کربلا نقطهی عطف زندگی میتونه باشه .
اصن شما بدِ بدا باشی و بری کربلا ، حب حسین میوفته تو قلبت و دیگه نمیتونی بیحسین بمونی !
زندگی وقتی که یک حسین همیشگی و پیوسته داره ،
[ هیچوقت توی تاریکی غرق نمیشه ]
#ارباب
حسرت بَرَم به محتضری که آخرین نفس
روی تو دید و خنده زد و گفت یاحسین ع . .
#ارباب
آقای امام حسین ، شما تنها کسی بودید که بدون ریختن طرح رفاقت ، شدید شفیق ترین ، بهترین ، با معرفت ترین و مهربون ترین رفیقِ ما .
#ارباب
کربلا خواستنم از هوسم نیست ولی . .
خاکتان طعم عسل داشت ، نمک گیرم کرد !
#ارباب
حُبُّ الْحُسِین♡
چندروزیستکهتامیشنوماسمشرا . .
اربعین، کربُبلا، ایندلِمنمیلرزد ؛
#ارباب
بر ما نظری کن که در این شهر غریبیم..!
جز عشقِتو عشقها فراموشم باد!
جُزتو،یآرینگرفیتمونخواهیمگرفت!
مددیڪنڪهبہدِل
شوقِوصآلاَست؛
#ارباب
حُبُّ الْحُسِین♡
❤️🩹 .
گفتند : عطا نمی شود . . . اما شد
بخشیده خطا نمی شود . . . اما شد ؛
گفتند به این "حسین حسین" گفتن ها
درد تو دوا نمی شود . . . اما شد '
#ارباب
چَشـمِمَنخیسِوَهَــواےِتوبِہدِلاُفتـادِه . .
اِےرَفیــقِاَبَدے،حَضرَتِاَربابسَلام!(:❤️🩹"
#ارباب
1.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کاشکی یکی پیدا بشه من رو بیاره حرمت دلبرِ عراقی:)))
#ارباب
از خیابان #شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!🤔
.
🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی؟...
جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞
.
🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز #یا_زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت #حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم😓 از کوچه گذشتم...
.
به سومین کوچه رسیدم!
🌷شهید محمد حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
.
به چهارمین کوچه!
🌷شهید عبدالحمید دیالمه...
آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن کردن مردم!
#مطالعه کردی؟!
برای #بصیرت خودت چه کردی؟!
برای دفاع از #ولایت!؟!
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...
.
🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران...
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
#شرمنده شدم، از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
.
🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس، نگهبانی #دل...
کم آوردم...
گذشتم...
.
هفتمین کوچه انگار #کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی...
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم #مدارس !
هم #دانشگاه !
هم #فضای_مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم...
.
🌷هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند...
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را #تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند...
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد #ارباب...
.
پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند،برایشان...
.
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت...
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود...😭😭😭
.
دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!
تمام شد...
#تمام
.
از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا، نمی توان گذشت...
📣 از انتشار این متن کوتاهی نکنید
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•
#شهیدانه