍️ 🆔 @hezbehagh عضو شوید 👇 https://eitaa.com/joinchat/3338469598C0ec53cfa58
11.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
منزل ... ! بگو شدی فدای کی؟ که فدات میشن حالا یکی یکی! . خوش به حالشون...🌹❤️💔 . ✍️ 🆔 @hezbehagh عضو شوید 👇 https://eitaa.com/joinchat/3338469598C0ec53cfa58
42.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینو دیدید؟ چقدر قشنگ بود..🥺😢😭 نوشابه مشکی خدایا مرا پاکیزه بپذیر... . ✍️ 🆔 @hezbehagh عضو شوید 👇 https://eitaa.com/joinchat/3338469598C0ec53cfa58
7.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نزدیکه...😭😁 همین دو کلمه کافیه که دلشوره بگیریم!😐🙃 هر انتخاباتی مثل شب امتحانه برای ملت و کشور... آماده باشیم و آگاه تا شاید بتونیم مجلس بهتری رو رقم بزنیم. . @sabeti @hafezeh_tarikhi_irani . ✍️ 🆔 @hezbehagh عضو شوید 👇 https://eitaa.com/joinchat/3338469598C0ec53cfa58
هدایت شده از KHAMENEI.IR
14.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماهنگ | فتنه تحریم‌ساز 🔹 در این نماهنگ به‌مناسبت سالروز حماسه مردمی ۹ دی بخش‌هایی از کتاب و تأثیر فتنه ۸۸ در وضع تحریم‌های ظالمانه علیه ملت ایران مرور شده است. همچنین بخش‌هایی از صحبت‌های نمایندگان نامزدهای انتخابات۸۸ در دیدار ۱۳۸۸/۳/۲۶ با رهبر انقلاب در این نماهنگ منتشر شده است. 🔹کتاب «فتنه تغلب» شامل پنج خرده‌روایت از فتنه ۸۸ است که بیانات و مواضع رهبر انقلاب اسلامی درباره‌ی این موضوع را تلخیص و تنظیم نموده و می‌تواند راهنمایی برای علاقه‌مندان به فهم دقیق‌تر منظومه‌ی فکری و عملکردی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای درباره‌ی فتنه باشد. 🎙کتاب صوتی فتنه تغلب را میتوانید از اینجا دریافت نمایید 🗓 سالروز حماسه ۹دی۸۸ 💻 Farsi.Khamenei.ir
روز 9 دی 1388 قرار بود که راهپیمایی علیه هتک حرمت فتنه گران نسبت به روز عاشورا برگزار بشود. ساعت 3 شروع مراسم بود. آن روز من کلاس داشتم. کلاس زبان می رفتم که  در میدان ونک بود. تصمیم گرفته بودم نیم ساعت آخر کلاس را بزنم و حرکت کنم سمت میدان انقلاب. با اینکه از طرف مادرم اجازه نداشتم ولی می خواستم بروم. خسته شده بودم. دلم می خواست همه فریادهایی که نتوانسته بودم در طی 8 ماه – از زمان انتخابات – بر سر فتنه گران و آشوب گران بزنم را روز 9 دی جبران کنم و شعار بدهم علیه مستکبران و دست نشانده هایشان در ایران و با فریادهایم خشمم را خالی کنم سر کسانی که به امام حسین علیه السلام و روز عاشورا و اصل ولایت فقیه توهین کردند. اولین باری بود که می خواستم در یک راهپیمایی حکومتی شرکت کنم. به جز 2-3 بار شرکت کردن در راهپیمایی های 22 بهمن . به 1-2 تا از دوستانم گفتم که می خواهم بروم. یکی از آنها گفت که من هم شاید آمدم ولی نیامد و مقداری هم می ترسید. می گفت؛ ممکنه اتفاقی برایت بیفتد. آن یکی دوستم ته دلش مسخره ام می کرد به احتمال زیاد ویک جورهایی با زبان بی زبانی بهم گفت که همش کار خودشونه! از این توجیهات و دلیل ها و استدلال های آبکی. البته از کسی که به موسوی رأی بدهد و فردای انتخابات بعد از مشخص شدن نتایج با من به مدت 3  هفته قهر باشد حتی بیشتر از این هم انتظار می رفت. این که چیزی نبود. خلاصه آنقدر شوق و ذوق داشتم که فکر کنم همه کلاس فهمید. آن هم چه کلاسی! اکثرا پولدار از نوع  لائیک  و آنطرفی و منعد. 2 تا از دخترها که خیلی آتش تندی هم در درونشون شعله می کشید (!) وسطهای کلاس بهم اشاره کردند که نمیری؟! گفتم کجا؟ گفتند اونجا. برایم جالب بود که حتی از گفتنش هم ترس دارند و در عین منفعل بودن و ترسی که در وجودشان بود کمی هم کینه در چشمانشان دیدم. حالتشان برایم خیلی جالب بود. هنوز که هنوزاست  تقریبا نتوانستم هضم کنم این حالتشان را. بیشتر اینکه چرا می ترسند؟ شاید هم از من می ترسیدند!! نمی دانم. در هر حال خندیدم و گفتم چرا میروم. در پرانتز داشته باشید که زنگ تفریح اتُد من گم شده بود تا بعد بگویم کجا و چطور پیدایش کردم. ده دقیقه بعد از استاد اجازه گرفتم و آمدم بیرون. آمدم سمت پایین میدان و نشستم در ایستگاه اتوبوس. حالا بشین تا اتوبوس بیاد. امان از ناشی گری. نمیدانستم که یک همچین روزی اتوبوس به راحتی پیدا نمیشود. اولین بار بود که خودم شخصا می خواستم و تصمیم گرفته بودم به انجام این نوع کارها. آن هم راهپیمایی رفتن! نیم ساعت بلکه بیشتر نشستم و دیدم فایده ندارد. تو این مدت یه خانم کلا نامحترم هم داشت با گوشیش حرف می زد و حرفی گفت در مورد نیامدن اتوبوسها و افرادی که میروند راهپیمایی که تمام وجودم را انزجار گرفت و بلند شدم رفتم سمت تاکسی ها. فکر نمیکردم  آن قسمت تاکسی پیدا بشود وگرنه زودتر اقدام می کردم به تاکسی گرفتن! یک تاکسی نگه داشته بود آنطرف  و داشت مشتری طلب می کرد که اولین مشتریش من بودم. سوار شدم جلو و سرم را از شیشه بیرون بردم و گفتم؛ آقا خیلی طول می کشد راه بیفتید؟ گفت؛  نه...طول نمیکشه. در ایستگاه نشستن خیلی وقتم را هدر داد و به معنای واقعی کلمه باید بگویم اون مدت در ایستگاه اتوبوس نشستن یعنی  گیج زدن. شدیدا حرصی و عصبی بودم. بعد از من یه آقا پسر با پالتو پشمی خاکستری و کلاه لبه داری به همان رنگ و جنس داشت می آمد طرف ماشین که سوار بشود. خیلی عمیق و مرموز نگاهم کرد تا رسید به ماشین و سوار شد. به نگاهش خیلی فکر کردم ولی چیزی دستگیرم نشد جز اینکه بگویم  فهمید من هم می خواهم بروم انقلاب! حتما دیگه!! چون خودش هم فکر میکنم نزدیک میدان ولیعصر و کمی زودتر از من پیاده شد و با دوستانش قرار داشت. خلاصه  وسطهای راه هم در ترافیک بهشتی  گیر افتادیم و شیرین یک ساعتی با تاخیر رسیدم میدان ولیعصر و راننده  گفت؛  اگر می خواهی بروی انقلاب دیگر از این جلوتر نمیشود  بروم. همینجا پیاده شو. پیاده شدم و بدو بدو خودم را رساندم به یک گروه از دخترها که داشتند در حال شعار دادن ولیعصر را میرفتند  به سمت پایین. هیکلم میلرزید. چند سالی میشد که در جمع های این تیپی نبودم و اینطوری شعار نداده بودم. البته اولش هیچی نمی گفتم. بعد از چند دقیقه آرام آرام زبانم باز شد و با صدای کم شعارها را تکرار می کردم. اول راه دو  خانم یک جرو بحث لفظی بینشان شد. یک دختر خانم به دستش که با دستکش سیاه پوشانده شده بود نوارهای سبز زده بود و دور گردنش روی چادر ایرانیش شال سبز انداخته بود. یک خانم دیگر با حالتی که میشد کمی ملایم تر باشد به دختر جوان توپید که باز کن پارچه های سبز را از دستت. دختر خانم چیزی نگفت و فقط نگاهش کرد. که یک خانم میانسال به خانمی که میگفت پارچه هارا باز کن رو کرد و گفت ؛ نه خانم چرا باز کنه. خیلی هم خوب است و باید نگذاریم که رنگ سبز را به خودشان اختصاص بدهند این فتنه گرها.
