پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله گروهی رو به جنگ با دشمن فرستادن ، وقتی از جهاد برگشتن فرمودن :
آفرین بر گروهی که جهاد کوچکتر را انجام دادند ولی جهاد بزرگترشان هنوز باقی مانده !
شخصی پرسید :
جهاد بزرگتر چیست؟
حضرت پاسخ داد :
جهاد با نفس
📚کافی ، ج ۵، ص ۱۲
این روایت رو زیاد شنیدیم ، ولی خوب بهش فکر کردیم؟
جنگ با شمشیر و نیزه چه قدر سخته؟
چه قدر خطرناکه؟
چه قدر احتمال داره آدم سالم برگرده؟
♦️پیامبر این کارِ به این سختی و زحمت رو میزارن جهاد کوچک و جهادِ نفس رو میگن جهاد بزرگ ،
خب پس جهاد با نفس سخت تر از جنگ با دشمن هست .
حالا اصلا چی هست جهاد با نفس؟
خیلی ساده و خلاصه یعنی مبارزه با
"دلم میخواد ها"
وقتی ما برای کارهایی که دلمون میخواد انجام بدیم حدّ و مرز قائل شدیم و اونها رو رعایت کردیم مشغول جهاد اکبریم.
دلم میخواد اینو ببینم .
دلم میخواد اینو بخوررم .
دلم میخواد اینو بگم .
دلم میخواد برم فلان جا .
دلم میخواد ...
اگه تو این جور مواقع به چیزی که رضایت خدا درش هست توجه کردیم یعنی مشغول جهاد اکبریم .
اگه دلخواهمون رو محدود کردیم به حدود عقلی و شرعی ما هم مجاهد فی سبیل الله هستیم .
✅ برای پیروزی در جهاد اصغر باید در جهاد اکبر پیروز شد .
هدف از مطالبی که اینجا گفته میشه انگیزه ای برای شروع جهاد اکبر و حرکت درین مسیر هست .
ازین صحیت میکردیم که هیچ کس در هیچ شرایطی نباید نا امید بشه ،
اگه بدترین و گناه کارترین فرد هم توبه کنه خدا ازش قبول میکنه و گذشتش رو میبخشه .
قرار شد چند تا حکایت از بخشندگی خدا بگیم .
ناصح
⬅️ زنی آوازه خوان و رقاصه به نام "شعوانه" در بصره زندگی می کرد ، در شهر ، مجلس گناهی بر پا نمیشد مگ
این حکایت اول بود ،
حکایت دوم از زبان امام سجاد علیه السلام :
مردی با خانواده اش سوار کشتی شد ، دریا طوفانی شد و کشتی شکست و غرق شد ، همه خانواده از دنیا رفتن به جز همسرِ مرد که با تکه چوبی خودش رو به ساحل رسوند .
در ساحل جوانِ "راهزنی که مرتکب همه گناهان میشد" زن را دید ، از زن پرسید :
انسان هستی یا جنّ؟
همین که زن گفت انسان ، جوانِ راهزن قصد گناه کرد ، بدون این که کلامی بگوید پایین پای زن نشست ،
بدن زن به لرزه افتاد.
جوان گفت : از چه میترسی؟
زن به آسمان اشاره کرد (از خدا میترسم) ، جوان گفت : تا حالا این گناه را انجام دادی؟
زن گفت : نه .
جوان گفت : تو این طور میترسی در حالی که کاری نکردی و الآن هم من تو را مجبور کردم !
من باید این طور بترسم.
دست از زن برداشت و مشغول توبه شد .
بعد از مدتی در بیابانی میرفت که با راهبی همسفر شد ، راهب گفت :
این آفتاب سوزان است و آزار دهنده ، بیا دعایی کنیم تا خدا سایه ای برای ما بفرستد .
جوان گفت :
من کار خوبی از خودم سراغ ندارم تا دعا کنم ، راهب گفت :
من دعا میکنم تو آمین بگو .
خیلی زود بعد از دعا ابری بالای سرشان ظاهر شد و در طول مسیر با آنها حرکت میکرد و برایشان سایه می انداخت .
به جایی رسیدن که مسیرشان جدا میشد ، دیدند ابر بالای سر جوان در حرکت است !
راهب گفت : این ابر برای دعای تو بود نه من ، داستانت را برایم بگو .
بعد از شنیدن ماجرایِ جوان توبه کار راهب گفت :
خدا گذشته تو را بخشیده ، مواظب باش در آینده چگونه رفتار میکنی .
📚کافی ، ج ۲، ص ۶۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج قاسم :
🔴 داعش بیش از دو هزار دختر نوجوان و زن جوان ایزدی را بین خودشان دست به دست چرخاند .
🔴 از بچه کوچکی میپرسند سرت را ببُریم یا با تیر بُکشیمت !
ودر آخر سرش را بُریدند .
🔴 طفلی را از سینه مادرش جدا کردند ، مثل گوسفند سرخش کردند ، لای پلو گذاشتن و برای مادرش فرستادن .
حاج قاسمِ عزیز چه قدر باید قدر دان تو باشیم که نگذاشتی ایران ، سوریه و عراق شود ،
چه قدر باید شرمنده باشیم که به عکست توهین کردند ،
هر چند میدانم تو آنها رو هم فرزندان خودت میدانی !
eitaa.com/hmmnasehe