#محبوب_ما_گذشت ...
🦋🍂🍁🌹🍂🍁
مانند او نداشت کسی ذوق شاعری
استاد بود و داشت توان سخنوری
غرق سکوت بود اگر چه در انجمن
ذهنش همیشه بود پُر از نکته پروری
واژه به واژه در پی مضمون بکر بود
هرگز نگفت هر سخنی بود سرسری
پنجاه سال بود به گوشم نوای او
مرثیه ی حسین ، پس از مدح حیدری
شد آسمانی و به عزایش زمین گریست
روحش گذشت از طَبَقِ ماه و مشتری
پوشید چشم و روز ادب را سیاه کرد
کاشان عزا گرفت برای مُشجّری
"رحمت"هزار حیف که محبوب ما گذشت
زانوی غم گرفت بغل ، شعر و شاعری
✍#رحمت_کاشانی_یکم_دی_۱۴۰۲
انجمن ادبی سیلک کاشان
🍃☘🌸🥀🌸☘🍃
پشت هیچستانم
👌تلنگر ...
#باید_پذیرفت ...
برای شما همراهان گرامی .
امید که مقبول افتد .
🍂🍁🌸🥀🌸🍁🍂
پشت هیچستانم
https://eitaa.com/hichestan49
#دوستانه ...
🍃☘🌸🌹🌸☘🍃
هر روز صبح که بیدار میشوی ، خدا را شکر کن .
نه تنها یک بار ، بلکه هزاران بار خداوند متعال را به خاطر #بزرگی_و_مهربانی_اش شکر کن .
خدا را شکر کن که دوباره روزی جدید شروع شده و تو هنوز #هستی تا آن روز را رقم بزنی .
پس خدا رو شکر شکر که#هستیم .
خدارو شکر که هستیم و در کنار هم
#مرحم_زخم_های_یکدیگر میشویم.
خداروشکر که در کنار هم ذکر میگوییم
به دوستی ...
پایدار باشید .
🦋🍂🍁🍎🍁🍂🦋
پشت هیچستانم
https://eitaa.com/hichestan49
روزتون سرشار از نور الهی
امید تون به خدا .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای مخاطبان گرامی و همراهان ارجمندم
برای #آغازین_امروز
الهی که خیر ببارد .
🍃☘🌸🍎🌸☘🍃
پشت هیچستانم
May 11
May 11
پشت هیچستانم
✍ این عکس مرحوم حاج حسین اسماعیلیان را دوست هنرمند عکاسم استاد حسین بیدگلی ثبت و ضبط کرده اند . وقت
برای یاد آوری و #آرامش_دل_بی_قرارم.
به یاد دوست عزیز و همکلاسی غرق به خون خفته شهید
#علی_محمد_اسماعیلیان_بیدگلی
🍂🍁🥀🦋🍁🍂
پیشتر در پستی به یاد پدر مرحوم و داغدارت حاج حسین چند سطری نوشتم و قول داده بودم کمی برایت درد و دل کنم و با هم گپی داشته باشیم.
امروز که چهارم دی ماه است و به مناسبت رشادت و ایثارگری بیش از صدها تن از عزیزان گلگون کفن شده در عملیات های کربلای چهار و پنج روز
#حماسه_ایثار_و_شهادت شهرستان
آران و بیدگل نامگذاری شده است گفتم چند جمله ای را با هم مرور کنیم:
یادت هست روزی که عزم جزم کرده بودید برای رفتن به جبهه آمدی با خوشرویی هرچه تمام نسبت به قبل گفتی بیا با هم برویم ،خوش میگذره...
از شما اصرار و من خجالت زده سرم پایین افتاده بود و جوابی نداشتم بدهم.
با لبخندی از من پرسیدی ٫سعید٫ میترسی!؟
امروز میخواهم اعتراف کنم:
به بزرگی یاد و نامت نه اینکه ترس وجودم را نگرفته بود، چرا ترسیده بودم و نگران .
ولی نه ترس از حضور و اینکه حالا غبطه میخورم ایکاش که با هم راهی شده بودیم و الان در کنارت بودم.
بماند که #لیاقتش را نداشتم و از واگویه دلم میگذرم ولی ترس واقعی ام چیزه دیگری بود که پس از سالها از شهادت و رفتن شما و امثال شما شاهدش هستم این ترس #غالب بود و در حال حاضر بیشتر من را میسوزاند.
ترسی که نمی توانم روایت آن را هم به زبان بیاورم. به نام و یاد شهید و شهادت چه حقی را ناحق کرده و میکنند.
عده ای چنان بر میز و صندلی های خود چسبیده اند که گویا پیشتر از این قباله کرده اند.
علی جان ترسم از این بود باشم و ببینم آنچه را که ایکاش شاهدش نمیبودم.
خوشا به سعادت تان
هیچستانم