eitaa logo
حُفره
565 دنبال‌کننده
250 عکس
27 ویدیو
2 فایل
به نام تو برای تو . مبارکه اکبرنیا هستم. شیمیستِ روانشناسی‌خوانده که عاشقِ کتاب 📚 و محتاجِ کلمه✍️ است. مشغول به شغل‌های شریفِ همسری، مادری و استادیاری مدرسه‌ی نویسندگی مبنا https://daigo.ir/secret/41456395944 . در بله: https://ble.ir/hofreee
مشاهده در ایتا
دانلود
این روزها خیلی به تو فکر می‌کنم. به انگشت‌ اشاره‌ات که مدام روی لب‌هایت بود. به چشم‌هایت که آدم روبه‌رویت را می‌دید و نمی‌دید. انگار پشتش غاری بود تنگ و تاریک و سرد که هرکسی نمی‌توانست به آن برسد. به سرت که یکی در میان رو به پایین بود. بعد چطور می‌توانستی دنیا رو اینطور خوب ببینی؟ آنقدر کم حرف می‌زدی که صدایت را یادم نیست. بلد بودی به آدم‌ها گوش بدهی و ترحم نکنی. به مسخره‌بازی‌هایم ریز ریز بخندی و بگذاری آدم خودش باشد کنارت. نوشته‌هایت را می‌خواندم و می‌خواستم تو باشم. ادایت را دربیاورم. می‌نوشتم و می‌خواندی. سرت را از لای کتاب‌های قطورت بیرون می‌آوردی. دوباره انگشت اشاره‌ات را روی لب‌ها فشار می‌دادی. من قلبم دوپ دوپ می‌زد که قرار است چه بگویی؟ رک بودی و می‌ترسیدم. اما هیچ‌وقت پشیمانم نکردی. همیشه نقدهایت را لای تعریف‌ها می‌پیچاندی که دل آدم را نزند. چطور می‌توانستی از آن اراجیف، حرف خوب دربیاوری؟ گفتی: " به نظرم به نویسندگی فکر کن. " می‌دانم که آن لحظه چال روی گونه‌هایم در عمیق‌ترین حالت ممکن بود. گفتم: " خودت چرا جدیش نمی‌گیری؟ تو خیلی معروف میشی. همه عاشقت میشن! قول میدم! واسه کتابات صف می‌کشن" نفست را بیرون دادی. هنوز حالت تکان خوردن لب‌هایت یادم هست. انگار کلمه‌ها آدم‌هایی بودند با قد و هیکل متفاوت که موقع بیرون آمدن‌شان از حفره دهانت توان مختلفی می‌طلبیدند. گفتی که استعداد، پول، علاقه، اراده و تلاش فقط یک بخش کوچکی‌ست برای موفق شدن. بچه بودم و نمی‌فهمیدم چه می‌گویی. مگر ورد زبان تمام آدم‌های موفق و کتاب‌ها همین چند کلمه پشت هم نیست؟ گیجی‌ام را که دیدی گفتی: " یه وقتایی نمیشه. یعنی اون نمی‌خواد که بشه. گره‌هایی میندازه تو مغزت... تو زندگیت که تا بازشون نکنی انگار دکمه توقف همه چی رو زدن. همه چی! " این روزها به تو فکر می‌کنم نه برای اینکه دلتنگت شده‌ام. من یک‌جایی توی نفهمی‌هایم از دستت دادم و شماره‌ات را پاک کردم و دیگر ندیدمت. پس رویم نمی‌شود که بگویم دلتنگ شده‌ام اما شنیده‌ای که آدم‌ها هرچه را به سخره بگیرند سرشان می‌آید؟ بلای توی مغزت سر من هم آمده. نمی‌دانم کجایی؟ ازدواج کرده‌ای یا نه؟ بچه‌دار شده‌ای یا نه؟ فقط دلم می‌خواست می‌توانستم ازت بپرسم به جواب سوال‌هایت رسیده‌ای؟ اگر هنوز نرسیده‌ای پس چطور ادامه می‌دهی؟ تو خیلی راست می‌گفتی! اما آن‌ها که موفق شده‌اند یعنی از این سوال‌ها ندارند؟ چطور با این سلول‌های سرطانی می‌جنگند و نمی‌گذارند متاستاز کند؟ اصلا موفق شدن را با چه متر و معیاری باید سنجید؟ به نظر من تو بهترین آدمی بوده‌ای که توی زندگی‌ام دیده بودم. از خیلی از این‌ها که روی سِن می‌روند و ملت برایشان کف می‌زنند هم موفق‌تر! اما چرا باید برای تو نخواهد و برای دیگری بله؟ من چند سال است که هر ازگاهی اسمت را سرچ می‌کنم. شاید کتابی نوشته باشی و وسط این همه اسم تکراری تو را پیدا کنم. خودم را به مراسم رونمایی کتابت برسانم و دست بگذارم روی شانه‌ات و تمام حرف‌هایم را چشم‌بسته و تند تند بزنم و دربروم. اما اسم تو هیچ‌جا نیست. پس گیر کرده‌ای. من هم لباس زندگی‌ام به دستگیره‌ی در گیر کرده و نخ‌کش شده. متنفرم از لباس نخ‌کش‌شده! وقت‌هایی که به نوشتن کتاب فکر می‌کنم و تمام آن اهداف والا و بزرگ که معمولا در زبان همه‌ی اساتید مشترک است، همیشه یک چیز کم است. تازگی فهمیدم آن چیست! یک انگیزه‌ی درونی و خیلی شخصی! مثلا من دوست دارم اگر پیدایت نکردم، تو لااقل روزی در یک کتابفروشی لا به لای آن کتاب‌های فلسفی‌ات اسم مرا ببینی. لحظه‌ای پا سست کنی. گره بیفتد به ابرویت که یعنی خودش است؟ کتاب را برداری. خودت را به نزدیک‌ترین صندلی برسانی. بنشینی. محال است اسم مرا فراموش کرده باشی. خودت می‌گفتی آدم‌ها در مواجهه با اسمم دو دسته‌اند. یا هیچ‌وقت یاد نمی‌گیرند یا هرگز یادشان نمی‌رود. تو دسته‌ی دومی‌. مطمئنم. بعد هم لابد می‌توانی ایمیلی چیزی درون آن کتاب از من پیدا کنی و بگویی که " خوب شد که به نویسندگی فکر کردی! " و چال روی گونه‌هایم باز هم عمیق شود. https://daigo.ir/secret/41456395944 @hofreee
5.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم را چند بار دیده باشم خوب است؟ پسرک اهل غزه است و در اینستا فالویش دارم. اول فکر کردم فیلم قدیمی است ولی دیدم دیروز فرستاده شده. شکر شکر شکر امشب کمی راحت‌تر می‌خوابیم🥺🥹 کاش عربی بلد بودم که بگویم چقدر با شادی‌تان شاد شدم. @hofreee
وقتی تازه مادر شده بودم همیشه سوالم این بود که یعنی زندگی شخصی‌ام تمام شد؟ دیگر حق ندارم علایقم را دنبال کنم؟ این جمله‌های کلیشه‌ای نفوذ کرده بود توی مغزم که " بچه که خوابه بخواب.... بچه که خوابه خونه رو تمیز کن.... بچه که خوابه غذا درست کن! " هشت نُه ماه با این حرف‌ها ادامه دادم اما شبیه کاغذی بودم که کسی بگیرد توی مُشتش و فشار دهد. مادری محض داشت متلاشی‌ام می‌کرد. با خودم زن‌های موفق اطرافم را تحلیل می‌کردم. اصلا کسی بود که فقط مادر باشد؟ یعنی برای خودش حتی یک دقیقه هم وقت نگذاشته باشد؟ واقعا به چنین زنی لااقل در اطراف خودم نرسیدم. هرکسی به طریقی یک دل‌مشغولی به غیر از مادری جور کرده بود. یکی با باغچه‌ی کوکچکش سرگرم بود. دیگری خیاطی... شیرینی‌پزی.... نقاشی.... گلدوزی.... درست کردن انواع ترشی و مربا.....