# پندانه « ۳۵ »
☘🌸🍃🌹🍃🌸☘
✍ آدم های منفی به پیچ و خم جاده می اندیشند ؛
و آدم های مثبت به زیبایی های طول جاده ؛
هر دو ممکن است به مقصد برسند،
اما یکی با #حسرت و دیگری با
# لذت!
پس تو راه # خودت ، را انتخاب کن ...
🍁🌿🌷🌿🍁
پشت هیچستانم
https://eitaa.com/joinchat/1942683888Cd71dac5320
تلنگری به اندازه یک عمر و الان #حسرت🥀
👌عزیزی از دوستان خوبم که شکار کننده لحظه هاست این چند قطعه عکس را برایم ارسال کرده اند که البته از سوژه های عکاسی او در پست هایم بهره میگیرم
و اما بعد؛
با آنکه چند روزی ست این عکسها به دستم رسیده و آنها را گلچین کرده ،سیو کرده ام در بابت شرح روایت آنچه دلم را به درد آورده است نتوانستم بنویسم تا امروز و در خلوت با دلم
عکسهای پیش رو از زادگاهم خانه قدیمی و همسایه داری در محله #دهنو می باشد
که متاسفانه امروز خالی از سکنه و رو به ویرانی کامل می رود
بعداز نزول باران رحمت برف و بارندگی های اسفند ماه گذشته قسمت های مختلف از اتاق ها و خانه ای که به قدمت چند نسل بر میگردد فرو ریخته و در حال نابودی است
در عکس اولی اتاق روبرویی که درب و پنجره ای آبی رنگ دارد به روایتی در شب زمستانی سرد پنجم دی ماه ۴۹ در آن به دنیا آمده ام
از هر حیث این خانه و خانواده هایی که در آن سکونت داشتند #نوستالژی دوران زندگی من به حساب آمده و می آیند
چه عزیزانی که در این خانه زندگی و حیات داشته اند و الان به رحمت حق رفته اند و چه خوبان دیگری که در قید حیات هستند و برای سلامتی شان دعا میکنم
دلم میخواست بتوانم شرح روایت صبح جمعه های کودکی خود و دوران نوجوانی و غروب های عاشقانه چنین وقت و زمانی که در این خانه افطار را به انتظار می نشستیم را برایتان شرح میدادم
ما را چه شده است، حیف و هزاران بار حیف...
با دیدن این عکسها رنگ از صورتم پرید دلم شکست و به زمانی نه چندان دور بازگشتم در پستی دیگر با ره آوردی خاطره انگیز دوباره خواهم نوشت
تا چه در نظر افتد
✍ سعید بوجار آرانی
پشت هیچستانم
پشت هیچستانم
تلنگری به اندازه یک عمر و الان
#حسرت 🥀 «۲»
دوست عزیزم استاد جواد مدبر نژاد چندی پیش تعدادی عکس از خانه قدیمی زادگاهم در محله #دهنو را ارسال کرده بود و پیشتر در پستی جداگانه برای آن به تفصیل نوشتم و حسرت دوباره آن را دارم که هنوز خیلی روایت و داستان های #نوستالژی این خانه های همسایه داری با همه آن ریشه و اصالت های درونی خود #زنده است ولی مجالی برای مرور آنها نیست و امید دارم بتوانم گاهی یادی کرده و چند سطری بنویسم
قول داده بودم ره آورد پست قبلی را با هدیه ای تقدیم کنم
واما بعد؛
در عکس اولی که به اتاق بالا خونه با تعدادی پله های رٰک و طول دار به حیاط وصل میشد یکی از اتاق های پدر بزرگ مادری ام است گوشه سمت چپ کادر را با دقت مشاهده کنید اثر مداد رنگ معمولی در یکی از طاقچه ها دیده می شود که همان طرح را جداگانه در آخرین عکسها به نمایش گذاشته ام
تاریخ پای این نقاشی در دهه شصت به درستی گواهی آن را می دهد که آن سالها با چه عشق و علاقه ای به #هنر روی آورده و از خود یادگاری به جای گذاشته ام
تاریخ ۶۶/۷/۴ اثری ست از یک چهره که با مداد معمولی روی سفیدی دیوار طراحی شده و ترک شکست روی این اثر خرابی و نشست این ساختمان را نشان میدهد، در یکی از طاقچه ها با رنگ روغن ساختمانی چند گل ساده کشیده بودم و تا جاییکه ذهنم یاری میکند باید چند اثر دیگر در این موزه خاطره انگیز وجود داشته باشد
خوب به یاد می آورم ساختمان را با رنگ پلاستیک و روغنی نقاشی کرده بودم و قرار بود آن را تحویل مستاجر بدهند
یادش بخیر که چه خاطراتی را پشت سر گذاشته ایم بدون آنکه بدانیم چه زود دیر میشود
🍂🍁🍂
✍ سعید بوجار آرانی
هیچستانم
روزی که #ایران رفت «علی» تنها شد...
