eitaa logo
حسینیه هنر سبزوار
640 دنبال‌کننده
946 عکس
279 ویدیو
8 فایل
صفحه رسمی «حسینیه هنر سبزوار»؛ دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی 📬 سبزوار، میدان 22 بهمن، خ بیهق 18، حسینیه هنر سبزوار ارتباط با ما: 09156539436 @esmail_hashemabadi
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 سومین دورهمی نویسندگان با طعم کتاب کودک و نوجوان در خانه هم‌بازی سبزوار برگزار شد ◀️ در آستانه شهادت «مجید شهریاری» کتاب «وقتی معلم شدم» را بررسی کردیم. این کتاب برگرفته از زندگی شهید شهریاری است و نازنین صابری بهداد آن را به نگارش در آورده است. در این دورهمی، نویسنده کتاب به صورت مجازی در جلسه حضور پیدا کرد و از فراز و فرودهایش برای نوشتن کتاب گفت. 🔥 اگر شما هم علاقمند به شرکت در این دورهمی‌ها هستید، به مسئول «خانه هم‌بازی سبزوار» پیام دهید: @Zmeraji1 ♾ خانه همبازی؛ واحد خانواده حسینیه هنر 🚩 همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشید ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
۱۴ دی
حسینیه هنر سبزوار
😊 اولش خجالت می‌کشیدم 🎙 راوی: متین انارکی؛ کلاس نهمی و بچه مسجدی
😊 اولش خجالت می‌کشیدم 🎙 راوی: متین انارکی؛ کلاس نهمی و بچه مسجدی سوار دوچرخه شدم و تا چهار راه دادگستری رکاب زدم. بعد پیچیدم توی مسجد صاحب‌‌الزمان. چرخم را گذاشتم گوشه حیاط و کارتخوان را برداشتم و رفتم داخل مسجد. نیم ساعت به اذان بود و هوا داشت تاریک می‌شد. به روحانی مسجد گفتم: «ما یه گروهیم که مسجد به مسجد می‌ریم و برای لبنان کمک مالی جمع می‌کنیم». و کارتخوان را نشانش دادم. گفت: «الان این کارتخوان به حساب کیه؟» - مادرم. - خب هر جا بری کمکت نمی‌کنند. می‌گن پولا رو برمی‌داری برای خودت. گوشی‌ام را در آوردم و زنگ زدم به حاج‌آقا حسین‌پور. حاج‌آقا از روحانیون معروف سبزوار است. روحانی مسجد بعدِ صحبت با حاجی بهم اجازه دادند پول جمع کنم. نماز که تمام شد، روحانیِ مسجد اعلام کرد. من و رفیقم رفتیم روی بهارخواب مسجد. من کارتخوان دستم بود؛ رفیقم صندوق. مردی آمد و یک میلیون تومان کارت کشید و گفت خدا خیرتان دهد. از آن طرف، یکی از خانم‌ها بهم گفت: «ما خودمون فقیریم چرا برای اونا جمع می‌کنید؟!» و رفت. آن شب سر جمع سه میلیون و پانصد هزار تومان کمک جمع کردیم. شب بعدش تک و تنها رفتم مسجدی که می‌گفتند مسجد دکترها است. زنگ زدم حاج‌آقا حسین‌پور. نگرفت. نماز شروع شد. دیگر زنگ نزدم. حاج‌آقا سر نماز بود. نماز مسجد که تمام شد قرآن‌خوانی شروع شد ولی یواش یواش مسجد خلوت‌تر می‌شد. گفتم: «دیگر پولی جمع نمی‌شه، پاشم برم!» دوباره گوشی حاجی را گرفتم. جواب که داد سریع دادم به روحانی مسجد. روحانی، بعد از قرآن اعلام کرد. یک مرد چهل ساله‌ای که گرم‌کُنی نخی تنش بود آمد و گفت: «نگاه، به این رفیقم بگو هر چی من کشیدم، باید بکشه!» رفیق کت‌وشلواری‌اش گفت: «نه خیر! من هر چی دلم بخواد می‌کشم». مرد چهل ساله کارتش را گرفت