این خانم سیده و سبز بسته و این حرفها.3/1 راه تا چهارراه ولیعصر را طی کرده بودیم. جمعیت داشت زیاد میشد در اون مسیر. لاین کنارمان بیشتر آقایون بودند و در لاینی هم که ما بودیم و بیشتر خانم، آقایون تک و توک بودند. افرادی هم در پیاده رو بودند و چندتایی با بهت و حیرت نگاه می کردند و 2-3 نفری هم به لودگی و مسخرگی زده بودند. که یک آقای جوانی که موهای لخت و نسبتا بلندی داشت و ما آنموقع داشتیم این شعار را میدادیم که " ما دوالفقار حیدریم...فداییان رهبریم". به گمانم. از جلومان رد شد و با خنده گفت؛ ذوالفقار ها می گذارید ما رد بشیم و بریم به کارمون برسیم! هم خوشم آمد هم بدم آمد. چون با اینکه لحنش بد نبود ولی قصدش مسخره کردن بود و از طرفی وقتی کلمه ذوالفقار رو از زبان یکی دیگه شنیدم خوشم اومد.ذوالفقارها! خانمی یک کاغذ در دستش گرفته بود که روی کاغذ این نوشته به چشم می خورد " تاجر ورشکسته، برگرد به باغ پسته"...از پست سرم چند نفر گفتند که به آن خانم بگویید کاغذ را پایین بیاورد ولی نه من گفتم و نه صاحب کاغذ توجهی کرد. حتی بالاتر هم گرفت. متعجب شدم که چرا؟...دیگه ماست مالی کردن فایده ای ندارد. نمی دانم... شاید هم منظورش این بود که این راهپیمایی فقط برای دفاع از ولایت فقیه و پاسخگویی به بی احترامی نسبت به روز عاشورا و امام حسین است و نباید افراد و جریانات و شعارهای مربوط به آنها را قاطی این تجمع کرد چونکه اوایل راه وقتی من به یکی از دخترها گفتم در جواب شعار بی شرمانه و کثیف " حسین حسین شعارشون، تجاوز افتخارشون" یکی از شعارها رو بده که متاسفانه درست یادم نمونده( فکر کنم این بود؛ اگه بسیجی نبود...ناموست اینجا نبود...نمی دونم) خانمی گفت؛ نه...جو رو به اون سمت نبرید و......! از طرفی در ادامه راه وقتی دیدم که همه یکصدا میگن؛ لعن علی عدوک یا حسین، خاتمی و کروبی و میر حسین ، دوباره تعجب کردم و گفتم الان دوباره یکی میگه نگید!! ولی کیه که ندونه که اصلی ترین هدف و خواسته مردم در روز 9 دی لعن و مجازات سران بی شرم و بی آبروی فتنه بوده و هست و خواهد بود. نزدیک چهارراه ولیعصر بودیم که آقایی که پشت بلندگو بود شعر خیلی زیبایی رو خوند و بعد از هر بیت ما باید سه بار میگفتیم " " " یا حسین" " یا حسین". دیگر زبانم باز شده بود. داد میزدما...عشق می کردم. رسیدیم چهارراه ولیعصر. چه خبر بود. سیل جمعیت داشت از طرف شرق سرازیر میشد. برای اولین بار آنجا فشار جمعیت رو حس کردم. همینطوری داشتیم میومدیم طرف میدان انقلاب که دقیق نمیدانم کجا، فکر میکنم بعد از فلسطین جمعیت ایستاد و دیگر نتوانست جلوتر برود. وانتی هم که ما دنبالش بودیم و شعار میداد نگه داشت. خلاصه همه چی قفل شد. آنجا بود که لعنت فرستادم به خودم که چرا کمی عقب تر با آنهایی که رفتند لاین وسط و خوشان را از این مهلکه نجات دادند نرفتم. 45 دقیقه یا شاید هم یک ساعتی اونجا گیر افتاده بودم و بقیه هم. چند نفری از خانمها از روی میله ها پریدند آنطرف ولی من خجالت می کشیدم و ناچار سرجایم ماندگار شدم. که تو این مدت یک گروه از پسران جوان کفن پوش رد شدند و به سمت میدان رفتند و چند دقیقه بعد هم پرچم بزرگ و مشکی و بسیار بلندی که نام زیبای عباس علیه السلام روی آن نوشته شده بود و توسط چند نفر حمل میشد از جلوی ما گذشت. دیگر داشتم کلافه میشدم و گریه ام داشت در می آمد. با اینکه از عده ای که داشتند بر میگشتند شنیدم که انقلاب جای سوزن انداختن نیست ولی دوست داشتم خودم را میرساندم میدان. تا اینکه یک خانم مسن از روی میله ها خودش را انداخت آنطرف و به چند نفر دیگر هم کمک کرد بروند آنطرف میله ها. من هم چون از قیافه اش خوشم اومد و هم اینکه دیدم به بقیه هم کمک کرد خجالت را گذاشتم کنار و گفتم؛ میشه به من هم کمک کنید بیایم آنطرف؟..گفت؛ آره بیا عزیزم. دستم را گرفت و من باز خجالت کشیدم خودم را بیندازم روی میله ها.آقایون مدام رد میشدند. انگار که دارم از پله ها میروم بالا از دو میله وسطی استفاده کردم و رفتم آنطرف که موقع پریدن پالتویم گرفت به سر میله عمودی و آسترش پاره شد. آنموقع نفهمیدم ولی حدس زدم پاره شده باشد. اما مهم نبود. از آن خانم تشکر کردم و عینهو جت دویدم. انگار از قفس آزاد شده باشم. اکثر جمعیت در حال برگشتن بودند. در راه فقط به جلو نگاه می کردم و از آنجایی که زیاد به آدمها و این طرف و آنطرف نگاه نمی کنم چیز خاصی جز جمعیت و شور و شوقشون توجهم رو جلب نکرد. هر جا یک سری آدم میدیدم که دور پلاکاردی جالب حلقه زده اند و در حال خواندن و خندیدن و گاهی هم سرتکون دادن به حال بعضی از گنجینه های انقلاب(!) و صد البته عابرین از بحران(!) هستند!