eitaa logo
حُفره
566 دنبال‌کننده
250 عکس
27 ویدیو
2 فایل
به نام تو برای تو . مبارکه اکبرنیا هستم. شیمیستِ روانشناسی‌خوانده که عاشقِ کتاب 📚 و محتاجِ کلمه✍️ است. مشغول به شغل‌های شریفِ همسری، مادری و استادیاری مدرسه‌ی نویسندگی مبنا https://daigo.ir/secret/41456395944 . در بله: https://ble.ir/hofreee
مشاهده در ایتا
دانلود
برای چه تیمی بازی می‌کنیم؟ مدت‌هاست به این فکر می‌کنم که آن نویسنده‌ی معروف که عاشق قلمش هستم در این جنگ ۱۲ روزه و بعد آن چه کرد؟ جز اینکه تبلیغ یک گالری مسخره را گذاشت؟ جز اینکه آن دیگری که کتاب‌هایش را به هزار نفر پیشنهاد دادم، وقتی خون مردم من کف زمین و گوشت بدنشان به دیوار چسبیده بود، رفته بود رونمایی کتابش در خارج از ایران؟ جز اینکه آن نویسنده که مو به مو کتاب‌‌هایش را خواندم و پول گزافی هم برایشان دادم گفت جنگ بد است! جنگ نکنید با هم! و آن رژیم کثیف وقتی او آن شعار‌های مضحکش را می‌داد، بالای سرم موشک و پهپاد خالی می‌کرد؟ آن انتشارات معروفی که یکی در میان کتاب‌هایم از آنجاست چه کرد؟ اصلا برگردیم به قبل از این جنگ! آن‌روزها که جوان‌های مملکت را برای اجباری نبودن حجاب سلاخی می‌کردند، آن‌ها کجا بودند و چه کردند؟ مگر انقلاب را تمام شده فرض نکردند و ریخت و قیافه‌شان عوض نشد؟ بعد هم که دیدند سراب بود، دوباره برگشتند به همان نقاب همیشگی‌شان؟ ما چه کردیم؟ مگر نه اینکه همه چیز یادمان رفته؟ دوباره کتاب‌هایشان را می‌خوانیم و یادداشت و مرور می‌نویسیم. در صفحه اینستا و بهخوان معرفی می‌کنیم. باز هم تبلیغ‌شان می‌کنیم. در مراسم همان نویسنده‌ها شرکت می‌کنیم و حسابی جمع را برایشان شلوغ می‌کنیم. در نمایشگاه کتاب او با موی افشان و اخمی که کل صورتش را پر کرده روی صندلی می‌نشیند. درحالی که شلوارش آنقدر بالا رفته که تا سر زانویش پیدایست. ما صف می‌بندیم که امضا بگیریم. که بگوییم تو را به خدا باز هم بنویس! آن‌وقت نویسنده‌ی تازه‌کار محجبه و مقیدمان کنج انتشارات نشسته و چشمش به در خشک شده. آنقدر می‌کوبیمش که حتی جرات نکند باز سمت نویسندگی برود. کتابش را معرفی نمی‌کنیم چون انتشاراتش چیپ است! انقلابی و شهدایی‌ست! بعد حتما باز هم دم از مبارزه و جنگیدن می‌زنیم! اینکه هنرجوی نویسندگی باشی و گاهی مجبور به رفتن به کلاس استادی که ازقضا بدش نمی‌آید تو و امثال تو موشکی پهپادی چیزی بخورید و بمیرید را می‌فهمم! اما اینکه دقیقا در همان سطح استاد برجسته و طرفدار انقلاب باشد و تو انتخاب کنی که آن دیگری را بروی نمی‌فهمم! که او را به خودش غره کنی نمی‌فهمم! حتی با شهریه‌ی نجومی که دارد! حالا بهانه چیست؟ اینکه باید اتحاد داشت و میان این آدم‌ها بُر خورد! آدم‌هایی که تمام دو ساعت کلاس تو و عقایدت را می‌کوبند و تو لال گوشه‌ای نشسته‌ای و حتی جرات نداری بگویی " بس کن لطفا! به عقاید من احترام بذار! " این اتحاد است؟ چرا اتحاد همیشه از طرف ماست؟ چرا ما همیشه سیاهی لشکر شویم برای آن‌ها؟ چرا آن‌ها یک‌بار یکی از کتاب‌های جبهه انقلاب را نمی‌خوانند و معرفی و تبلیغ نمی‌کنند؟ چرا آن‌ها هیچ‌وقت ساکت نمی‌شوند؟ چرا ما همیشه دنبال آن‌هاییم؟ چرا فقط ما دنبال ارتباط و نازکشیدن و لبخند آن‌هاییم؟ و آن‌ها با ابروهای گره افتاده و چینی روی دماغ از دور برایمان دست تکان می‌دهند. انگار یک تکه زباله‌ی بدبو دیده‌اند و مجبورند برای مدتی تحملمان کنند! چرا آن‌ها حاضر نیستند کلاس یک روحانی بیایند و حرف‌های ما را گوش کنند؟ حالم از این اتحاد که بیشتر شبیه خودشیرینی است و چیز بدتری به هم می‌خورد! چرا باید با کسی که آرزوی مرگم را دارد چشم تو چشم شوم و دست‌هایش را سفت بچسبم؟ تاثیرگذاری؟ تاثیر چه گذاری؟ مگر نه اینکه می‌رویم تویشان و به زودی خودمان هم یکی از آن‌ها می‌شویم؟ رویمان نمی‌شود که عکس آقا را به دیوار اتاقمان بچسبانیم. دیگر آن پیکسل‌های شهدایی را روی کیف‌مان وصل نمی‌کنیم. اصلا سمت بعضی انتشارات نمی‌رویم چون اگر کتابمان آنجا چاپ شود برچسب عقب‌ماندگی می‌خوریم! همه‌ی این حرف‌ها را اول از همه به خودم می‌گویم. روزهاست که به آن فکر کرده‌ام و تصمیمی گرفته‌ام! تصمیمی که شاید بابتش حرف زیاد بشنوم. برچسب دگم و بی‌سواد بخورم. تصمیم گرفته‌ام که درصورتی که مجبور باشم برای یادگیری بیشتر کتابی از این انتشارات‌ها و نویسنده‌ها بخرم. البته اولویت اول امانت گرفتن کتاب است و اگر نشد خرید. در خفا بخوانم و چه خوب بود چه بد تبلیغ و معرفی برای آن نروم. از طرف دیگر هر چه کتاب خوب و متوسط از جبهه‌ی انقلاب و طرفداران واقعی مردم باشد، تبلیغ کنم. یادداشت بنویسم و به آدم‌ها سفارش کنم حتما بخرند. برای کتاب‌های ضعیف‌تر و کتاب‌ اولی‌ها نقد ملایم‌تری داشته باشم که دل‌زده نشوند. یک سری انتشارات را تحریم و انتشاراتی که وطنم را عزیز می‌شمارند، طرفداری کنم. دوست ندارم پولی که برای کتاب می‌دهم تیغ شود روی گردن مردمم! حالا که از طرف نهادهایی که باید کاری صورت نمی‌گیرد پس خودم یاعلی بگویم. و از شر شیطان و روشنفکربازی‌ها به خدا پناه ببرم! ✍️ مبارکه اکبرنیا @hofreee
جنگ هنوز در من تمام نشده و خوب است که نشده. آنقدر که روایت‌ها را خوانده یا شنیده‌ام، چشم‌هایم می‌سوزد و قلبم تیر می‌کشد. به حسین که شیر می‌دهم یاد مادری می‌افتم که خانه‌شان موقع شیر دادن بچه هشت‌ماهه‌اش منفجر شد و مادر و کودک را نتوانستند از هم جدا کنند و باهم دفن کردند. به پدری فکر می‌کنم که پیکر سه دختر و همسرش را کنار هم ردیف کرده و منتظر است که کاش همه چیز خواب باشد. به زنی که گفت وقتی در اتاق پسرم را باز کردیم فهمیدیم همه چیز تمام است. مکث می‌کند و ادامه می‌دهد " ولی بچه‌م زجر نکشید. چون هیچ صدایی نیومد. کمکی نخواست. خداروشکر درد نکشید." به زنی که با هشتاد درصد سوختگی وقتی صدای گریه‌ی بچه‌ی سه ماهه‌اش را می‌شنود می‌گوید که بیاوریدش که شیرش بدهم. بچه‌ام