شب های روشن تمام شد.
کوتاه بود ولی انگار عمری داشتم آنرا میخواندم. زندگیام را میدیدم که دارد با تنهایی و خیال بافی روزگار میگذراند. همه چیز خوب میگذشت تا #آن افتاد در تنگ تنهاییام. همهچیز اتفاقی رخ داده بود انگار. روحم به هیجان درآمد، چون طفلی سرخوش. درختان و آسمان روی سرم نقل میپاشیدند، پرندهها کل میکشیدند و گربه ها میرقصیدند. آرزویی که تا آن زمان در خیالم میپروراندم اکنون روبهرویم ایستاده بود.
تنها تفاوت یک چیز بود. او(شخصیت اصلی داستان) محبتش را برای به دست آوردن دل #آن قمار کرد و قمارش را بد باخت و من محبتم را در همان دنیای خیالیم قمار کردم. در نهایت هر دو بازنده بودیم با این تفاوت که او #آن اش را در دنیای واقعی طلب کرده، نشاندهاش، دستش را گرفته و در انتها قمارش را باخته بود اما من #آن ام را در دنیای خیالاتم نشاندم، دستش را گرفتم و همینطور خیره ماندم در #چشمهایش و قمار را بردم. قمار برای رسیدن به #آن در دنیای خیالم باخت نداشت، چون من از باخت میترسیدم.
#نیکنام
#شبهای_روشن
#فئودور_داستایوفسکی
#نشر_چشمه
#سروش_حبیبی
@hibook