آزمون استخدامی.... درس خواندن... کار کردن.... هیچ‌کس با مادری تنها نبود. انگار زن موجودی است که فقط در یک نقش نمی‌گنجد. مثل ریشه‌های یک درخت باید رشد کند و همه جا را بگیرد و قد بکشد. در یک باغچه جا نمی‌شود. اما آیا مادری باغچه بود؟ نبود اما دروغ نیست اگر بگوییم مادری زن را محدود می‌کند. هلش می‌دهد گوشه‌ی رینگ. حالا زن‌هایی که گوشه نماندند و پریدند وسط و قهرمان هم شدند پس چه کردند؟ چطور از این باغچه زده‌اند بیرون؟ بعد از نُه ماه مادری پاسخ سوالم را گرفته بودم. آن‌ها خودشان را در ابعاد مختلفی وسیع کرده بودند. سختی‌اش را به جان خریدند و با مادری حرکت کردند. من ساکن مانده بودم. پس وقتی بچه‌ها می‌خوابیدند چشم‌هایم را روی خانه‌ی شلوغ و خرده‌ریزه‌هایی که زیر پایم می‌رفت، می‌بستم. به صفحه و چدن روغنی و کثیف گاز دقت نمی‌کردم. سعی می‌کردم به غذاهای ساده‌تری که سریع درست می‌شوند فکر کنم. بدنم را به کم‌خوابی عادت بدهم و درعوض به علاقمندی‌هایم برسم. کتاب بخوانم. دوره‌هایی که دوست دارم شرکت کنم. بنویسم. راستش به هفته نکشید که من مادر دیگری شده بودم. اصلا انگار تازه خودم را پیدا کرده باشم. حالم با مادری بهتر بود و با بچه‌هایم. درست است که دیگر یک کدبانوی تمام عیار نبودم و خیلی از مسئولیت‌هایی که واجب نبود را حذف کردم اما روحم زنده شده بود. چه چیزی بهتر از یک مادر زنده بود؟ این مادر می‌توانست روی زندگی‌اش اکلیل بپاشد یا یک مادر مچاله و خسته؟ با اینکه هیچ کمکی نداشتم اما همان یک ساعتی که پسرها در طول روز می‌خوابیدند مرا شارژ می‌کرد. این عادت تا الان ادامه دارد. با این تفاوت که دوقلوها دیگر تن به آن یک ساعت خواب نمی‌دهند. حسین را می‌خوابانم و آن‌ها را با یک بازی فکری یا نقاشی یا فیلم مشغول می‌کنم و بزمم را برپا می‌کنم. با یک لیوان آیس‌لته و کتاب‌هایم روزم را می‌سازم. گاهی باید برای زنده رسیدن به قله، از راه سخت‌تری رفت و چشم روی خیلی چیزها بست! پ.ن: برای مادرهایی که شبیه آن‌روزهای من هستند.... https://daigo.ir/secret/41456395944 @hofreee
راستش من جز در مواقعی که مجبور نمیشدم، کتابی درمورد فلسطین نمی‌خواندم. حس می‌کردم نمی‌توانم این حد از غم، ظلم و بی‌عدالتی را تحمل کنم. می‌خواستم سرپوش بگذارم روی عذاب وجدانم. اما بعد از جنگ اخیر حس کردم برای خودم بهانه می‌تراشیدم. باید خیلی بیشتر از این‌ها دشمن را بشناسم و چه راهی بهتر از ظلم‌ها و پیمان‌شکنی‌هایی که داشته؟ چه راهی بهتر از خواندن قصه‌ی فلسطینی‌ها از سال ۱۹۴۸ تا اینجا؟ مدت کوتاهی هست که حتما یکی از کتاب‌های موازی‌خوانی‌ام مربوط به فلسطین یا اسرائیل است. می‌خواهم لیستی درست کنم و همین‌جا بگذارم که همه با هم یکی یکی سراغ این کتاب‌ها برویم و به شناخت دقیق‌تری برسیم. البته احتمالا شما خیلی زودتر از من بهانه‌ها را کنار گذاشته باشید. لطفا هر کتاب خوبی که در این زمینه می‌شناسید برای ما هم معرفی کنید👇👇👇 https://survey.porsline.ir/s/X9Htn2X خداخیرتان بدهد😇 @hofreee
