eitaa logo
سلام بر حجت خدا
71 دنبال‌کننده
962 عکس
501 ویدیو
36 فایل
سیدالشهدا حاج احمد حاج قاسم حاج حسین کربلایی محسن حججی
مشاهده در ایتا
دانلود
13.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙 مداحی #سردار_سعید_قاسمی . در جمع دانشجویان ایرانی و خارجی #جنبش_فراتر_از_مرزها و دانشجویان فوعه و کفریا ، حمص و نبل الزهرای #سوریه ساکن ایران 👌 . در منزل #شهید_محسن_حججی #نشر_صدقه_جاریه_است.. ♨️ اولین کانال رسمی و مرجع نشر اخبار و روایت زندگی شهید محسن
هدایت شده از تفسیر هدی و شفا
بسم رب الشهدا و الصدیقین خدا را شاکرم در زمانه‌ای چشم به جهان گشوده‌ام و در سرزمینی به دنیا آمده‌ام که امام خمینی ره در مورد مردمانش فرمود: «اگر منِ خمینی هم از انقلاب برگردم، این مردم بر نخواهند گشت.» خواهرانه و به عنوان قطره‌ای از دریای مقاومت، شما را دعوت به خلق حماسه‌ای دیگر و انتخابی در راستای حرکت بی‌مانند تاریخی‌مان برای ظهور تمدن نوین اسلامی می‌کنم. تا باز، دل شهدا شاد و روی دشمنان سیاه شود و امید را در رگ‌های کشور بیدارتر و مستکبرین را ناامیدتر کنیم. محسن عزیزم، در چنین برهه‌هایی برای حضور و انتخاب آگاهانه مردم شب و روز نداشت، او و همه شهدا از جان، مال و آبروی خویش، هر کدام به گونه‌ای که خدا پسندید، گذشتند تا ذره‌ای از عزت و استقلال و آزادی این خاک کم نشود و بلکه قوی‌تر و بیشتر شود. به یاد محسن عزیزم که در اردوی جهادی گفت: "آسمان فرصت پرواز بلندیست ولی، قصه اینست چه اندازه کبوتر باشی" آری ایران عزیزمان، آسمان است و فرصت پرواز بلند ما به سوی آینده‌های روشن، شهدای غریب‌مان از جمله حاج قاسم عزیز و شهید جمهور، فدایی شما و خانواده‌‌ی بزرگ ایران و ترویج انسانیت شدند تا وطن عزیزمان، بستر جهش‌ما، و جهان، فرصت پرواز بلندمان در آسمان باشد. وقت رکوع و سجده گذشته است، اینک زمان، زمان قیام است. 🌹ازطرف خانواده محترم شهید محسن حججی🌹 دولت_سوم_روحانی 🆔@HODASHEFA 🌹@yadmanshohada 🌹@hojaji2500shahid11najafabad 👇👇 🆔@HODASHEFA
💢به مناسبت سالگرد ازدواج 🔸ساعت ۱۱صبح، روز پنج شنبه ۱۱ آبان، سال ۱۳۹۱ عروس خانوم و آقا کنار هم نشسته بودند، روبرویشان سفره ساده و کوچکی بود.ساده اما؛ باصفا. کوچک اما؛ قشنگ و بیاد ماندنی. آقا داماد سرش را آورد نزدیک تر. آرام گفت:« در آینه چه میبینی؟» عروس خانوم سرش را آورد بالا وتوی آینه را نگاه کرد و گفت:«خودم و خودت را». لپ های آقا داماد گل انداخت و گفت:«پس من و تو همیشه مال هم هستیم، بیا به هم کمک کنیم. کمک کنیم زندگی مون با بندگی خدا باشه، به برسیم و بعد هم ». 🔸حرف دل من هم همین بود، اصلا من هم همین را میخاستم.پر پرواز....محسن انتخاب دلم بود و تأیید عقلم.انتخاب عاشقانه و عاقلانه ای بود. اما نه، من اشتباه کردم.محسن پر پرواز نبود، محسن خود بود. نگاه و لبخندمان به هم تأیید خواسته محسن شد و آرزوی دل من. محسن قرآن را برداشت ، به من نگاهی کرد و باز لبخند من. قرآن را باز کرد.سوره نور...با صدای بلند خواند. بسم الله الرحمن الرحیم....من هم، همراهش زیر لب زمزمه کردم. 🔸میهمان ها همه آمده بودند، عاقد شروع کرد....النکاح سنتی فمن رغب عن سنتی فلیس منی دوشیزه محترمه، مکرمه..... صدایش را فقط میشنیدم، خودم آنجا بودم ولی نبودم. خوشحال بودم، روز محرم شدن مان، روز یکی شدن مان، شروع روز پرواز مان مصادف بود با ایام عید غدیر. ما هم خودمان را به کاروان عشق رساندیم. با صدای بلند یکی از خانم‌های فامیل به خود آمدم. 🔸عروس خانوم قرآن میخوانند...برای دومین بار؛ عروس خانوم رفتن از امام‌زمان اجازه بگیرن....برای سومین بار؛ گفتم با اجازه امام زمانم و‌پدر و‌مادر و‌بقیه بزرگتر ها . زندگی مان شروع شد؛ آن هم بدون گناه. پنج سال گذشت و محسن به خواسته اش رسید.بندگی خدا٬سعادت و شهادت. گوارای وجودت .