گرسنه است اما نمی‌داند بچه از شدت سوختگی ضجه می‌زند. به زنی که می‌گفت فقط دو گام با بچه‌ها و همسرش فاصله داشته و دیده نصف خانه‌شان سقوط کرده و آن‌ها در چند ثانیه رفته‌اند. به خواهری که می‌گفت خواهرم زنگ زده بود و می‌گفت از دست بچه‌ها خسته‌ام و کاش بخوابم و کسی صدایم نکند. همان روز شهید می‌شود و خواهر خوشحال است که او بالاخره توانسته یک خواب راحت داشته باشد. به مردی که می‌گفت اینجا کربلا بود و نمی‌دانستم باید کدام عزیزم را از زیر آوار بیرون بکشم؟ به زنی که آخرین حرف همسرش پشت تلفن این بود که " دارم میام خونه عزیزم! " به زنی که پیکر کفن پیچ پسرش را بغل کرده بود و می‌گفت سید علی پنج ساله من اینقدر سبک نبود! به آن‌ها که به یک تکه گوشت و پوست از عزیزانشان راضی‌اند. هر روز با آن‌ها اشک می‌ریزم و این عذاب دادن را دوست دارم. نباید یادم برود. حرام است بر من که به زندگی عادی برگردم. هیچ‌چیزی به قبل از جنگ برنمی‌گردد. دارم مصاحبه‌ها را گوش می‌دهم که آهنگی میخکوبم می‌کند. ناخواسته روی کلیپی رفته‌ام. ریتمش را دوست دارم. درون کلیپ با فونت درشتی نوشته: " و او با سپاهی از شهیدان باز می‌گردد..." تصورش هم فوق‌العاده است. او و تک تک آدم‌هایی که یک روز با ظلم و ناحقی از ما گرفته‌اند برمی‌گردند. شانه به شانه‌ی هم. زیبا نیست؟ من آن روز کجایم؟ ما آن روز کجاییم؟ باید بدوم که به آن‌ها برسم. @hofreee
روزی به دوستی که مادر پُرمشغله‌ و فعالی بود گفتم چطور خودت و وجدانت را قانع می‌کنی برای زمان‌هایی که کنار بچه‌هایت نیستی؟ می‌دانستم او مادری‌ست که دغدغه تربیت فرزند را دارد. گفت اگر به کاری که می‌کنم ایمان دارم باید عذاب وجدان نبودن را به جان بخرم. حرفش را نپذیرفتم‌. شعاری بود. در روزهایی بودم که نمی‌توانستم و نمی‌خواستم حتی پنج دقیقه از بچه‌ها دور باشم. هنوز برای خودم حق کمی آزادی و پیگیری علایق را قائل نبودم. چند سالی گذشت و این سوال در ذهنم بود و حتی بزرگ‌تر از قبل. اینکه اصلا آن شهدای بزرگی که هیچ‌وقت کنار فرزندانشان نبوده‌اند و عنان زندگی از دستشان در رفته و بچه‌ها هم راه کج رفته‌اند چه؟ آن‌ها چطور خودشان را راضی کردند و حالا راضی‌اند؟ تا به جملات این کتاب رسیدم. گاهی برای هدف بزرگتری که خدا روی شانه‌هایت گذاشته باید نباشی. بر آن بچه‌ها هم مقدر شده رنج بکشن و بی‌مادری یا بی‌پدری تا سهم خود را بپردازند. هرکس باید سهمی بدهد تا قبول شود. حالا به این فکر می‌کنم که لحظه‌هایی که نیستم برای خدا نیستم یا برای خودم؟ سهم من چیست و چقدر است؟ پ.ن: کتاب را به زودی معرفی می‌کنم ان‌شاالله. @hofreee