سمتم و گفت: «پنج تومن بکش!» رسید را که دادم دستش، رفیقش گفت: «چه قدر تو خسیسی! همش پنج هزار تومن؟!» مرد بهم گفت: «این چیه کشیدی؟! کارتخوان رو بده!» و پنج میلیون تومان کشید. رفیقش هم دویست تومان کشید. آن شب کلا هفت میلیون تومان کمک جمع شد. فردا شبش هم رفتم مسجدی دیگر و همین‌طور چندین مسجد را رفتم. اوایل کار، خجالت می‌کشیدم ولی بعد دیدم همچین سخت نیست و به راحتی می‌شود کمک جمع کرد. 📍 ؛ آبان ماه 1403 🖊 محمدحسین ایزی 🚩 همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشید @hoseinieh_honar_sabzevar
۱۴ دی
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
11.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✌️مَردُمِ قَهرِمان | روایت «محمد حکم‌آبادی» از حال و هوای ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی در سبزوار 🚩 همراه حسینیه هنر سبزوار باشید ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
۱۴ دی
حسینیه هنر سبزوار
🥛 دوغ علیه کوکا! 🎙 راوی: سینا ذوالفقاری، کلاس هفتمی، عضو گروه «روشنا» در ادامه بخوانید 🔻 #نوجوان
🥛 دوغ علیه کوکا! 🎙 راوی: سینا ذوالفقاری، کلاس هفتمی، عضو گروه «روشنا» - بیا این ور بازار. دوغ مقاومت. صددرصد فروش برای لبنان و فلسطین. پیرمردی کت و شلواری آمد سمت‌مان. ته ریش داشت و موهایش سفید بود: - لبنان چیه؟! ما خادما گرسنه‌ایم! داغ کردم. می‌خواستم چیزی بگویمش که رفیقم دستم را گرفت و گفت: «ولش کن!» با رفقایم در گروه «روشنا» از صبح تا حالا دنبال درست کردن همین سی تا دوغ بودیم. اول با شش تا از رفقایم نماز ظهر را مسجد جامع خواندیم. بعد رفتیم دوغِ آماده بخریم دیدیم «یاابوالفضل، چه گرون!» رفتیم هفت کیلو ماست خریدیم به چهارصد هزار تومان. بطری و در مشکی برای بطری هم خریدیم. قرار شده بود نفری صد هزار تومان بیاوریم ولی فقط من توانسته بودم پول جور کنم و دو تا دیگر از رفقایم. سیصد تومان دیگرش را مربی مسجدمان داد. رفیقم محمد گفت: «بریم خونه ما درست کنیم». وقتی رسیدیم خانه محمد، تخم مرغی برای ناهار خوردیم. بعد رفتیم سراغ درست کردن دوغ. ماست‌ها را بعلاوه آب ریختیم توی یک تشت و یک قابلمه و هفت نفره با قشق و ملاقه افتادیم به هم زدن. بعد نمک ریختیم. بعد آب. بعد هم زدیم. بعد نمک ریختیم. بعد دیدیم شور شد. بعد قیف قرمز را ورداشتیم و دوغ را خالی کردیم توی بطری‌ها. دور بطری عکس فلسطین را زدیم و رویش نوشتیم: «دوغ مقاومت». حالا هم آمده‌ایم آستان مقدس شهیدان سبزوار. دو تا میز گذاشته‌ایم و به نوبت پشت بلندگو اعلام می‌کنیم صددرصد فروش برای جبهه. اول کسی نمی‌آمد بخرد. قیمتش سی هزار تومان بود مثل دوغ عالیس. گفتیم بگذار به بیست و هشت تومان بدهیم. مردی آمد گفت: «چند تومن؟» - بیست و هشت. پنجاه تومان کشید و رفت. بعد یک خانمی آمد و صد تومان کشید. . کارم که تمام شد رفتم خانه عمویم. مهمانی دعوت بودم. از دوغ سر سفره‌شان خوردم دیدم دوغی که خودمان درست کرده بودیم هر چند کمی شور بود ولی خوش‌مزه بود. خیلی خوش‌مزه. 📍 ؛ آبان ماه 1403 🖊 محمدحسین ایزی 🚩 همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشید @hoseinieh_honar_sabzevar
