eitaa logo
حُفره
566 دنبال‌کننده
250 عکس
27 ویدیو
2 فایل
به نام تو برای تو . مبارکه اکبرنیا هستم. شیمیستِ روانشناسی‌خوانده که عاشقِ کتاب 📚 و محتاجِ کلمه✍️ است. مشغول به شغل‌های شریفِ همسری، مادری و استادیاری مدرسه‌ی نویسندگی مبنا https://daigo.ir/secret/41456395944 . در بله: https://ble.ir/hofreee
مشاهده در ایتا
دانلود
کاش سر "اللّهمّ إنّا لانعلم منهم إلاّ خيرا" بعدی اینقدر سرمون پایین نباشه! @hofreee
دیدن این دو زن به ما مادرها نوید می‌دهد که شاید این خانه‌نشینی‌ها و سکونِ ظاهری‌‌مان بی‌فایده نخواهد بود. جنگ زنانه‌ی ما با دشمن خیلی بی‌سر و صداتر از مردهاست. آرام ممتد و نرم. آنقدر که هیچ‌کس متوجه شکستنِ استخوان‌هایِ دشمنانمان نشود. @hofreee
اگر دوست داشتید روایتم را در روزنامه‌ی اصفهان زیبا بخوانید.👇👇👇 سنجاق شده به جنگل‌های ورزقان @hofreee
دیگر چطور باید بوی گوشت سوخته و خون را به شامه‌یِ هشت میلیارد انسانِ روی زمین رساند؟ @hofreee
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
یهودی باشی، مسیحی باشی، مسلمان باشی، اصلا بی‌دین باشی! حتی دانشجویی باشی در جایی که خون از دست سرانش چکه‌چکه می‌کند! باز هم می‌توانی در طرف درستِ تاریخ بایستی! فقط کافی‌ست هنوز کور و کر نشده باشی و یک چیزِ فطری درونت بیدار باشد به اسم وجدان! اگر نمُرده باشی همیشه جای درست می‌ایستی! همین. @hofreee
متنفرم از تمام راهکارها و قوانین فرزندپروی‌تان که توی اتاق کارتان نوشته‌اید و بلند بلند از رویش برای مادرها می‌خوانید! همان اتاق‌ها که یک‌بار هم نگذاشتید بچه‌تان پا تویش بگذارد! البته اگر بچه‌ای داشته باشید یا خودتان بزرگش کرده باشید! @hofreee
📚 همیشه سرمون توی کتابه! 📣 آغاز ثبت‌نام حلقه کتاب مبنا ما تو حلقه کتاب مبنا، فقط کتاب نمی‌خونیم؛ بلکه با کتاب زندگی می‌کنیم! یعنی: مهمونی‌هامون ! به جای اینکه دائم درگیر این باشیم که حالا چی بپوشم؟ به این فکر می‌کنیم که ؟ و به جای اینکه همش سرمون تو گوشی باشه! ! هم‌خوانی و نقد کتاب‌های: 📖 سباستین - اثر منصور ضابطیان 📖 زمین سوخته - اثر احمد محمود 📖 در جبهه غرب خبری نیست - اثر اریش ماریا رمارک 🔻 اطلاعات بیشتر دوره و ثبت‌نام حلقه کتاب: http://B2n.ir/a92820 http://B2n.ir/a92820 | @mabnaschoole |
برای ثبت‌نام حلقه‌ی کتاب می‌تونید از این کد تخفیف هم استفاده کنید🌱 @hofreee
هدایت شده از گاه گدار
ما توی مبنا در دنیای عجیبی داریم زندگی می‌کنیم. همین الان، توی همین دقیقه‌ها که من دارم این کلمه‌ها را می‌نویسم، همه ما نگران یک دوست و همکار عزیز هستیم. همکاری که همشهری خیلی از ماها نیست و تا به حال چهره‌اش را هم ندیده‌ایم. دوست عزیزی که از پر کارترین ها در جمع ماست و حضورش و دقت بالایش در کار همیشه اسباب خیال راحتی است. این دوست عزیز این روزها در بیمارستان است، سطح هوشیاری‌اش پایین است و توی مراقبت‌های ویژه بستری است. ما نگرانش هستیم، مثل خانواده‌اش. من البته به خدا خوش‌بینم و می‌دانم که لطفش همیشه پیش پای ما بنده‌هاست اما این را هم می‌دانم که گره‌های زیادی در زندگی هست که باز شدنش به واسطه دعاهای ماست. برای این دوست ما دعا کنید. با هر کلمه و جمله‌ای که بین شما و خدا صمیمی‌تر است، برای این دوست ما دعا کنید. ما نگرانش هستیم.
استاد دارد از نحوه‌ی خودکشی هدایت می‌گوید. از زندگی‌اش و تلاش‌های ناکام‌مانده‌ی قبلی برای پایان دادن به زندگی‌اش. عکسی هم از جسد پیدا شده‌اش می‌فرستد. عرق پیشانی‌ام را پاک می‌کنم. کسی دارد سنگ روی سینه‌ام را بیشتر فشار می‌دهد. نفسم بالا نمی‌آید. خیره می‌شوم به قطره‌هایی که از بیرون لیوان آب سُر می‌خورند. لیوان را برمی‌دارم و یک نفس سرش می‌کشم. به تو فکر می‌کنم که روی تخت آی‌سی‌یو مچاله شده‌ای و به جسد هدایت با کت و شلوار. به تو فکر می‌کنم و کلمه‌هایی که تشنه‌ی نوشتن‌شان بودی و به هدایت. به پنبه‌هایی فکر می‌کنم که هدایت خریده بود تا درز در و دیوار را بگیرد و به اکسیژنی که وصل است به تو. به حرفت فکر می‌کنم که مدام می‌گفتی وقتت کم است و به برنامه‌ریزی چند روزه و دقیق هدایت برای پایان. نه قصد مقایسه دارم و نه قضاوت. فقط این فکرها دارد دیوانه‌ام می‌کند. جنگیدن برای اندکی بیشتر ماندن و جنگیدن برای زودتر رفتن! تمام زندگی جنگ است مگر نه؟ عکس: آخرین دست‌نوشته‌ی هدایت قبل از خودکشی‌اش. ( دیدار به قیامت. ما رفتیم و دل شما را شکستیم. همین! ) @hofreee