سلام و ادب مدتی هست که تصمیم دارم این کتابو بخونم اما شرایط جور نمیشد. حس می‌کنم جمع‌خوانی چنین کتبی برکت داره و اراده‌مون رو تا پایان حفظ می‌کنه. پس کانالی در بله زدم که هم شلوغ نشه و هم امکان نظر دادن و گفتگو باشه. من درواقع نه مدرس این کتابم نه علم خاصی دارم. فقط یک گرداننده هستم. امید دارم دور هم جمع بشیم و از هم یاد بگیریم. 🔸️ عنوان کتاب: طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن. سلسله جلسات استاد سید علی خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب، با موضوع اندیشه اسلامی در قرآن در ماه رمضان سال ۱۳۵۳ . انتشارات صهبا. 🔅 برنامه‌ی جمع‌خوانی: 🔰 شنبه تا چهارشنبه : روزی ۵ صفحه 🕰شروع جمع خوانی: ▫️ شنبه ۴ مرداد ۰۴ ⚠️ مشارکت و همراهی اجباری نیست و با هم هر روز می‌خونیم و اگر نکته و ابهامی بود بیان میشه. اگر مایلید بسم‌الله 👇👇👇 ( در نرم‌افزار بله) https://ble.ir/andisheeslami04 🟢 لطفا برای افرادی که فکر می‌کنید تمایل دارند هم بفرستید. ممنونم. @hofreee
حُفره
برای چه تیمی بازی می‌کنیم؟ مدت‌هاست به این فکر می‌کنم که آن نویسنده‌ی معروف که عاشق قلمش هستم در ا
🔸️ در راستای این پست: 1️⃣ سعی می‌کنم پول‌هایم را جمع کنم و تا جایی که شرایطش باشد کتب جبهه‌ی انقلاب را حتما چاپی بخرم. این کار باعث بالا رفتن شماره‌ی چاپ آن کتاب و درنتیجه بیشتر دیده شدنش می‌شود. چون کتاب‌های الکترونیک هرقدر هم که خوانده شوند شماره چاپ فیزیکی کتاب را بالا نمی‌برند. می‌دانم شرایط اقتصادی سخت است اما نیت کنید و خرید این کتاب‌ها را حتما در اولویت بگذارید. 2️⃣ در این مدت سعی کرده‌ام آن گاردی که به چنین کتاب‌هایی داشتم را بشکنم و با نگاه مثبت‌تری سراغشان بروم. 3️⃣ اما همچنان بعضی اشکالات تکنیکی برایم آزاردهنده بوده و حتی روی محتوای خوب کتاب هم اثرگذار است. پس سعی کرده‌ام نقد واقع‌بینانه‌ای داشته باشم که موجب رشد شود. نه اینکه قبلا چنین نقدی نداشتم اما خب خیلی سرشان غر می‌زدم و دیدم منفی بود🤦‍♀️ اگر دستم به نویسنده‌شان هم برسد حتما نکاتم را دلسوزانه می‌گویم. 4️⃣ نقدهایم را حتما در بهخوان به اشتراک می‌گذارم تا کتاب‌ها بیشتر دیده شوند : https://behkhaan.ir/profile/mob.akbarnia?inviteCode=vHmIq1z3cBq1 🔅 نیاز نیست حتما حرفه‌ای بود و نقد یا یادداشتی برای کتاب نوشت. شما از نظرگاه خودتان هرچه دوست داشتید بنویسید. 🔅 حتما هم نیاز به بهخوان نیست. هر جا که توانستید راجع به کتاب صحبت کنید. 5️⃣ درعوض آن نقد سعی می‌کنم امتیاز کتاب را کمی بالاتر از آنچه برایم مطلوب بود بدهم. ( در بهخوان) 6️⃣ خواستید که این افراد و نشرهای نامطلوبی که در پست قبلی گفتم را معرفی کنم. واقعا اجازه‌ی چنین کاری را ندارم. به نظرم هرکس باید به تشخیص خودش عمل کند. از افرادی که اطمینان دارید پیشنهادهای کتاب را قبول کنید. کم‌کم که بخوانید خودتان نویسنده‌ها و انتشارات مورد اطمینان را خواهید شناخت. 🔅 پیدا کردن گروه و گعده‌ای کتابخوان و هم‌عقیده هم می‌تواند مفید باشد. مثل حلقه‌ی کتاب مبنا که البته فعلا ثبت‌نامش بسته شده. 7️⃣ کتاب‌های بهتر را از طریق تمام ابزاری که دارم تبلیغ کنم. خواستم بگویم به لطف خدا کار را رها نکردم. شما چه می‌کنید؟ اگر راه‌های دیگری به ذهنتان می‌رسد حتما بگویید که اضافه کنم👇 https://daigo.ir/secret/41456395944 @hofreee