۱۵ دی
حسینیه هنر سبزوار
#ویژه 🔻 روایت پنجم؛ ایران ما را ول کرده؟ 🎙 راوی: هادی حسین‌پور؛ نماینده ستاد مردمی پشتیبانی جبهه مق
🔻 روایت ششم؛ مربع شهدا 🎙 راوی: هادی حسین‌پور؛ نماینده ستاد مردمی پشتیبانی جبهه مقاومت در سبزوار با آقای آبیار رفتیم مربع شهدا. سوله‌ای که حدود صد خانوادۀ شهید سوری در آن اسکان گرفته‌اند. با خانمی که هم خودش همسر شهید بود و هم دو دخترش صحبت کردم. گفت: «خودم وقت خواستگاری باهاشون شرط کردم که باید روحیۀ استشهاد داشته باشن.» از خانوادۀ دیگری پدر و دو پسر به شهادت رسیده بودند. از برادرزادۀ شهید خیلی خوشم آمد. پسر جوانی بود. چه خوب سقوط سوریه را تحلیل کرد. به عربی بهشان روحیه دادم: «مشکلات هست اما پیروزی با ماست. قطعا سننتصر. حرف شما من را یاد حرف حضرت زینب در کاخ یزید انداخت...» عجیب بود که عبارت حضرت زینب یادم رفت. بارها روی منبر این جمله را گفته بودم. اما همان جوان حرفم را کامل کرد: «کِد کَیْدک وَاسْعَ سَعْیک و ناصِبْ جُهْدَک فوالله لا تمحُو ذکرنا و لا تُمیتُ وَحْیَنا»: «هر چه می‌توانی نقشه بکش و تلاش کن، به خدا سوگند یاد ما محو شدنی نیست و وحیِ ما را هم نمی‌توانی از بین ببری». 🖊 هادی سیاوش‌کیا 🚩 همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشید @hoseinieh_honar_sabzevar
۱۶ دی
حسینیه هنر سبزوار
🔴 سال‌های سیاه رضاخانی به روایت مردم 🔺«ماکسیم بر بام»؛ قیام مسجد گوهرشاد به روایت بازماندگان و شا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📻 | 2 تومان جریمه‌ی باحجاب بودن! به مناسبت ۱۷ دی، سالروز کشف حجاب رضاخانی و روز زن در دوران پهلوی 📚 روایتی از کتاب «به خون کشیده شد خیابان» 🔺این کتاب، خاطرات مردم خراسان از مقاومت در برابر کشف حجاب رضاخانی است که به قلم مهناز کوشکی و تحقیق مهدی عشقی رضوانی، قربان ترخان، اسماعیل شرفی و رضا پاکسیما، در سال 1401 توسط انتشارات راهیار به چاپ رسیده است. 🎵گوینده: مطهره خرم ⏱ زمان: 47 ثانیه 🏷 تهیه کتاب از🔻 🔗 از غرفه‌‌ باسلام 📬 از حسینیه هنر سبزوار 🚩 همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشید ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
۱۷ دی
حسینیه هنر سبزوار
✌️ مقاومت صد ساله 🔻 صد سال می‌گذرد شاید کسی یادش نیاید اما من چند سالی است پا به پای خاطرات در کوچه پس کوچه‌های شهر قدم می‌زنم. گاهی غم جایش را با شادی عوض می‌کند و گاهی هم غم، غم است و هیچ درمانی ندارد. غم متمدن شدن. متمدن شدن با زیر پا گذاشتن هر شرع و عرف و سنتی. رضاخان با رفتن به فرنگ به جای این که علم و تلاش را سوغات بیاورد برایمان رفع حجاب و پوشش را آورد. چون اعتقاد داشت عالم شدن با این لباس‌ها امکان ندارد. حال آن‌که ما دانشمندانی داریم که امروز آثارشان هنوز در اروپا، تدریس می‌شود‌ که با همین فرهنگ و در همین محیط پرورش یافته‌اند. 