حُفره
راستش من جز در مواقعی که مجبور نمیشدم، کتابی درمورد فلسطین نمی‌خواندم. حس می‌کردم نمی‌توانم این حد ا
🔰 کتاب‌هایی راجع به فلسطین: 🔅ماهی‌ها به دریا بر‌می‌گردند(مرضیه اعتمادی) 🔅فلسطین(سید علی خامنه‌ای) 🔅زخم داوود 🔅سرنوشت فلسطین 🔅تاوان عاشقی 🔅کاپوچینو در رام الله 🔅تا فراموش نشوی 🔅متاستاز اسرائیل 🔅ده غلط مشهور درباره اسرائیل 🔅اسرائیل آن شر مطلق 🔅چیزی برای از دست دادن ندارید جز جان هایتان 🔅خار و میخک 🔅 تو زودتر بکش 🔅بزرگترین زندان زمین 🔅باز شناختن غریبه 🔅خاکسپاری دوم بانوی مرگ 🔅سرزمین مقدس از گی دولیل 🔅صلحی که همه‌ی صلح‌ها بر باد داد از فرامکین 🔅منازعه فلسطین و اسرائیل از تمرا بی‌. اور 🔅اختراع قوم یهود از شلومو زند 🔅صبحِ فلسطین از سوزان ابوالهواء 🔅 خوش‌خیال بد اقبال از امیل حبیبی 🔅از حصار ( محمود درویش/ شعر) 🔅دروازه خورشید ( الیاس خوری) 🔅غارتگر ( محبوبه زارع) 🔅تراژدی یک داستان‌نویس ( ابراهیم نصرالله) 🔅 اسرائیل و درگیری دائمی ( ربیع داغر) 🔅سرزمین پرتقال‌های غمگین( غسان کنفانی/ مجموعه داستان کوتاه) 🔅 من سرگذشت یاسم و امید 🔅وقایع غریب غیب شدن سعید ابونحس خوش‌بدبین 🔅التیام از رضا مصطفوی 🔅سرنوشت فلسطین ( جمعی از نویسندگان) 🔅ریاح 🔅پایان یک نقش 🔅پل نامرئی از هنر به سیاست 🔅حقیقت سمیر 🔅معامله قرن 🔅این نقشه جعلی است 🔅سنگی که سهم من شد 🔅از پمبا تا ماریانا 🔅فرمانده در سایه 🔅 الی... ( فائضه غفار حدادی) 🔅 غزه از بازگشت می‌نویسد 🔅جایی که خیابان‌ها نام داشت 🔅حاج فلسطین 🔅رو به پایان 🔅سنافور 🔅پرونده فوق‌سری ۲۰۴۰ 🔅آخرین روز جنگ| رقیه کریمی 🔅پانصد صندلی خالی| لیلی علام الدین اسود 🔅من پناهنده نیستم| رضوی عاشور 🔅یک تکه زمین کوچک| الیزابت لرد 🔅بازگشت به رام الله| مریم برغوثی 🔅بازگشت به حیفا| غسان کنفانی 🔅حقیقت سمیر| یعقوب توکلی 🔅از کشمیر تا کاراکاس| سرباز روح الله رضوی 🔅چشم‌هایم در اورشلیم| مریم مقانی 🔅اجاره نشین خیابان الامین| علی اصغر عزتی پاک 🔅عروس یمن| زینب پاشاپور 🔅حکایت زخم‌ها| الهه آخرتی 🔅پنجره‌های در به در| محبوبه زارع 🔅اکسیژن برای مُرده‌ها نیست 🔅پایی در غزه 🔅تاریخچه نزاع اسراییل و فلسطین از ایلان پاپه 🟠ممنونم از همه‌ی دوستانی که به جمع‌آوری این لیست کمک کردن. 🔴 من محتوا و کیفیت کتاب‌ها رو تایید نمی‌کنم. فقط پیشنهادها رو جمع کردم‌. حتما خودتون هم بررسی کنید. 🟢 اگه جای کتابی رو خالی می‌بینید بهم بگین لطفا👇 https://survey.porsline.ir/s/X9Htn2X @hofreee
حُفره
🔸️ در راستای این پست: 1️⃣ سعی می‌کنم پول‌هایم را جمع کنم و تا جایی که شرایطش باشد کتب جبهه‌ی انقلا
