|هیرمان|
نمیخوام برات حسرت بتراشم. ماها نباید برای خودمون حسرت درست کنیم.
اولین آجرهاتو دارم میچینم و چند سال دیگه که از دور دیدمت، به بنّات یه دستمریزاد میگم و کِیفشو میبرم.
دوست دارم به استوار بودنت لبخند بزنم.
احتمالا تنهایی.
چون من برای رسیدن بهت، همه چیو از دست دادم.
|هیرمان|
ما -من و تو- هردومان زادهی خشمهای کوچکیم که شب، نوبت به نوبت برای هر کدام، اشک میریزیم.
[وقتی شمع را روشن کردم، نیست شدی]
"
از آینه بپرس
نام نجاتدهندهات را
آیا زمین که زیر پای تو میلرزد
تنهاتر از تو نیست؟
"
پیغمبران، رسالت ویرانی را
با خود به قرن ما میآورند؟
این انفجارهای پیاپی،
و ابرهای مسموم،
آیا طنین آیههای مقدس هستند؟
ای دوست، ای برادر، ای همخون
وقتی به ماه رسیدی
تاریخ قتل عام گلها را بنویس.
"
حس میکنم که میز فاصلهی کاذبیست در میان گیسوان من و دستهای این غریبهی غمگین.