🔻 حکم صادر شد. ۱۷ دی ماه ۱۳۱۴ شد روز کشف حجاب رضاخانی. از این تاریخ به بعد زنان به جشن‌ها بدون حجاب دعوت می‌شدند. و نمی‌توانستند با حجاب به خیابان بیایند. از طرفی آژان‌ها هم مامور به حمله و چادرکشی بودند. حکم بود و باید اجرا می‌شد اما من در میان خاطرات دیدم زنانی را که مقاومت را زندگی کردند. در برابر این حکم ایستادن چون قرار نبود مقلد زن اروپایی شوند. وقتی خودشان صاحب فرهنگ اصیلی بودند دلیلی نداشت تقلید کورکورانه‌ای داشته باشند. بچه سقط کردند؛ در گوشه خانه جان دادند و یا سال‌ها به خاطر ترس و لرز گرفتار بیماری شدند اما مقاومت کردند و اجازه ندادند به دشمن که آن‌ها را خلع سلاح کند. اسلحه‌هایشان که همان چادرهایشان بود را از آن‌ها بگیرد. 🔻این روزها دوباره همان مقاومت‌ها را به شکل دیگری در مردم فلسطین و لبنان می‌بینم. مکان و زمانش عوض شده اما جنسش از همان جنس است. استاد حائری در کتاب صراط جمله قشنگی دارد: موقعيت‌ها مهم نيست، عكس‌العملى كه نشان مى‌دهى و موضعى كه مى‌گيرى، نشان دهنده عمق تو، ظرفيت تو، ايمان تو، صدق تو، كذب و نفاق و سطحى بودن توست و تو تا ندانى كه چه هستى و در كجايى، نمى‌توانى با خودت كار كنى و جلوتر بيايى. خوشا به حال مردم که دقیقا فهمیده‌اند که کجا هستند و چه باید بکنند. 🖊 مهناز کوشکی؛ نویسنده کتاب به خون کشیده شد خیابان: خاطرات مردم خراسان در مقاومت علیه کشف حجاب رضاخانی 🏷 تهیه کتاب «به خون کشیده شد خیابان» 🔻 🔗 از غرفه‌‌ باسلام 📍 از حسینیه هنر سبزوار 🚩 همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشید ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
۱۸ دی
حسینیه هنر سبزوار
🔻 روایت چهارم؛ دختران حسین (ع) راوی: امیرحسین ارشادی؛ نماینده ستاد مردمی پشتیبانی جبهه مقاومت در سب
🔻 روایت پنجم؛ طاق شمسی 🎙 راوی: امیرحسین ارشادی؛ نماینده ستاد مردمی پشتیبانی جبهه مقاومت در سبزوار حاج‌آقای وافی تماس گرفتند با مسئول جهادی بعلبک که می‌خواهیم بیاییم خداقوت بگوییم. موقعیت‌شان را فرستادند. بعد از نیم‌ساعت سردرگمی رسیدیم. تا پیاده شدم سرما همۀ وجودم را گرفت. داشتند توی یکی از خانه‌های روستای «زیره» پنل خورشیدی نصب می‌کردند. به عربی می‌شد: «طاق شمسی». آن‌جا یک خانوادۀ روستایی به یک خانوادۀ مهاجر سوری جا داده بود؛ برق نداشتند. توی راه، فکر کرده بودیم موقعیتی که فرستاده‌اند، نشانی قرارگاه است. گفتیم: «ما می‌ریم قرارگاه.» آن مسئول جهادی خودش ماند و ما را با با یکی از دوستانش راهی کرد. قرارگاه توی یکی از دفترهای حزب‌الله بود. مدیرش آمد و گپ زدیم. از نیازهای منطقه پرسیدیم. گفت: «روزانه چندهزار نون نیاز داریم. می‌شه روزی هزار و چهارصد دلار. و فقط تا چهار روز دیگه بانی داریم.» 📍 بعلبک، جمعه 7 دی 1403 🖊 هادی سیاوش کیا 🚩 همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشید @hoseinieh_honar_sabzevar
۱۸ دی