این روزها دو کتاب یکی متعهد و دیگری غیرمتعهد را می‌خوانم. کتاب غیرمتعهد پیرنگی استخوان‌دار و زبانی عالی و قصه‌ای جذاب و خلاقانه دارد. آنقدر که نمی‌توانم روی زمین بگذارم اما امان از موازی‌خوانی. کتاب متعهد اما پیرنگی نازک، زبان غیریکدست و ضعیف، قصه مثل خط ممتد ضربان قلب یک آدم مُرده، بی‌منطق و بدون ذره‌ای اثرگذاری. له له می‌زنم که آن کتاب غیر را که مور‌مورم می‌کند لااقل در بهخوانم معرفی کنم اما یاد قولم می‌افتم. کتابی به شدت ضد‌خدا، ضد اسلام و ضد وطن و کلا ضد زندگی! کتاب متعهد را که می‌خوانم خون خونم را می‌خورد. بارها پرتش می‌کنم کنار. نمی‌توانم ادامه بدهم از بس بچه‌گانه است. حس می‌کنم به فهم و شعورم توهین شده. به خودم می‌گویم چرا دوباره آمدم سراغ این کتاب‌ها و انتشارات؟ عجب تصمیم سختی گرفته‌ام! بارها از خودم می‌پرسم که نویسنده به چه هدفی این را نوشته؟ واقعا مخاطبی که این کتاب‌ها را دوست دارد تا به حال کتاب‌های خوب‌تر را خوانده؟ آن جشنواره‌ای که به این کتاب‌ها جایزه می‌دهد شوخی‌اش گرفته؟ مثل این است که بچه‌ای را درون یک اتاق کوچک نگهداری و دستی هم به سرش بکشی که یک وقت هوای جای بزرگ‌تری به سرش نزند. انصافا منکر کتاب‌های متعهد خوبی که نوشته می‌شوند نیستم اما خیلی کم‌اند. اصلا از کجا به ذهنمان رسید هر چیزی را تبدیل به کتاب کنیم؟ از زندگی روزمره‌مان که حتی آدم توی کانالش به زور می‌گذارد، کتاب دربیاوریم؟ از هر رویداد و اتفاق غیرقابل ارزشی؟ ارزش منظورم ارزشِ نوشتن است! ارزش پول دادن و وقت گذاشتن مخاطب! از کجا به اینجا رسیدیم؟ طرف مقابل پدر خودش را درمی‌آورد که کتاب تاثیرگذاری بنویسد و می‌نویسد و بیچاره‌ات هم می‌کند! آن وقت ما؟ در همین قدم اول میل و رغبتم برای رفتن سمت بعضی نویسنده‌ها و انتشارات متعهد به صفر رسیده! آیا این افراد بابت این اعتمادی که می‌ریزد به ما بدهکار نیستند؟ آن انتشاراتی که چنین چیزهایی منتشر می‌کند؟ آن آدم‌های حرفه‌ای که توی رودربایستی به به و چه چه می‌کنند؟ یک‌ذره از اتاق کوچکتان بیرون بیایید. ببینید جبهه‌ی مخالف دارد چه می‌کند؟ یک ذره به ذهن و دست‌هایتان استراحت بدهید و به جای نوشتن، کمی بخوانید. کتاب‌های خوب معاصر را بخوانید تا ببینید دنیا دست کیست؟ سلیقه مخاطب را هم بهانه نکنید! سلیقه مخاطب قابل تغییر است! قابل ارتقاست! نمونه‌اش خود من که دیگر به هیچ‌کدام از بندهای پیام قبل پایبند نیستم! اتفاقا انسان‌ها اگر تجربه کنند و به دریافت‌های جدید نرسند، باید شک کرد. به نظرم گاهی تعریف و تمجید از بعضی آثار جبهه‌ی متعهد نه تنها کمکی نمی‌کند که خیانت است به همه! باعث سکون و چه بسا سقوط می‌شود. داریم عقب می‌مانیم! همه هم باید به آن آقا و خانم نویسنده اعتراض کنیم که بداند با یک‌سری بچه طرف نیست که پشت هم کتاب بیرون بدهد! یعنی گاهی وظیفه‌ی ما مطالبه از نویسنده‌ی معروف جبهه‌ی انقلاب است که " لطفا خودت را ارتقا بده! " https://daigo.ir/secret/41456395944 @hofreee
