📖#برشی_از_کتاب
《روزگار همیشه بر یک قرار نمی ماند. روز و شب دارد، روشنی دارد، تاریکی دارد، کم دارد، بیش دارد. دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده، تمام می شود، بهار می آید.》
📓#جای_خالی_سلوچ
🖊#محمود_دولت_آبادی
@hibook🌱
هنر مجاهد
📖#برشی_از_کتاب 《روزگار همیشه بر یک قرار نمی ماند. روز و شب دارد، روشنی دارد، تاریکی دارد، کم دارد،
کتاب "جای خالی سلوچ" محمود دولت آبادی را ورق می زدم. جایی از کتاب نوشته بود : "روزگار همیشه بر یک قرار نمی ماند. روز و شب دارد، روشنی دارد، تاریکی دارد، کم دارد، بیش دارد.
دیدم گوشه ی همین صفحه نوشته ام : "از یک جایی به بعد، حال آدم خوب نمی شود" حرفم را پس گرفتم، خط زدم جمله ی خودم را. اصلأ همانی که دولت آبادی گفته...
از یک جایی به بعد
آدم
آرام می گیرد،
بزرگ می شود،
بالغ می شود،
و ...
پای تمام اشتباهاتش می ایستد، سنگینی تصمیمی که گرفته را گردن دیگری نمی اندازد، دنبال مقصر نمی گردد، قبول می کند گذشته اش را، انکار نمی کند آن را، نادیده اش نمی گیرد، حذفش نمی کند، اجازه می دهد هرچه هست، هرچه بوده در همان گذشته بماند.
حالا باید آینده را بسازد، از نو، به نوعی دیگر.
یاد می گیرد زندگی یک موهبت است، غنیمت است، نعمت است، قدرش را بداند و آن را فدای آدمهای بی مقدار نکند...
همه ی اینها را که فهمید یک آرامشی می آید می نشیند توی دلش، توی روح و روانش.
اینجای زندگی همان جایی است که دولت آبادی گفته:
اصلا از یک جایی به بعد حال آدم خوب می شود......
#جای_خالی_سلوچ
#محمود_دولت_آبادی
@hibook📘
من از میرزا برای همین خوشم میآید. خودش میخورد و میگذاشت دیگران هم بخورند.
او عادت شیر را دارد و دوشنبه عادت شغال را.
شیر، سیر که شد پس مینشیند
اما شغال پس مانده لاشه را زیر خاک قایم میکند.
#جای_خالی_سلوچ
#محمود_دولت_آبادی
@hibook
هنر مجاهد
کتاب "جای خالی سلوچ" محمود دولت آبادی را ورق می زدم. جایی از کتاب نوشته بود : "روزگار همیشه بر یک قر
چند خطی درباره جای خالی سلوچ:
از دولت آبادی فقط داستان کوتاه آینه را خوانده بودم. تصویری از جهان داستانی نویسنده نداشتم. شاید با خواندن کلیدر تصویر دقیقتری از جای خالی سلوچ پیدا کنم.
اگر کسی بپرسد این داستان در مورد چیست میگویم جای خالی سلوچ.
اگر بپرسد در چه ژانری است تکرار میکنم جای خالی سلوچ.
اگر از درونمایه، تعلیق، شخصیت پردازی، فضاسازی و هر چیز دیگری هم بپرسد بازهم جوابم همان است، جای خالی سلوچ!
این بهترین نام داستانی است که تاکنون شنیدهام، نام داستان در تک تک واژهها و حروف داستان پیداست.
در پشت سر هر دیالوگی، هر فضا سازی، هر شخصیت پردازی، هر خلق موقعیتی جای خالی سلوچ را پیدا میکنید.
چنین همرنگیای در اجزای داستان بی نظیر است. خرده روایتها کاملاً در خدمت تعلیق کلی داستان است. پیرنگ داستان یکدست است. نویسنده تنها هدفش از خلق موقعیتها نشان دادن جای خالی سلوچ است و به بیراهه نمیرود.
گاهی قاعده نگو نشان بده را به چگونگی نشان دادن عواطف، دیالوگ ها و توصیف تقلیل میدهند اما
نویسنده تعلیق اصلی را نمیگوید بلکه نشان میدهد.
نویسنده، نبودن سلوچ را با درد و دل کردن و اشک و ناله به تصویر نمیکشد بلکه دنیای بدون سلوچ را نشان میدهد. مرگان بی سلوچ، عباس بی سلوچ، ابراو بی سلوچ، هاجر بی سلوچ و زمینج بی سلوچ.
جای خالی سلوچ در چهره تکیده مرگان پیدا بود، در سکوتش، در تنهاییاش، در غربتش، در زحمت کشیدنش، در عزت نفسش، در فرو ریختنش...
جای خالی سلوچ در غرور عباس پیدا بود، در قمارهای بی نتیجهاش، در جدال خونینش با لوک، در قعر چاه، در جنونش و در سپیدی مویش...
جای خالی سلوچ در رویای ابراو پیدا بود، در تلاشش برای بزرگ شدن، کار کردن، شوقش برای تراکتور، درندگیاش کنار گودال و در آروزی بر باد رفتهاش...
جای خالی سلوچ در معصومیت هاجر پیدا بود، در بغض های همیشگیاش، در کنج اتاق بودنش، در گریههای بی صدایش، در مظلومیتش، در ازدواج جانکاهش...
شخصیت اصلی داستان دیالوگ چندانی نداشت، در یکی دو صفحه فقط کنش مستقیمش را دیدیم ولی در تمام داستان حضور داشت؛ تمام داستان کنش غیر مستقیم سلوچ بود.
سلوچ بی صدا رفت. طوری رفت که انگار هیچ وقت نبود ولی به گونهای برگشت که انگار با نبودنش زندگی نبود.
گویا نویسنده کل پیرنگ را برای همان بند پایانی به کار گرفته است. مقنی بودن سلوچ برگ برندهایست که در آخر داستان گرهها را حل میکند. آب مایه حیات است و سلوچ زندگی را به زمینج برمیگرداند.
شب در سراسر داستان پر رنگ است، گویا نویسنده سلوچ را خورشیدی تصویر کرده که نبودنش شب مرگان و زمینج است.
هنر دیگر نویسنده در استفاده از تضاد است. قبل از بیان هر حالتی ضدش را بیان میکند تا آن معنا بهتر به دل بنشیند؛ مانند برادری، محبت مادری و البته نبودن سلوچ.
فضاسازی و توصیف حالات هم از نکات قوت داستان است.
البته جای خالی سلوچ میتوانست بهتر شود
اگر
خرده روایت ها و تعلیق های جزئی به خودی خود کشش مناسب تری داشتند. گاهی مخاطب دلش میخواهد فقط صفحه آخر را بخواند و داستان را تمام کند. میانه داستان نتوانست کشش بالایی داشته باشد.
و اگر
از برخی کلمات و تعبیرات که از شأن قلم میکاهند استفاده نمیشد؛ هرچند شاید واقع گرایی توجیه نویسنده باشد.
#معرفی_کتاب
#جای_خالی_سلوچ
@hibook