🍂🍁🌱🥀🌱🍁🍂
👌پیشتر در پست هایی جداگانه برای این #قاصدک خانه های آبادی مان نوشته بودم.
اینکه وردست استاد مسگر تا چند اندازه محرم اهالی خانه به خانه ها بوده است .
کمتر کسی است #علی_حیدر_دخت را به خوبی نشناسد بویژه خانوار های پر جمعیت و قدیمی ترهای شهر که از این بنده بی آزار خدا کلی خاطره به ذهن و دل دارند .
#نوستالژی دهه های گذشته که وقتی او به جمعی وارد میشد با همان بیان و تکلم نا موزن و کمی چاشنی دار به تلخک بازی هایی که به همراه داشت در عین حال چه #شور_و_نشاطی را به مخاطب ارزانی
می داشت .
علی را باید با یک لیوان چای تازه دم مهمان میکردی که حتما کنار دستش قندان قند پر و لبریز باشد که بتواند لیوان چای خودش را با نیمی از قندهای همان قندان نوش جان کند که توی دلش ذوق کند و تازه یک منبری مفصل را با ادا و اطوار #خاص خودش روایت کند.
بگذریم ... امروز دیگر آن چایی ها به کام اوسا علی شیرین نیست و مدتیست به #تلخی_زندگی سپری میکند .
خدایش رحمت کند مرحوم پدرش استاد عباس که به رحمت حق رفت همدم و مونس مادرش ایران خانم شد.
پابه پای مادر بود و دنیا را با او#عوض
نمی کرد .
البته گاهی دعواهای زرگری علی آقا هم خالی از لطف نبود تا آنکه سایه مادر هم از سر علی کم شد و او ماند در دنیا خلوت و تنهایی هایش با بغض فرو خفته با یک عمر #حسرت.
زمستان سرد سال گذشته در یک سهل انگاری ناخواسته او در گوشه ای بیرون از منزل ماندگار می شود و نایی برای بازگشت به خانه را ندارد و همین بهانه کافی بود برای جثه لاغر و بیمار شاپرک قصه ما، او الان بد جور بیمار وزمین گیر شده است.
خدا خیرشان بدهد خانواده اش را بویژه گل محمد که از او به خوبی مراقبت میکند و هوای کار علی برادر بزرگترش را دارد.
در حال حاضر خیلی ها مثل این عزیز نام برده گرفتارند و در بستر بیماری به سختی روزگار میگذرانند ولی علی آقا شرایطش کمی فرق میکند، کمی که نه بهتر است بگویم او برای همه عزیز است و #متفاوت .
در چند نوبت از محمد سراغش را گرفته و حتی خواسته ام به عیادتش بروم .
عکسی به یادگار تهیه کنم و سپس برایش چند سطری بنویسم ، خدایی دلم نیامده و تا که امروز را بهانه کرده و نمی دانم اجازه دارم عنوان کنم یا نه ولی الهی به امید تو ؛
بیاییم برای اوسا علی مهر بانی کنیم .
#گل_ریزانی را به پا کرده و انشاالله با همت و مروت شما خوبان دل علی و دیگرانی چون علی عزیزمان را شاد کنیم .
بیش از این دستانم یاری نمی کند بنویسم که دلم بد جور می لرزد تا #خدا چه بخواهد.
دلسوز محرومیت اوسا علی
✍ سعید بوجار آرانی
🍃☘🌹🦋🌹☘🍃
پشت هیچستانم
https://eitaa.com/hichestan49
👌خوشبخت ترین"
مخلوق خواهی بود...
اگر لحظاتت را
آنچنان #زندگی_کنی،
که گویی نه #فردایی
وجود دارد برای دلهره،
و نه گذشته ای برای #حسرت...
برای #آغازین_امروز
پذیرفته باد .
🍃🌷☘🦋☘🌷🍃
پشت هیچستانم
https://eitaa.com/hichestan49