" مونته لوکاست و شیشه‌ی آنتی‌بیوتیکِ صبر " مهدی دیروز رسید کربلا. این چهارمین روز سفرش است و نمی‌دانم چند روز دیگر به این عدد اضافه شود. مامان از چند دسته زن خوشش نمی‌آید. یک دسته آن زن‌هایی هستند که وقتی شوهرشان راه دور است، ناراحتش کنند. با مریضی بچه یا اظهار هر گونه دلتنگی یا اتفاقی. می‌گوید مسافر چه کاری از دستش برمی‌آید جز اینکه سفرش خراب شود؟ زن اینجاهاست که باید زنیّت به خرج دهد. من زنیّت به خرج داده‌ام و نگفتم که حسین مریض است. که می‌ترسم که این تازه آغاز زنجیره باشد و این مریضی بین همه‌مان بچرخد. که دو شب است از سرفه‌ها و بی‌قراری حسین نخوابیده‌ام. که به هیچ کاری نمی‌رسم و افسار زندگی از دستم دررفته. نگفتم که امروز کیفم را ضربدری روی چادر جده‌ام انداخته‌ و حسین را دکتر بُرده‌ام. بعد هم نشسته‌ام توی همان داروخانه‌ای که همیشه او را منع می‌کردم برود. چون شلوغ است و پُر از مریض. رفته‌ام و روی مبل سخت و زمختش نشسته‌ام. وسط سالن. خیلی گیج با صندوق دیجیتال داروخانه برخورد کرده‌ام. آنقدر که زن پشت پیشخوان طوری نگاهم کرد انگار سواد نداشته باشم. حالا هم دارم تقلا می‌کنم که مورچه‌ی ریزی را از لیوان آب‌جوش دربیاورم که بتوانم شربت آنتی‌بیوتیک را آماده کنم. نوک انگشت‌هایم با هر بار ورود به لیوان می‌سوزد اما از گرمایش خوشم می‌آید. مثل یک رختخواب گرم و نرم که درونش بیهوش شوم. از این بطری‌های قهوه‌ای شربت متنفرم. با آن بویی که هیچ‌وقت نتوانستم به چیزی تشبیه کنم. فقط بوی درد، تب و گلو درد می‌دهد. باید تا خط نشانه آب بریزم و نمی‌دانم کِی خودم به خط نشانه می‌رسم و می‌ترسم از آن روز. حس می‌کنم خدا بلد است چطور ذره ذره با سُرنگ فراموشی از روی شربت صبر ما زن‌ها بیرون بکشد که خط را رد نکنیم. با پاهایم حسین را نگه می‌دارم و سرنگ شربت را آرام آرام ته حلقش فرو می‌کنم. پودر مونته‌لوکاست عزیزم که ناجی روزهای پُر سرفه و سینه‌های خش‌دار است را داده‌ام. لای بستنی. می‌دانم مضحک است اما مجبورم. می‌ماند فتح کردن دو سوراخ بینی با اسپری سولوراید. حرفم را یادم رفته. گفته‌ام که خدا خوب بلد است ما زن‌ها را از اصل قضیه پرت کند. نگفتم. هیچ‌کدام را و حتی اتفاقات بیشتر را و حتی آنقدر خسته‌ام که نمی‌توانم بنویسم. می‌دانم وقتی که ببینمش هم نمی‌گویم. به خاطر معجزه‌ی فراموشی و صبر و پرتی ما زن‌ها! https://daigo.ir/secret/41456395944 @hofreee
هدایت شده از گاه گدار
🚨 باز هم جنگ می‌شود، این‌بار حتی سخت‌تر از قبل. چیزی که من از یهودی‌ها می‌فهمم این است که به این زودی ها دست از دشمنی‌شان با ما برنمی‌دارند. 🏆 این روزها جمع بچه‌های روایت انسان جمع است برای شروع یک دوره جدید. فهم ماجراهای این روزها، بدون داشتن نگاه روایت انسانی واقعا سخت است. 🌟 اگر روایت انسانی هستید که، رفیق مایید و تمام. اگر روایت انسانی نیستید که بیایید رفیق ما بشوید و تمام 👇👇 https://mabnaschool.ir/landing-revayat-department https://mabnaschool.ir/landing-revayat-department . «محمدرضا جوان آراسته» zil.ink/mrarasteh