1.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عزیزکم! ما همه خوابیم. لطفا با ضجه‌هایت خوابمان را پریشان نکن. خاک بخور و سنگ به شکمت ببند و بگذار سرمان به کارهای همیشگی‌مان گرم باشد. تو دروغی! واقعی نیستی. شاید اصلا با هوش مصنوعی ساخته شده باشی. نمی‌توانی که واقعی باشی! به هرحال جهان مگر این همه بی‌در و پیکر است که تو و نسلت را بکشند؟ عدالت پس کجاست؟ نه. نه! واقعیت ندارد. بگذار بخوابیم. ؟ @hofreee
1.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این فیلم را بادقت ببینید. می‌دانید چرا؟ چون وقتی داشتیم موشک می‌ریختیم روی این حرامی‌ها شک و تردید به دلتان نیفتد که " وای بیچاره زن و بچه‌های اسرائیلی چه گناهی دارن؟ ". این‌ها نسل در نسل و کوچک و بزرگ از نطفه حرامزاده‌اند. مگر می‌شود سال‌ها در زمین غصبی زندگی کنی و حرامزاده به دنیا نیایی؟ یعنی صدای ضجه و ناله‌ی آدم‌ها را نمی‌شنوند؟ حتی به یک نفرشان نباید رحم کرد. آنکه آن‌جا زندگی می‌کند تکلیفش معلوم است! لطفا در حمله‌ی بعدی آنقدر نازک و لطیف نباشید! @hofreee
10.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وسط این همه غم یهو دلم باز شد :) کاش میشد زمان رو برگردوند به اون روزها که دغدغه‌مون رسیدن ماه تولدمون بود و گرفتن کادو و فوت کردن شمع. چی شد که جهان‌مون اینطور مچاله شد؟ https://daigo.ir/secret/41456395944 @hofreee
1.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
●خواب‌ها هم بو دارند ● _ مامان بوی کباب میاد؟ _ نه عزیزم. چشاتو ببند. داری خواب می‌بینی... @hofreee
این روزها خیلی به تو فکر می‌کنم. به انگشت‌ اشاره‌ات که مدام روی لب‌هایت بود. به چشم‌هایت که آدم روبه‌رویت را می‌دید و نمی‌دید. انگار پشتش غاری بود تنگ و تاریک و سرد که هرکسی نمی‌توانست به آن برسد. به سرت که یکی در میان رو به پایین بود. بعد چطور می‌توانستی دنیا رو اینطور خوب ببینی؟ آنقدر کم حرف می‌زدی که صدایت را یادم نیست. بلد بودی به آدم‌ها گوش بدهی و ترحم نکنی. به مسخره‌بازی‌هایم ریز ریز بخندی و بگذاری آدم خودش باشد کنارت. نوشته‌هایت را می‌خواندم و می‌خواستم تو باشم. ادایت را دربیاورم. می‌نوشتم و می‌خواندی. سرت را از لای کتاب‌های قطورت بیرون می‌آوردی. دوباره انگشت اشاره‌ات را روی لب‌ها فشار می‌دادی. من قلبم دوپ دوپ می‌زد که قرار است چه بگویی؟ رک بودی و می‌ترسیدم. اما هیچ‌وقت پشیمانم نکردی. همیشه نقدهایت را لای تعریف‌ها می‌پیچاندی که دل آدم را نزند. چطور می‌توانستی از آن اراجیف، حرف خوب دربیاوری؟ گفتی: " به نظرم به نویسندگی فکر کن. " می‌دانم که آن لحظه چال روی گونه‌هایم در عمیق‌ترین حالت ممکن بود. گفتم: " خودت چرا جدیش نمی‌گیری؟ تو خیلی معروف میشی. همه عاشقت میشن! قول میدم! واسه کتابات صف می‌کشن" نفست را بیرون دادی. هنوز حالت تکان خوردن لب‌هایت یادم هست. انگار کلمه‌ها آدم‌هایی بودند با قد و هیکل متفاوت که موقع بیرون آمدن‌شان از حفره دهانت توان مختلفی می‌طلبیدند. گفتی که استعداد، پول، علاقه، اراده و تلاش فقط یک بخش کوچکی‌ست برای موفق شدن. بچه بودم و نمی‌فهمیدم چه می‌گویی. مگر ورد زبان تمام آدم‌های موفق و کتاب‌ها همین چند کلمه پشت هم نیست؟ گیجی‌ام را که دیدی گفتی: " یه وقتایی نمیشه. یعنی اون نمی‌خواد که بشه. گره‌هایی میندازه تو مغزت... تو زندگیت که تا بازشون نکنی انگار دکمه توقف همه چی رو زدن. همه چی! " این روزها به تو فکر می‌کنم نه برای اینکه دلتنگت شده‌ام. من یک‌جایی توی نفهمی‌هایم از دستت دادم و شماره‌ات را پاک کردم و دیگر ندیدمت. پس رویم نمی‌شود که بگویم دلتنگ شده‌ام اما شنیده‌ای که آدم‌ها هرچه را به سخره بگیرند سرشان می‌آید؟ بلای توی مغزت سر من هم آمده. نمی‌دانم کجایی؟ ازدواج کرده‌ای یا نه؟ بچه‌دار شده‌ای یا نه؟ فقط دلم می‌خواست می‌توانستم ازت بپرسم به جواب سوال‌هایت رسیده‌ای؟ اگر هنوز نرسیده‌ای پس چطور ادامه می‌دهی؟ تو خیلی راست می‌گفتی! اما آن‌ها که موفق شده‌اند یعنی از این سوال‌ها ندارند؟ چطور با این سلول‌های سرطانی می‌جنگند و نمی‌گذارند متاستاز کند؟ اصلا موفق شدن را با چه متر و معیاری باید سنجید؟ به نظر من تو بهترین آدمی بوده‌ای که توی زندگی‌ام دیده بودم. از خیلی از این‌ها که روی سِن می‌روند و ملت برایشان کف می‌زنند هم موفق‌تر! اما چرا باید برای تو نخواهد و برای دیگری بله؟ من چند سال است که هر ازگاهی اسمت را سرچ می‌کنم. شاید کتابی نوشته باشی و وسط این همه اسم تکراری تو را پیدا کنم. خودم را به مراسم رونمایی کتابت برسانم و دست بگذارم روی شانه‌ات و تمام حرف‌هایم را چشم‌بسته و تند تند بزنم و دربروم. اما اسم تو هیچ‌جا نیست. پس گیر کرده‌ای. من هم لباس زندگی‌ام به دستگیره‌ی در گیر کرده و نخ‌کش شده. متنفرم از لباس نخ‌کش‌شده! وقت‌هایی که به نوشتن کتاب فکر می‌کنم و تمام آن اهداف والا و بزرگ که معمولا در زبان همه‌ی اساتید مشترک است، همیشه یک چیز کم است. تازگی فهمیدم آن چیست! یک انگیزه‌ی درونی و خیلی شخصی! مثلا من دوست دارم اگر پیدایت نکردم، تو لااقل روزی در یک کتابفروشی لا به لای آن کتاب‌های فلسفی‌ات اسم مرا ببینی. لحظه‌ای پا سست کنی. گره بیفتد به ابرویت که یعنی خودش است؟ کتاب را برداری. خودت را به نزدیک‌ترین صندلی برسانی. بنشینی. محال است اسم مرا فراموش کرده باشی. خودت می‌گفتی آدم‌ها در مواجهه با اسمم دو دسته‌اند. یا هیچ‌وقت یاد نمی‌گیرند یا هرگز یادشان نمی‌رود. تو دسته‌ی دومی‌. مطمئنم. بعد هم لابد می‌توانی ایمیلی چیزی درون آن کتاب از من پیدا کنی و بگویی که " خوب شد که به نویسندگی فکر کردی! " و چال روی گونه‌هایم باز هم عمیق شود. https://daigo.ir/secret/41456395944 @hofreee